عصر ایران ؛ بانو بیدرانی - مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، یکی از تأثیرگذارترین چهرههای فلسفه قرن بیستم، در ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۹ به دنیا آمد و در ۲۶ مه ۱۹۷۶ چشم از جهان فرو بست. آثار او در حوزه فلسفه هستیشناسی و اگزیستانسیالیسم تأثیر فراوانی بر فلسفه معاصر و علوم انسانی گذاشت.
هایدگر را بیشتر به عنوان بنیانگذار مفهوم «دازاین» (Dasein) میشناسند؛ مفهومی که به معنای «بودن-در-جهان» است و محور اصلی فلسفه او محسوب میشود. اما زندگی و آثار هایدگر فراتر از فلسفه محض است؛ او شخصیتی پیچیده داشت که روابط مهمی با دیگر فیلسوفان بزرگ همچون هانا آرنت و کارل یاسپرس برقرار کرد و همزمان به دلیل مواضع سیاسیاش، به ویژه در ارتباط با حزب نازی، مورد نقدهای شدید قرار گرفت.
فلسفه و مفهوم دازاین
هایدگر در آثار خود، به ویژه در کتاب «بودن و زمان» (1927)، سعی کرد پرسش بنیادین فلسفه یعنی «بودن چیست؟» را دوباره مطرح کند. او با معرفی مفهوم «دازاین» تلاش کرد هستی انسان را نه به صورت مجرد، بلکه به عنوان یک موجود که همواره در جهان، در میان دیگران و در موقعیتهای تاریخی و اجتماعی خاص قرار دارد، تحلیل کند. دازاین به معنای «بودن-در-جهان» است و تأکید میکند که انسان جدا از جهان نیست بلکه همواره در آن معنا پیدا میکند.
هایدگر معتقد بود که وجود انسان با زمان و تاریخ گره خورده است و مفهوم «دازاین» فقط از طریق آگاهی به این واقعیتها قابل فهم است. او همچنین با تأکید بر «هستی-به-سوی-مرگ» نشان داد که آگاهی از فناپذیری، پایهایترین انگیزه برای اصالت در زندگی انسان است.
رابطه با هانا آرنت و کارل یاسپرس
هایدگر در دهه 1920 با هانا آرنت، دانشجوی جوان و آیندهدار خود آشنا شد. آرنت به شدت تحت تأثیر فلسفه هایدگر قرار گرفت و بعدها خود فیلسوف برجستهای شد، اما رابطه آنها پیچیده بود و به دلیل مواضع سیاسی هایدگر و همچنین مسائل شخصی، از جمله رابطهاش با همسرش، دچار تنشهایی شد. پس از جنگ جهانی دوم، آرنت مواضع متفاوت و گاه انتقادی نسبت به هایدگر گرفت و در آثار خود، مانند کتاب «منشاء توتالیتاریسم»، به نقد جریانهای سیاسی آن زمان پرداخت.
کارل یاسپرس، فیلسوف و روانپزشک آلمانی، نیز از جمله نزدیکان فلسفی هایدگر بود، هرچند دیدگاههای متفاوتی درباره فلسفه و سیاست داشتند. یاسپرس به نقد بعضی از مواضع سیاسی هایدگر پرداخت و فلسفه خود را بیشتر مبتنی بر آزادی و اخلاق توسعه داد.
دیدگاههای سیاسی و مواضع جنجالی
یکی از جنجالیترین ابعاد زندگی هایدگر، موضع او در برابر حزب نازی و نقش کوتاهمدت او به عنوان رئیسی دانشگاه فرايبورگ در سال 1933 است. او در آغاز از قدرت گرفتن نازیها استقبال کرد و در سخنرانیهای خود به نوعی حمایت تلویحی نشان داد، هرچند بعدها در برخی آثارش و پس از جنگ، از این مواضع فاصله گرفت یا حداقل به صورت رسمی اظهار پشیمانی نکرد.
این مواضع سیاسی هایدگر باعث شد که بسیاری او را به همکاری با رژیم نازی متهم کنند و این مسئله تا امروز محل بحث و مناقشه در میان پژوهشگران فلسفه و تاریخ است. برخی معتقدند که فلسفه او را نمیتوان از این زمینه سیاسی جدا کرد و مواضعش بر اندیشهاش تأثیر گذاشته است، در حالی که دیگران سعی میکنند فلسفه او را به عنوان یک نظام فکری مستقل و پیچیده تحلیل کنند.
نقد تکنولوژی و تکنیک
یکی دیگر از جنبههای مهم فلسفه هایدگر، نقد عمیق او نسبت به تکنولوژی و تکنیک است. در مقاله مشهور خود با عنوان «پرسش از تکنولوژی» (1954)، هایدگر تکنولوژی مدرن را نه صرفاً ابزارهای ساخت بشر، بلکه نوعی «آشکارسازی» (Enframing) میداند که جهان را به صورت منبعی صرفاً در دسترس برای استفاده انسان تبدیل میکند. این دیدگاه نشان میدهد که تکنولوژی نوعی وضعیت هستیشناختی است که انسان را از اصل وجود و رابطهاش با جهان جدا میکند.
هایدگر نسبت به این روند هشدار میدهد و آن را عاملی برای از دست دادن معنای اصیل هستی میداند. او تأکید دارد که انسان باید از این «افسون تکنولوژی» رهایی یابد تا دوباره با جهان به شیوهای اصیل و معنابخش رابطه برقرار کند.
تأثیرهای فلسفی اولیه و زمینههای فکری
هایدگر تحت تأثیر فلسفههای سنتی آلمانی مثل کانت و هگل بود، اما بیشترین تأثیر را از فردریش نیچه و ادموند هوسرل (پدر پدیدارشناسی) گرفت. هوسرل به او کمک کرد تا روش پدیدارشناسی را در فلسفه وجودشناسی به کار گیرد و فلسفه را از روشهای صرفاً منطقی و انتزاعی رها کند. اما بعد از مدتی، هایدگر انتقادهای جدی به هوسرل کرد و مسیر فلسفه را به سوی «بودن» بهجای «آگاهی» سوق داد.
فلسفه اخلاق و مسئله اصالت
یکی از محورهای فلسفی هایدگر، موضوع «اصالت» است؛ یعنی انسان باید زندگیاش را به شیوهای اصیل و متکی به فهم فردی از هستی سپری کند، نه به صورت ناخواسته و تقلیدی از قواعد و انتظارات اجتماعی. این دیدگاه به فلسفه اگزیستانسیالیسم نزدیک است اما با تأکید ویژه بر «هستی-به-سوی-مرگ» و وضعیت خاص انسانی که همواره در معرض فناپذیری است.
رابطه پیچیده با نازیسم و پس از آن
هایدگر بعد از جنگ جهانی دوم، به دلیل ارتباطاتش با حزب نازی و مواضعش در آن دوران، از تدریس در دانشگاه منع شد. برخی معتقدند او در دوره بعد از جنگ تلاش کرد از طریق آثار فلسفیاش مواضع سیاسی گذشته را جبران کند یا از آنها فاصله بگیرد، اما هیچگاه به طور رسمی به پشیمانی آشکار نپرداخت. این موضوع همچنان یکی از چالشهای بزرگ در ارزیابی فلسفه و شخصیت اوست.
نقش در فلسفه زبان و هرمنوتیک
هایدگر با توجه به اهمیت «زبان» در کشف هستی، گفت که «زبان خانهی هستی است». او باور داشت زبان تنها وسیله بیان نیست بلکه خود زمینهای است که هستی در آن آشکار میشود. این دیدگاه او تأثیر زیادی بر فلسفه زبان و هرمنوتیک مدرن گذاشت، به ویژه بر هانری برگسون، هانا آرنت و هانس-گئورگ گادامر.
رابطه با هنر و شعر
هایدگر هنر را یک راه مهم برای فهم هستی میدانست و توجه ویژهای به شعر داشت. او در آثارش به خصوص مقاله «اثر هنری» بیان میکند که هنر میتواند «حقیقت» را به صورتی آشکار و بدیع نشان دهد. شعر در فلسفه او نقش بسیار مهمی دارد؛ برای نمونه، علاقه و ارجاعش به هاینه، ریلکه و حتی شاعر آلمانی فریدریش هولدرلین که او را «شاعر هستی» مینامید.
تأثیرهای معاصر و نقدهای جدید
بسیاری از فیلسوفان معاصر با توجه به مواضع سیاسی هایدگر، تلاش کردهاند مرز بین فلسفه و سیاست او را روشنتر کنند. برخی مثل یورگن هابرماس به نقد هایدگر پرداخته و مواضع سیاسی او را به عنوان لکهای جدی در کار فلسفیاش میدانند. در مقابل، برخی مثل ژاک دریدا با تحلیل نوآورانه تلاش کردهاند فلسفه او را از چارچوبهای سیاسی گذشته جدا کنند و تأکید بر مفاهیم فلسفی او بگذارند.
رابطه هایدگر با نیچه: تأملی بر پایان فلسفه غرب و نقد تکنولوژی
هایدگر یکی از تأثیرپذیرترین فیلسوفان از فردریش نیچه بود، هرچند نگاه او به نیچه پیچیده و چندوجهی است. در آثارش، به ویژه در کتاب مهمش «نیچه» (که مجموعه سخنرانیهایی درباره فلسفه نیچه است)، هایدگر نیچه را به عنوان فیلسوفی میبیند که عمقاً بحران بنیادین فلسفه غرب را نمایان کرده است.
هایدگر معتقد بود نیچه با مفهوم «مرگ خدا» به نقطهای رسید که پایههای فلسفه و معنای سنتی زندگی به چالش کشیده شدند. او این رویداد را «پایان فلسفه غرب» مینامد، زیرا با مرگ خدا، ارزشها و حقایق مطلقی که فلسفه بر آن استوار بود، فروپاشیدند. هایدگر این وضعیت را نه به معنای پایان اندیشه، بلکه به مثابه یک بحران عمیق وجودی و فلسفی میدید که ضرورت بازاندیشی بنیادین درباره «هستی» را پیش میکشد.
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی نیچه که هایدگر به آن توجه دارد، «اراده به قدرت» است. نیچه این اراده را نیروی بنیادین زندگی و جهان میدانست، اما هایدگر با دیدگاه خاص خود این مفهوم را در چارچوب تاریخ هستی تحلیل کرد و آن را بخشی از روند «فراموشی هستی» در تمدن مدرن تلقی نمود.
همچنین، هر دو فیلسوف نسبت به تکنولوژی و تأثیرات آن هشدار دادند. نیچه تکنولوژی را ابزار تسلط و کنترل میدانست و هایدگر به شکلی عمیقتر و فلسفیتر نقد تکنولوژی را مطرح کرد، به ویژه در مقاله معروف «سوسکون» (Die Frage nach der Technik) که تکنولوژی را نه صرفاً ابزار بلکه یک نوع «افشاگری» یا «حالت خاص هستی» توصیف میکند که انسان را از درک اصیل هستی دور میکند.
در مجموع، هایدگر نیچه را هم معلمی مهم و هم هشداردهنده میداند که نشان میدهد چگونه تمدن غرب در آستانهی یک تغییر ریشهای و بازتعریف مفاهیم بنیادین هستی و زندگی است.
هایدگر در مواجهه با نیچه، نه صرفاً به عنوان یک فیلسوف تاریخی، بلکه به عنوان یک چالشگر جدی در فهم بنیادین هستی نگاه میکرد. او معتقد بود نیچه، با اعلام «مرگ خدا»، فضای فلسفی را از محوریت مطلق اخلاق و دین به سمت بحران معنا سوق داد. این بحران، هایدگر را واداشت که خود به بازتعریف مفهومی از «هستی» بپردازد؛ مفهومی که در فلسفه او به عنوان «دازاین» (Dasein) شناخته میشود. دازاین به معنای «بودن-در-جهان» است؛ یعنی وجودی که از طریق تجربه و آگاهی خود با هستی ارتباط برقرار میکند و از این راه میکوشد معنای خود را بیابد.
از نظر هایدگر، نیچه در عین حال که پایان یک مرحله فلسفی را اعلام میکند، آغاز مرحلهای جدید است؛ مرحلهای که باید در آن تفکر بر اساس فهم عمیقتری از هستی پایهریزی شود. او نیچه را به خاطر آنکه به پرسشهای بنیادین درباره ارزشها و هستی پرداخت، بسیار محترم میشمرد، اما همزمان هشدار میداد که این مسیر میتواند به پوچگرایی و تسلیم در برابر جهان صرفاً به مثابه «اراده به قدرت» بیانجامد.
هایدگر همچنین تأکید داشت در دوران مدرن، تکنولوژی دیگر فقط ابزاری نیست که انسان از آن استفاده میکند، بلکه یک نیروی تعیینکننده است که نحوه دیده شدن و فهمیدن جهان و حتی خود انسان را شکل میدهد. این نگرش به تکنولوژی، که ریشههایی در نقد نیچه به قدرت دارد، نشان میدهد که هر دو فیلسوف درصدد بازکردن راهی برای بازگشت به یک نوع ارتباط اصیلتر با جهان و هستی هستند.
این رابطه پیچیده و دوطرفه میان هایدگر و نیچه، بخشی از میراث فلسفی است که همچنان در بحثهای معاصر درباره معنای زندگی، قدرت، تکنولوژی و بحرانهای فرهنگی نقش مهمی ایفا میکند.
میراث فلسفی و تأثیرات
هایدگر تأثیر عمیقی بر فلسفه قارهای، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک و فلسفه زبان گذاشت. فیلسوفانی چون ژان-پل سارتر، ژاک دریدا و میشل فوکو از او الهام گرفتهاند. با وجود همه نقدها و جنجالها، فلسفه هایدگر همچنان محور بحث و بررسیهای فلسفی، هنری و حتی سیاسی است. مارتین هایدگر نه فقط یک فیلسوف بزرگ، بلکه یک شخصیت پیچیده با ابعاد فلسفی، سیاسی و تاریخی است. فلسفه او درباره «بودن» و «دازاین» همچنان یکی از مهمترین دستاوردهای فلسفه معاصر به شمار میآید، اما تاریخ زندگی و مواضع سیاسیاش بحثبرانگیز و محل مناقشه باقی مانده است. فهم دقیق و کامل هایدگر نیازمند توجه به همه این وجوه است؛ از فلسفه وجودشناسی او گرفته تا روابطش با دیگر متفکران و نقدی که بر مواضع سیاسیاش وارد شده است.