این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر اینجا بشنوید
عصر ایران ــ شبی در بیابانِ مکّه از بیخوابی پایِ رفتنم نماند؛ سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.
پایِ مسکینْ پیاده چند رود؟
کز تحمّل ستوه شد بُختی
تا شود جسمِ فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی
گفت: ای برادر! حرم در پیش است و حرامیّ در پس؛ اگر رفتی بُردی، وگر خفتی، مُردی.
خوش است زیرِ مُغیلان به راه بادیه خُفت
شبِ رَحیل ولی ترکِ جان بباید گفت
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر