در ايام جنگ تحميلي پيرمرد كوتاهقدي بود كه به دليل جراحي مغزي در سال 51 نصف صورتش هم كج شده بود. اين پيرمرد امامجمعه اسطورهاي آبادان بود. هركس از ايام جنگ چيزي به ياد داشته است نام پرافتخار غلامحسين جمي را شنيده است.
سال گذشته براي او مراسم گراميداشتي گرفتند. مهمترين خصوصيت او اين است كه هيچوقت در ايام جنگ آبادان را ترك نكرد. هر روز جمعه حتي اگر مجبور ميشد با 50 نفر سرباز باقيمانده در شهر جمع شود نمازجمعه را ميخواند.
اين نمازجمعهها در آن شرايط سخت، خبر اول راديو و تلويزيون بود و معناي سياسياش اين بود كه آبادان با اينكه محاصره شده و در چند كيلومتري خرمشهر سقوطكرده قرار دارد، همچنان ايستاده است و جزو خاك ايران است. هر هفته خبر نمازجمعه دشمن آب و خاكمان را بدجوري كلافه ميكرد.
در جريان مراسم تجليل از او كتابي هديه كردند كه حاوي دستنوشتههاي آقاي جمي در ايام جنگ است. در آن بلبشوي روزهاي اوليه جنگ، خرمشهر سقوط كرده بود و اكثريت مردم آبادان به شهرهاي ديگر پناه برده بودند.
تمام شهر در حال بمباران شدن بود، آب و مواد غذايي نبود، سربازان خسته شده بودند و مرخصي ميخواستند، همه عصبي و ناراحت بودند، عدهاي خانواده فقير همچنان در شهر مانده بودند و كسي نميتوانست خرماهاي كشاورزان را جمع كند. براي همه اين مشكلات، تنها كسي كه عنوان امامجمعه داشت و در شهر مانده بود و بايد پاسخگو ميبود آقاي جمي بود.
سه ساعتي نتوانستم كتاب خاطرات جمي را به زمين بگذارم. از حوادث عادياي كه بارها نوشته است، اينكه به اتفاق برادر و فرزندش در آن گرماي وحشتناك آبادان كه در بسياري از مواقع جنگ كمتر كسي در آن زندگي ميكرد، دنبال يك ليوان آب براي 24 ساعتش ميگشته.
چندجا نوشته امروز آب پيدا نكرديم، چند تا انار داشتيم به اتفاق مكيديم تا رفع تشنگي شود. يكي از برنامههاي هر روزش هم سر زدن به قبور شهداي آبادان بوده كه خاطرات دردناكي از خانوادهها بر سر مزار نقل ميكند. او به راحتي ميتوانست با استفاده از رانت امام جمعه بودن از آبادان بيرون بيايد و از تهران پيام بدهد و از راديو آنجا پخش كنند، ولي نكرد و يكسره در آبادان ماند.