۱۲ مرداد ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۲۰:۴۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۸۱۹۵۵
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۹ - ۱۲-۰۵-۱۴۰۴
کد ۱۰۸۱۹۵۵
انتشار: ۱۸:۱۹ - ۱۲-۰۵-۱۴۰۴

منیژه در شاهنامه؛ زنی بر ضد پدرسالاری

منیژه در شاهنامه؛ زنی بر ضد پدرسالاری
روایت عشق منیژه و بیژن یکی از عاشقانه‌ترین و در عین حال تراژیک‌ترین بخش‌های شاهنامه است. این داستان در میانۀ تقابل همیشگی ایران و توران رخ می‌دهد؛ سرزمینی که همواره با ایران در جنگ است و پادشاهش، افراسیاب، از دشمنان دیرینۀ رستم و خاندان پهلوانان ایران به‌ شمار می‌رود. در چنین بستری، عشق میان دختر پادشاه توران و پهلوان ایرانی، پیش از آنکه آغاز شود، محکوم به نابودی ا‌ست اما ... 

   عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - در شاهنامه، زنان کم نیستند. برخی مانند تهمینه یا رودابه با حضور پررنگ‌شان در صحنۀ روایت، نقش‌آفرینی می‌کنند، برخی دیگر، همچون منیژه، با آنکه در داستانی مستقل ظاهر می‌شوند، اغلب در سایۀ پهلوانان قرار می‌گیرند و صدای‌شان در خروش شمشیرها و بانگ رزم گم می‌شود. با این حال، اگر صدای آن‌ها را پی بگیریم، اگر به درنگ‌های‌شان، اشک‌های‌شان، و انتخاب‌های‌شان گوش بسپاریم، چیزهایی می‌شنویم که از جنس مقاومت، عشق، و ایستادگی‌اند. منیژه، دختر افراسیاب، یکی از همین زنان است. 

   روایت عشق منیژه و بیژن یکی از عاشقانه‌ترین و در عین حال تراژیک‌ترین بخش‌های شاهنامه است. این داستان در میانۀ تقابل همیشگی ایران و توران رخ می‌دهد؛ سرزمینی که همواره با ایران در جنگ است و پادشاهش، افراسیاب، از دشمنان دیرینۀ رستم و خاندان پهلوانان ایران به‌ شمار می‌رود. در چنین بستری، عشق میان دختر پادشاه توران و پهلوان ایرانی، پیش از آنکه آغاز شود، محکوم به نابودی ا‌ست. اما منیژه از این سرنوشت محتوم نمی‌هراسد و حتی به تغییر آن برمی‌خیزد. 

   بیژن، به فرمان کیخسرو، پادشاه ایران، به نبرد با گرازانی که در قلمرو مرز توران تاخته‌اند، می‌رود. راه او به سرزمین منیژه می‌رسد. منیژه که در بزم و شادی با دختران دیگر نشسته است، وقتی از حضور بیژن خبردار می‌شود، بی‌آنکه بترسد یا تردید کند، دایه‌اش را به سراغ بیژن می‌فرستد و بیژن را به بزم خودشان فرامی‌خواند؛ و وقتی که درمی‌یابد که بیژن نیز مشتاق دیدار اوست، به استقبال پهلوان جوان ایرانی می‌رود و هم در نگاه نخست دل به او می‌بازد.

منیژه در شاهنامه؛ زنی در حاشیۀ رزم و روایت/ لطفا منتشر نشود

   این اولین کنش مستقل و فعال اوست؛ عشق‌اش را پنهان نمی‌کند، و حتی پا را فراتر می‌گذارد: بیژن را به شبستان خود می‌برد، مهمان می‌کند، و به او پناه می‌دهد. این کاری‌ است که هیچ شاهزاده‌‌ای در هیچ متن حماسی کلاسیکی، به سادگی نمی‌کند. حکایت دیدار و عشق‌ورزی منیژه و بیژن در شاهنامه، به راستی خواندنی است. بخشی از آن را با هم بخوانیم: 

چو دایه برِ بیژن آمد فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز

پیام منیژه به بیژن بگفت
همه روی بیژن چو گل برشکفت

چنین پاسخ آورد بیژن بدوی
که من ای فرستادهٔ خوب روی

سیاوش نیم نز پری زادگان
از ایرانم از تخم آزادگان

منم بیژن گیو ز ایران به جنگ
به زخم گراز آمدم بی‌درنگ

منیژه در شاهنامه؛ زنی بر ضد پدرسالاری

سرانشان بریدم فگندم براه
که دندانهاشان برم نزد شاه

چو زین جشنگاه آگهی یافتم
سوی گیو گودرز نشتافتم

بدین رزمگاه آمدستم فراز
بپیموده بسیار راه دراز

مگر چهرهٔ دخت افراسیاب
نماید مرا بخت فرخ بخواب

همی بینم این دشت آراسته
چو بتخانهٔ چین پر از خواسته

اگر نیک رایی کنی تاج زر
ترا بخشم و گوشوار و کمر

مرا سوی آن خوب چهر آوری
دلش با دل من به مهر آوری

چو بیژن چنین گفت شد دایه باز
به گوش منیژه سرایید راز

که رویش چنینست بالا چنین
چنین آفریدش جهان آفرین

چو بشنید از دایه او این سخن
بفرمود رفتن سوی سرو بن

فرستاد پاسخ هم اندر زمان
کت آمد بدست آنچ بردی گمان

گر آیی خرامان به نزدیک من
بیفروزی این جان تاریک من

نماند آنگهی جایگاه سخن
خرامید زان سایهٔ سروبن

سوی خیمهٔ دخت آزاده خوی
پیاده همی گام زد با آرزوی

به پرده درآمد چو سرو بلند
میانش به زرین‌کمر کرده بند

منیژه بیامد گرفتش به بر
گشاد از میانش کیانی کمر

بپرسیدش از راه و رنج دراز
که با تو که آمد به جنگ گراز؟

چرا این چنین روی و بالا و بُرز
برنجانی ای خوب چهره به گرز

بشستند پایش به مشک و گلاب
گرفتند زان پس به خوردن شتاب

نهادند خوان و خورش گونه‌گون
همی ساختند از گمانی فزون

نشستنگهِ رود و مِی ساختند
ز بیگانه خیمه بپرداختند

منیژه در شاهنامه؛ زنی در حاشیۀ رزم و روایت/ لطفا منتشر نشود

پرستندگان {خدمتکاران} ایستاده به پای
ابا بربط و چنگ و رامش سرای

به دیبا زمین کرده طاووس رنگ
ز دینار و دیبا چو پشت پلنگ

چه از مشک و عنبر چه یاقوت و زر
سراپرده آراسته سربه‌سر

میِ سالخورده به جامِ بلور
برآورده با بیژن گیو زور

سه روز و سه شب شاد بوده به هم
گرفته بر او خواب مستی ستم

چو هنگامِ رفتن فراز آمدش
به دیدارِ بیژن نیاز آمدش

بفرمود تا داروی هوش‌بر
پرستنده {خدمتکار} آمیخت با نوش‌بر

بدادند مر بیژن گیو را
مر آن نیک‌دل نامور-نیو را

منیژه چو بیژن دژم‌روی ماند
پرستندگان را بر خویش خواند

                                              عَماری بسیچید رفتن به راه {کجاوه‌ای مهیا کرد برای حرکت}
مر آن خفته را اندر آن جایگاه

بگسترد کافور بر جای خواب
همی ریخت بر چوب صندل گلاب

چو آمد به نزدیک شهر اندرا
بپوشید بر خفته‌بر چادرا

نهفته به کاخ اندر آمد به شب
به بیگانگان هیچ نگشاد لب

چو بیدار شد بیژن و هوش یافت
نگار سمن‌بر در آغوش یافت

 

نمایی از نمایش «منیژه»، به نویسندگی و کارگردانی بهاره جهاندوست

منیژه در شاهنامه؛ زنی بر ضد پدرسالاری

 

  باری، بیژن به هوش می‌آید و چشم می‌گشاید و می‌بیند که نگارِ سمن‌بر در آغوشش غنوده است. سمن‌بر یعنی کسی که بدنی لطیف و سفید و خوشبو دارد.بیژن که با وسوسۀ گرگین میلاد به سمت جشنگاه دختر افراسیاب (منیژه) آمده بود، وقتی به هوش می‌آید و می‌فهمد کجاست، گرگین میلاد را نفرین می‌کند ولی منیژه او را دلداری می‌دهد: 

 

چو بیدار شد بیژن و هوش یافت
نگار سمن‌بر در آغوش یافت

به ایوان افراسیاب اندرا
ابا ماه‌رخ سر به بالین برا

بپیچید بر خویشتن بیژنا
به یزدان بنالید ز آهِرمنا

چنین گفت کای کردگار ار مرا
رهایی نخواهد بدن ز ایدرا

ز گرگین تو خواهی مگر کین من
بر او بشنوی درد و نفرین من

که او بُد مرا بر بدی رهنمون
همی خواند بر من فراوان فسون

منیژه بدو گفت دل شاد دار
همه کارِ نابوده را باد دار

به مردان ز هر گونه کار آیدا
گهی بزم و گه کارزار آیدا

ز هر خرگهی گل‌رخی خواستند
به دیبای رومی بیاراستند

پری‌چهرگان رود برداشتند
به شادی همه روز بگذاشتند

چو بگذشت یک چندگاه این چنین
پس آگاهی آمد به دربان از این

نهفته همه کارشان بازجست
به ژرفی نگه کرد کار از نخست

کسی کز گزافه سخن راندا
درخت بلا را بجنباندا

نگه کرد کو کیست شهرش کجاست
بدین آمدن سوی توران چراست

بدانست و ترسان شد از جان خویش
شتابید نزدیک درمان خویش

جز آگاه‌کردن ندید ایچ رای
دوان از پس پرده برداشت پای

بیامد برِ شاه ترکان بگفت
که دختت ز ایران گزیدست جفت

 

منیژه در شاهنامه؛ زنی در حاشیۀ رزم و روایت/ لطفا منتشر نشود

القصه؛ وقتی راز منیژه و بیژن پس از چندین روز همنشینی، با خبرچینیِ دربان قصر منیژه آشکار می‌شود، خشم افراسیاب، پیش‌بینی‌پذیر و هولناک است. افراسیاب ابتدا عزم به دار کشیدن و ستاندن جان بیژن را می‌کند، ولی پیران ویسه، که پیش از این دربارۀ خردمندی و خیرخواهی او نوشتیم، به افراسیاب هشدار می‌دهد که پیش از این سیاوشِ ایرانی را کشتی و نبرد دوازده رخ بین ایران و توران درگرفت و ایرانیان به شهر توران خسارت‌ها زدند، پس اینک خودداری و تدبیر به خرج بده و از کشتن بیژن بگذر و او را در چاهی زندانی کن؛ چراکه کشتن او تخم کینه در دل ایرانیان می‌کارد ولی زندانی کردنش، آن هم بابت هماغوشی پنهان با دخترت، تصمیمی است که ایرانیان هم نمی‌توانند به آن اعتراض چندانی کنند.

باری، افراسیاب سخن پیران ویسه را می‌پذیرد و بیژن را در چاهی می‌افکند؛ در زندانی سرد، دور از نور و نجات. اما شاید غم‌انگیزترین بخش ماجرا برای منیژه آغاز همین تبعید است. او را از کاخ بیرون می‌اندازند. دیگر نه شاهزادگی‌اش اهمیتی دارد، نه دختر بودنش، نه وفاداری‌اش. از دربار طرد می‌شود، بی‌پناه، بی‌سرپناه، و شاید از نگاه اطرافیانش، بی‌عزت.

ولی منیژه باز هم بر سر عشقش می‌ایستد. او کنار چاه بیژن می‌ماند. خانه‌ای برای خود نمی‌جوید. لب به غذا نمی‌زند، مگر اندک خوردنی که از مردم با ناله و زاری می‌گیرد و به معشوق‌ زندانی‌اش می‌رساند. در متن شاهنامه آمده که منیژه در سرما و گرما، در برف و بوران، تنها، ژنده‌پوش، کنار چاه زیسته است. تصویری که از او می‌بینیم، نه تنها تصویری تراژیک است، بلکه تصویری استوار نیز هست؛ کسی که از عزت ظاهری خود گذشته، اما شرافت باطنی‌اش را حفظ کرده است.

در این‌جا شاهنامه به ‌طرز غریبی مدرن می‌شود. چراکه منیژه، نه صرفاً معشوقی اشک‌ریز، بلکه زنی کنشگر است. او امید بیژن است؛ زنده ماندن و پایداری و پیوستگی بیژن با جهان، وابسته به زنی‌ست که هر روز برایش غذا می‌آورد، کنار چاه آواز می‌خواند، و دست از دعا برنمی‌دارد. در واقع، اگر رستم پس از سال‌ها برای نجات بیژن می‌آید، این به یُمنِ ماندنِ منیژه است.

منیژه در شاهنامه؛ زنی در حاشیۀ رزم و روایت/ لطفا منتشر نشود

منیژه وقتی خبردار می‌شود رستم به آن حوالی آمده، به سراغ او می‌رود و از او کمک می‌خواهد. رستم ابتدا با او عتاب می‌کند که چرا به بیژن را به چنین سرنوشتی درافکندی؛ ولی منیژۀ عاشق، گریان و نالان، سرانجام موفق می‌شود جهان‌پهلوان را مجاب کند به نجات جوان‌پهلوان برخیزد و کاری کند که بیژن از چاه به درآید.

با آمدن رستم و نجات بیژن، به ‌ظاهر گره‌ها گشوده می‌شوند. بیژن بازمی‌گردد، جنگ‌ها دوباره شعله‌ور می‌شوند، و افراسیاب در مسیر سقوطش گام برمی‌دارد. اما منیژه چه می‌شود؟

با آمدن رستم به توران و نجات بیژن، سرنوشت منیژه نیز تغییر می‌کند. منیژه با بیژن به ایران می‌رود و کیخسرو به دلیل فداکاری او، وی را گرامی می‌دارد و دوباره به جایگاه عزتمندانۀ پیشینش بازمی‌گردد. اما ارزش واقعی منیژه نه در این بازگشت، بلکه در پایداری اخلاقی و انسانی‌اش است.

چنان که از روایت شاهنامه برمی‌آید، منیژه در ایران به زندگی‌اش در وصال بیژن ادامه می‌دهد ولی فردوسی پس از نجات بیژن، به جزئیات زندگی منیژه نمی‌پردازد و شاهنامه دربارۀ باقیِ زندگیِ این زن زیبا و شجاع، تقریبا ساکت است.

شاید در این سکوت، نکته‌ای عمیق نهفته باشد: زنان در روایت‌های حماسی، اغلب تنها تا جایی مهم‌اند که مردان را از مخاطره برهانند. پس از آن، نقش‌شان تمام می‌شود. اما اگر با چشم دیگری به داستان نگاه کنیم، منیژه نه یک یار جانبی، بلکه قهرمانی خاموش است. کسی که بی‌نیاز از شمشیر، در میدانِ سخت‌تری ایستاد: میدانِ وفاداری، در روزهای بی‌امید.

تفسیرگران شاهنامه، در قرون مختلف، وجوه گوناگونی از این داستان را برجسته کرده‌اند. برخی، عشق منیژه را به‌ مثابه‌ نماد ایثار ستوده‌اند. برخی دیگر، داستان را تراژدیِ حاصل از تخطی "زن سرکش" از "نظم پدرسالارانه" دانسته‌اند. در دورۀ معاصر، تأکید بر عاملیت زن در این روایت، اهمیتی تازه یافته است. منیژه، در دوره‌ای که زنان اغلب مفعولِ روایات بودند، در قامتِ فاعلِ روایت ظاهر می‌شود.

منیژه در شاهنامه؛ زنی در حاشیۀ رزم و روایت/ لطفا منتشر نشود

و فراموش نکنیم: آنچه منیژه را در ذهن ما زنده نگه می‌دارد، نه فقط عشقش، بلکه پایداری‌اش است. او نه برای قدرت، نه برای شوکت، بلکه برای انسان‌بودن، برای همدلی، و برای عشقِ بی‌چشم‌داشت، ایستاد. کنار چاه، در دل سرما، دور از همۀ آنچه روزی داشت. این‌جاست که داستان منیژه، از یک ماجرای عاشقانه فراتر می‌رود و به روایتی انسانی بدل می‌شود. روایتی دربارۀ پایمردی در زمانۀ عسرت و روزگارِ دشواری.

و شاید در زمانۀ ما نیز، منیژه بتواند الهام‌بخش باشد: برای تمام کسانی که در حاشیه قرار می‌گیرند، اما صدایشان را خاموش نمی‌کنند؛ برای آنان که در سکوت، عشق می‌ورزند، ایستادگی می‌کنند، و وفادار می‌مانند؛ حتی وقتی کسی نام‌شان را به یاد نمی‌آورد.

منیژه در شاهنامه، نماد عشق آگاهانه و پایدار است. او در برابر هنجارهای اجتماعی و خشم پدر می‌ایستد، اما هرگز دست به نیرنگ و فریب نمی‌زند. برخلاف سودابه که عشقش به سیاوش آلوده به شهوت و قدرت‌طلبی است، عشق منیژه پاک و فداکارانه است. داستان منیژه همچنین نشان می‌دهد که فردوسی برای زنانی که شجاعت اخلاقی و عشق راستین دارند، احترام ویژه‌ای قائل است.

--------------------------

*تصویر نمایه برگرفته از جلد کتاب بیژن و منیژه/ آتوسا صالحی- تصویرگری نیلوفر میرمحمدی

    

 

 

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
برچسب ها: منیژه ، بیژن ، شاهنامه
ارسال به دوستان
مهاجم آتالانتا خواستار جدایی شد؛ لوکمن با بیانیه رسمی به دنبال پیوستن به اینتر مصدومیت علی علیپور در تمرین پرسپولیس جدی نیست توقف فعالیت های تجاری در مرز خسروی تا پایان اربعین/ پرویزخان و سومار جایگزین شدند توقف فعالیت های تجاری در مرز خسروی تا پایان اربعین/ پرویزخان و سومار جایگزین شدند جانشین فرمانده کل سپاه: روند آمادگی سخت‌افزاری سپاه تعطیل‌پذیر نیست لیونل مسی در جام حذفی آمریکا مصدوم شد؛ نگرانی‌ها از دوری سه‌ماهه ستاره آرژانتینی زندگی شخصی پپ گواردیولا در آستانه بحران؛ نگرانی‌ها از تاثیر بر منچسترسیتی معاون وزیر خارجه: واکنش ایران به فعال‌شدن «اسنپ بک» قاطع است/ مستندسازی خسارات جنگ ۱۲روزه تقریباً به پایان رسیده و گزارش آن آماده است انتقاد از خرید جدید استقلال؛ آیا آسانی یک ریسک بزرگ است؟ تماشاگران زخم، وارثان شرم/ غزه می‌سوزد و ما لایک می‌کنیم بازگشت درگیری‌ها به السویداء سوریه وزارت خارجه آمریکا: باب دیپلماسی رو به ایران باز است پایان کار فرشاد احمدزاده در پرسپولیس؛ هاشمیان روی نام او خط کشید تصویب حذف ۴ صفر از پول ملی در کمیسیون اقتصادی مجلس اسرائیل: رسیدگی به پرونده های دعوا در پناهگاه ها در زمان جنگ 12 روزه با ایران