فکرش را بکنید؛ یک جورهایی مرض مزمن روزنامهنگاری داشته باشید و آنوقت در بیخ گوشتان حوادث و رویدادهای مچگیرانه هم اتفاق بیفتد؛ آنهم در گوشه نهچندان دنج و خلوت این شهر. ماجرا از آنجایی آغاز شد که یکی، دو روز مانده به نوروز سال 87،
300- 200 متر اینورتر از میدان پونک، یکهو پیمانکاران به واقع زحمتکش شهرداری منطقه 5، اقدام به کندهکاری و حفر و ریشهکنی جدولهای کنار خیابان روبهروی منزلمان کردند. خب! طبیعتاً کار برای نوسازی معبر بود و زیباسازی شهر آنهم برای سال نوی خورشیدی. لبخند بر لبانمان نشست که زیباسازان شهر ما حتی برای روزهای آخر سال هم آسایش ندارند و از همه ظرفیت 366 روز سال (با احتساب حتی یک روز کبیسه بودن هر 4 سال یکبار آن) برای کار جهادی استفاده میکنند.
خلاصه... خیابان مقابل در منزلمان همچون جگر زلیخای جناب پودیفار، تکه و پاره شد و به آن اضافه کنید جشن باستانی و بسیار سنتی (و ایضاً ایرانی) ترقهپرانی و فشفشهچکانی و نارنجکترکانی چهارشنبه آخر سال را که زردی گروه 137 جهادی را از آن ما کرد و سرخی ما را از آن 137 جهادی و آن رفت بر معبر مقابل خانه ما که بر ورشوی سال 1939 رفته بود. تماسهای مکرر ما برای اعزام نیروی کمکی آنهم با شماره 137 هم هیچوقت جواب نداد و محله ما تا روزهای پس از آغاز سال نو همچنان در اشغال نیروهای متخاصم بود و جنگزده.
12- 10روز پس از نوروز (که هنوز نیرویهای جهادی موفق به شکستن محاصره نشده بودند) یک شب صدای وحشتناکی خواب را از چشمان اهالی پونک ربود. صدا تا موقع اذان صبح ادامه داشت و دشمن که تا پیش از این فکر میکردیم بیدین است، با شنیدن صدای اذان صبح دست از کار کشید و موقع طلوع آفتاب، دیدیم باز هم رکب خوردهایم؛ اینبار فضای سبز مقابل منزلمان مورد هجوم واقع شده و قریب یکصد درخت 16- 15 ساله سرو نقرهای یا از کمر تا شدهاند یا ریشهکن. پیش از آنکه کار به 137 بکشد، 110 در محل حاضر شد. از آنجایی که جز من و امثال من افراد دیگری هم هستند که مرض مزمن رسانهای داشته باشند، گروه خبری «شبکه تهران» هم خود را به این جمع رساند و خلاصهتر اینکه در اخبار ساعت 16 شبکه تهران گفته شد: «جمعی مخرب محیطزیست و قاچاقچی چوب و... شب گذشته به قطع درختان فضای سبزی که در نزدیکی میدان پونک بود اقدام کردند که با هوشیاری نیروهای انتظامی دستگیر شده و به دستگاه قضا تحویل داده شدند...».
فردای آن روز عدهای که مشخص بود از شهرداری منطقه هستند و برای این زمین حدوداً 10 هزار متری دل میسوزانند و برای آیندهاش برنامه میریزند، در قتلگاه درختان جوان حضور به هم رساندند ولی شب بعد باز هم همانانی که 2 شب پیش به این منطقه شبیخون زده بودند با هجومی مجدد، اقدام به شلیک تیر خلاص کرده و تک و توک درختانی را که از اره بنزینی آنها جان سالم به در برده بودند، از دم تیغ اره گذراندند و همه درختان کشته شده را هم بار وانتهای مستقر در آنجا کردند.
این نیز گذشت و مدتی بعدتر با همان وانتهایی که در آن شب کذایی تیر خلاصزنون درختان کشته شده را برده بودند، میله و داربست و نبشی در زمین شبیخون خورده خالی کرده و چادری بر زمین کوبیدند و حصاری گونَوی دور آن کشیدند و سپس لودری بس عظیم، اقدام به انتقال باقیمانده آن جنگل کوچک مقابل منزل ما کرد و نهالهای کوچولوی بیگناه را با ریشه اجدادشان، از آن زمین زدود.
این نیز گذشت و اهالی محل که دیدند اتفاقات رخ داده نوعی تبانی از نوع یک، یک میتوانسته باشد، کمکم شروع به اعتراض کردند که مدتی بعد قسمتی از این زمین هولوکاست شده که از بلوار اصلی مجاورش فاصله داشته و در نقطه پرت محل قرار داشت، شکل و شمایل پارک به خود گرفت. بنده و دیگر اهالی محل هم فکر کردیم که شاید بناست یک بوستان کاردرست جای آن فضای سبز جنگلگونه در چند فاز ساخته شود، همچنان سکوت میکردیم تا اینکه من حقیر سرا پا تقصیر، حدوداً 10 روز پیش به دلیل آنکه آن زمین اشغالی به آشغالی و محل دپوی نخاله ساختمانی تبدیل شده بود، با 137 جهادی تماس گرفتم که هر چه سریعتر و در اقدامی جهادیگونه (نه تبلیغاتی- انتخاباتی) تکلیف سرزمینهای اشغالی را روشن کنند که چند روز بعد یکی از آن عزیزان جهادی با شماره اعلام شده بنده تماس گرفت و آب پاکی را ریخت روی دستمان که «قطعه زمین موصوف، ملک شخصی بوده و شهرداری هیچ اقدامی برای زیباسازی و...» دیگر گوشها هیچ صدایی را نمیشنید. یعنی اینجا هم بعله...؟ یعنی در قلب پایتخت (البته ضلع شمالغربی قلب پایتخت) هم یکشبه دهها درخت با جاش، فِرت؟ یعنی آنجایی که منافع ملی اقتضا کند، چندشبه پارک میشود و آنجایی که منافع شخصی اقتضا کند یکشبه خوار (منظور زمینخواری است) میشود؟
حالا فکرش را بکنید، منی که به مرض مزمن روزنامهنگاری دچارم، همان روز صبح که از 137 با تلفنم تماس داشتند، در نخستین کیوسک روزنامهفروشی چشمم به تیتر یک همشهری میافتد که از قطع درختان و... .
منبع: وطن امروز