عصر ایران؛ احمد فرتاش - اسلاوی ژیژک، متولد ۲۱ مارس ۱۹۴۹ در لووبلیانا، پایتخت اسلوونی، یکی از برجستهترین و بحثبرانگیزترین فیلسوفان و نظریهپردازان معاصر است.
او با تلفیقی از فلسفۀ قارهای، روانکاوی لاکان و مارکسیسم، تحلیلهایی نوآورانه و گاه جنجالی دربارۀ سیاست، فرهنگ، سینما و جامعه ارائه داده است. ژیژک با سبک خاصی از سخنگفتن، یعنی بیانی طنزآمیز و تحریککننده، که به نوعی از لکنت زبان نیز آمیخته است، موفق شده توجه جهانیان را به خود جلب کند و به یکی از چهرههای شاخص روشنفکری معاصر تبدیل شود.
زندگی شخصی و زمینه فرهنگی
ژیژک در یک خانواده اسلوونیایی با پیشینه فرهنگی و روشنفکری بزرگ شد. او از دوران نوجوانی به مطالعه فلسفه، ادبیات و علوم اجتماعی علاقهمند بود و تحصیلات خود را در دانشگاه لیوبلیانا آغاز کرد. زمینه زندگی در یوگسلاوی پیش از فروپاشی و تجربه زندگی در جامعهای با چالشهای سیاسی و اقتصادی خاص، تأثیر عمیقی بر نگرش و تحلیلهای او گذاشت. این تجربهها باعث شد ژیژک از همان ابتدا به بررسی ساختارهای قدرت و تأثیر آنها بر فرد و جامعه علاقهمند شود.
ژیژک تحصیلات خود را در رشته فلسفه ادامه داد و بویژه به آثار هگل و مارکس علاقه پیدا کرد. همزمان با مطالعه فلسفه قارهای، او به روانکاوی لاکان روی آورد و توانست این دو حوزه را در تحلیل مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تلفیق کند. ترکیب این دو رویکرد، مبنای روش فکری و تحلیلی او شد و به او امکان داد تا مسائل پیچیده فرهنگی و سیاسی را با دیدی روانکاوانه و فلسفی بررسی کند.
مسیر فکری و فلسفی
یکی از ویژگیهای برجسته ژیژک، توانایی او در ترکیب نظریههای فلسفی پیچیده با مثالهای روزمره و فرهنگ عامه است. او بویژه به تحلیل فیلمها، سریالها، تبلیغات و رویدادهای فرهنگی میپردازد تا مفاهیم فلسفی و روانکاوانه را ملموس کند. این سبک باعث شده آثار او هم برای جامعه علمی و هم برای عموم مردم قابل درک و جذاب باشد. هرچند که برخی از منتقدان سبک بیان او را پراکنده و گاهی اغراقآمیز میدانند.
ژیژک با تکیه بر نظریههای هگل و مارکس، معتقد است که ایدئولوژی نه فقط مجموعهای از باورها، بلکه شبکهای پیچیده از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی است که رفتار و تفکر انسان را شکل میدهد. او نشان میدهد که ایدئولوژی در زندگی روزمره ما نفوذ دارد و اغلب ناخودآگاهانه عمل میکند. این نگاه او را به یکی از مهمترین نظریهپردازان معاصر در زمینه "نقد فرهنگی و اجتماعی" تبدیل کرده است.
همزمان، ژیژک با روانکاوی لاکان، بر نقش "ناخودآگاه" در شکلدهی هویت، رفتار و روابط اجتماعی تأکید دارد. او معتقد است که بسیاری از رفتارها و ساختارهای اجتماعی را نمیتوان تنها با تحلیل منطقی توضیح داد و برای درک عمیقتر باید به لایههای ناخودآگاه فرد و جامعه رجوع کرد. این تلفیق فلسفه و روانکاوی، ویژگی منحصر به فرد تفکر ژیژک است و به او امکان میدهد تا تحلیلهای چندلایه و چندوجهی ارائه دهد.
ژیژک تلاش میکند نشان دهد چگونه ایدئولوژیها، حتی زمانی که آشکار نیستند، رفتار و تفکر ما را شکل میدهند. او با استفاده از مثالهای فرهنگی و سیاسی، نشان میدهد که ایدئولوژی در ظاهر قابل مشاهده نیست اما عمیقاً عمل میکند و انسان را به پذیرش نظمهای اجتماعی و اقتصادی موجود وادار میکند.
ژیژک پس از حملات ۱۱ سپتامبر، با تحلیلی تیزبینانه، به بررسی جهان مدرن و تأثیر ایدئولوژیهای جهانی و رسانهای پرداخت و نشان داد چگونه تصویرهای رسانهای و روایتهای رسمی، واقعیت را شکل میدهند و ما را به پذیرش شرایط نابرابر و حتی خشونتآمیز وادار میکنند.
تحلیل فرهنگی و سیاسی
ژیژک علاوه بر فلسفه و نقد اجتماعی، تحلیلهای عمیقی از سیاست و فرهنگ ارائه میدهد. او با نگاه مارکسیستی، ساختارهای سرمایهداری و نابرابریهای اقتصادی را نقد میکند و در عین حال با نگاه روانکاوانه، نشان میدهد که چگونه این ساختارها در ناخودآگاه جمعی انسانها نفوذ میکنند. برای مثال، او بارها به نقد جهانیسازی، فرهنگ مصرفگرایی و ایدئولوژیهای مدرن پرداخته و نشان داده است که این عوامل نه فقط در سطح اقتصادی بلکه در سطح هویت و روان انسان نیز تأثیرگذارند.
یکی دیگر از نقاط قوت ژیژک، توانایی او در به چالش کشیدن باورهای عمومی و رایج است. او گاه با نگاه غیرمتعارف و طنزآمیز به مسائل روزمره، دیدگاههای تثبیتشده درباره سیاست، فرهنگ و جامعه را نقد میکند و مخاطب را به بازاندیشی درباره جهان اطرافش وامیدارد. این سبک باعث شده که ژیژک چهرهای محبوب و در عین حال جنجالی در فلسفه معاصر باشد.
سینما و فرهنگ عامه
ژیژک علاقه خاصی به تحلیل سینما و فرهنگ عامه دارد. او فیلمها را نه فقط به عنوان سرگرمی، بلکه به عنوان آینهای از ناخودآگاه جمعی و ساختارهای ایدئولوژیک جامعه میبیند. در آثارش، از فیلمهای آلفرد هیچکاک تا سینمای علمی-تخیلی و حتی انیمیشنها، به عنوان نمونههای عملی برای توضیح مفاهیم فلسفی و روانکاوانه استفاده میکند. این رویکرد، فلسفه و روانکاوی را از چارچوبهای خشک آکادمیک بیرون میآورد و آن را به زبان ملموس و قابل فهم برای مخاطب عام منتقل میکند.
دیدگاههای سیاسی
ژیژک در طول زندگی خود، مواضع سیاسی جسورانهای اتخاذ کرده است. او اغلب به نقد سیاستهای لیبرالیستی، سرمایهداری جهانی و ناکارآمدی دموکراسیهای مدرن پرداخته و از دیدگاه مارکسیستی به بررسی بحرانها و نابرابریها میپردازد. همزمان، او به بررسی بحرانهای اخلاقی و روانشناختی جامعه معاصر علاقهمند است و معتقد است که بسیاری از مشکلات جهانی نه فقط سیاسی، بلکه روانی و فرهنگی هستند. به عنوان مثال، او تحلیل میکند که چگونه رسانهها و تبلیغات، هنجارهای اخلاقی و اجتماعی را شکل میدهند و جامعه را به پذیرش شرایط موجود وامیدارند.
سبک و تأثیرگذاری
یکی از دلایل موفقیت ژیژک، سبک نوشتاری و بیانی اوست. او با زبان طنزآمیز، نمونههای ملموس و گاهی اغراقآمیز، مخاطب را هم سرگرم میکند و هم به تفکر وامیدارد. این سبک باعث شده آثار او هم برای محافل علمی و دانشگاهی جذاب باشد و هم برای خوانندگان غیرمتخصص. آثار ژیژک، با ترکیب فلسفه، روانکاوی، نقد فرهنگی و تحلیل سیاسی، توانستهاند تأثیری چشمگیر بر روشنفکران، نویسندگان، فیلمسازان و منتقدان معاصر داشته باشند.
ژیژک در واقع فیلسوفی است که فلسفهاش در حدی وسیع به زندگی عینی و روزمره مردم میپردازد. به عبارت دیگر، او یک فیلسوف برج عاجنشین نیست و به همین دلیل مردمی که سخنان او را میشنوند و حتی آثارش را میخواتند، غالبا درمییابند که او چه میگوید. مثلا در قیاس با فیلسوفانی چون هایدگر و حتی هابرماس، خوانندگان غیرمختصص آثار ژیژک، عمدتا ایدههای او را میفهمند.
میراث فکری
اسلاوی ژیژک نه فقط یک فیلسوف، بلکه یک منتقد فرهنگی و اجتماعی فعال است که تلاش کرده با تحلیل عمیق فرهنگ، سیاست و روان انسان، چارچوبهای فکری جامعه مدرن را بازنگری کند. آثار او به خوانندگان و پژوهشگران فرصتی میدهد تا درباره هنر، سیاست، اخلاق و تجربه انسانی به شیوهای انتقادی و عمیق بیندیشند. مثلث فلسفه – روانکاوی - نقد اجتماعی، میراثی ماندگار از ژیژک به جای گذاشته است و او را به چهرهای تأثیرگذار و جنجالی در فلسفه و روشنفکری معاصر تبدیل کرده است.
در نهایت، ژیژک نمونهای از روشنفکری است که پیچیدگیها و تناقضهای جهان مدرن را با دقت و جسارت بررسی میکند. او نشان میدهد که تحلیل عمیق فرهنگی، روانشناختی و سیاسی میتواند به درک بهتر واقعیت کمک کند و انسان را از پذیرش بیچونوچرای ساختارهای اجتماعی و اقتصادی باز دارد. در بین فیلسوفان و روشنفکران جهان، آثار او بسیار پرخواننده است و احتمالا الهامبخش نسلهای بعدی روشنفکران و فیلسوفان نیز خواهد بود.
نقد
ژیژک مثل اکثر مارکسیستها و نئومارکسیستها، عمدتا دربارۀ معایب جهان مدرن، یعنی جهان مبتنی بر سرمایهداریِ لیبرالدموکراتیک، سخن میگوید. قطعا بسیاری از نقدهای او به جهان و انسان و زندگی مدرن وارد است، اما دلالت ایجابی نقادیهای او روشن نیست. یعنی معلوم نیست این جهانی که از نظر ژیژک پر از عیب و ایراد است، باید نابود شود و "عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی"، یا اینکه ژیژک معتقد است میتوان جهان مدرنِ مبتنی بر سرمایهداری لیبرالدموکراتیک را اصلاح کرد؟
البته او در یکی از مصاحبههایش، وقتی که از او سؤال شد «یک راز مهم به ما بگو»، پاسخ داد: «کمونیسم عاقبت پیروز خواهد شد». پیروزی کمونیسم، ظاهرا دلالتی جز نابودی سرمایهداری ندارد. و نابودی سرمایهداری هم در حکم نابودی جهان کنونی است. اما فیلسوفانی چون برتراند راسل هم کمونیست بودند و باور داشتند که در همین دنیای لیبرالدموکراتیک نیز میتوان کمونیسم را محقق کرد.
وسایل شخصی ژیژک
بنابراین وقتی ژیژک میگوید «کمونیسم عاقبت پیروز خواهد شد»، معلوم نیست مثل راسل معتقد است که کمونیسم با حفظ "آزادیهای مدرن"، که اکثرا فرزندان لیبرالیسماند، پیروز میشود یا این آزادیها را نیز به مثابه "معایب جهان لیبرالسرمایهداری" کنار میگذارد؟ به عبارت دیگر، آیا ژیژک مثل راسل، خودش را یک کمونیست لیبرال میداند؟ بعید است.
در واقع در افکار ژیژک پاسخ چنین سؤالهایی پیدا نمیشود. یعنی دقیق معلوم نیست که در جهان مطلوب او، مقراض کمونیسم تا کجا قرار است قبای لیبرالیسم را ببرد؟ اگر قرار است بساط لیبرالیسم به کلی جمع شود، در واقع آزمون تکراریِ "کمونیسمِ شوروی و کشورهای اقماریاش" رقم میخورد. ولی اگر قرار است تلفیقی از کمونیسم و لیبرالیسم به عمل آید، چنین تلفیقی به رویابافی شباهت بیشتری دارد چراکه سرمایهداری را نمیتوان از لیبرالیسم به کلی منها کرد. سرمایهداری عنصر ذاتی لیبرالیسم است. البته میتوان آن را تعدیل کرد و همچنان لیبرال بود، ولی نمیتوان آن را ریشهکن کرد چراکه آزادی اقتصادی هم جزو لوازم قطعی لیبرالیسم است و این ایدئولوژی را نمیتوان صرفا به آزادیهای فکری و سیاسی و اخلاقی فروکاست.
باری، ژیژک بیش از آنکه در قید پاسخ دادن به چنین سؤالاتی باشد، در کار انتقاد از جهانی است که دستپخت کمونیستهای شکستخورده نیست و مسئولیت خوب و بد آن، عمدتا متوجه لیبرالدموکراتهای مدافع سرمایهداری است. از جهان کنونی، میتوان ساعتها و سالها انتقاد کرد، ولی این انتقادها به این معنا نیستند که منتقدین لزوما نقشۀ جهانی بهتر را در دست دارند و صرفا باید بسط ید پیدا کنند تا بهشت موعودشان را بر کرۀ ارض بنا کنند.
بنابراین تفکر ژیژک نیز مثل تفکر مارکس و سایر کمونیستها، غالبا وجه سلبی دارد و عمدۀ همتش معطوف به نقد سرمایهداریِ لیبرالدموکراتیک است. ژیژک معتقد است «کمونیسم عاقبت پیروز خواهد شد» ولی اگر از او بپرسی کمونیسم چیست، پاسخی بهتر از پاسخ مشهور مارکس در آستین ندارد. مارکس در یکی از معدود توصیفهایش از "جامعۀ کمونیستی" چنین نوشته است:
«هیچ کس مجبور نیست در حوزۀ واحدی کار کند. هر کسی میتواند در کاری که برمیگزیند، ورزیده شود. خود جامعه تولید همگانی را تنظیم میکند و این شیوه به من امکان میدهد امروز کاری و فردا کار دیگری را پیشه کنم. میتوانم صبح شکار کنم، بعدازظهر ماهیگیری و عصر گلهداری کنم، و نظرات انتقادیام را هم پس از شام ارائه دهم. میتوانم همۀ این کارها را انجام دهم بسته به اینکه چه احساسی دارم، بیآنکه لزوما شکارچی، ماهیگیر، دامدار یا منتقد باشم.»
ناگفته پیداست که چنین سخنانی پوک و توخالی است و با تکیه بر این توصیفات سست و آبکی، نمیتوان مثلا به مردم سنگاپور و تایوان و کرۀ جنوبی و ژاپن و دهها کشور لیبرالدموکراتیک دیگر گفت: بساط سرمایهداریتان را جمع کنید که از شما انسانهای مصرفگرا و بیفضیلت و مبتلا به کلی عیب و علت ساخته!
جالب اینکه در توصیفات مارکس، نوعی تخصصستیزی و کارگریزی آشکار نیز به چشم میخورد. او میخواهد امروز کاری پیشه کند و فردا کار دیگری. صبح شکارچی باشد و بعدازظهر ماهیگیر و عصر گلهدار و شباهنگام نیز اهل "نظریۀ انتقادی"! ولی به غیر از این، شهرگریزی هم در توصیف مارکس از "جامعۀ کمونیستی" قابل توجه است. شکار کردن و ماهیگیری و گلهداری، هیچ کدام کارهایی نیستند که یک "انسان شهری" مشغول آنها باشد.

بورژوازی، به عنوان طبقهای اجتماعی که مارکس و مارکسیستها در آرزوی نابودیاش بودند، و پیروان مارکس برای تحقق این رویا میلیونها نفر را در شوروی و چین و کامبوج و ... به قبرستان فرستادند، شهرنشینهایی بودند که در برابر فئودالها و فئودالیسم قد علم کردند و به تدریج در شهرهایشان "تخصص" و "پیشرفت" را رقم زدند. بنابراین عجیب نیست که زندگی ایدهآل مارکس، به عنوان مهمترین رهبر فکری دشمنان بورژوازی، فاصلۀ عمیقی با "زندگی شهری" داشته باشد و به "بیکاری" و تفریحاتی چون "ماهیگیری" و "شکار" گره خورده باشد. ماهیگیری البته یک شغل است، ولی نه در زندگی رویایی یا "جامعۀ کمونیستی" مارکس. مارکس حتی حاضر نبود بگوید زندگی ایدهآلش مبتنی بر "شغل ماهیگیری" است. او ماهیگیری را تفنناً خوش داشت. توجه به این ریشههای تاریخی و فکری نشان میدهد اینکه در تداوم سنت فکری مارکس، "کمونیسم روستایی و شهرستیز" از افکار مائو و پلپوت سر بر آورد، زایمان عجیبی نبود.
باری، کمونیستهایی مثل مارکس و ژیژک میتوانند انبوهی کتاب و سخنرانی در نقد جامعۀ سرمایهداری در ژاپن و سنگاپور و کرۀ جنوبی بنویسند و به حال مردمِ سرمایهداریزدۀ این جوامع دل بسوزانند و معایب آنها را یکبهیک بشمرند و موبهمو بشکافند، ولی نمیتوانند جامعهای کمونیستی را توصیف کنند که اولا باورپذیر باشد، ثانیا معایبش کمتر از جوامع برآمده از سرمایهداری لیبرالدموکراتیک باشد. هم از این رو باید گفت که ژیژک به لحاظ ایجابی، گامی فراتر از اسلاف خودش ننهاده و تفکرش جنبۀ سلبی دارد و شامل ایراد گرفتن از سرمایهداری میشود نه ارائۀ دلیل کافی برای نشاندن کمونیسم به جای سرمایهداریِ لیبرالدموکراتیک.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر