تصور کنید دو روزنامه نگار به شکلی اتفاقی بدون آشنایی قبلی و سر میز شام یک مهمانی روبروی هم نشسته اند .
یک دفعه یکی از آن ها که تمام طول مدت شام داشته آن یکی را نگاه می کرده بپرسد حدود 20 سال قبل تو فلان مهد کودک نمی رفتی ؟ روزنامه نگار دیگر که شوکه شده است می گوید : چرا دقیقا همانجا !
روزبه نگاهم کرد و گفت : تو شلوار پیش بند دار قرمز می پوشیدی ... چشمها همان چشم هاست ...
هنوز باورم نمی شود پسر بچه ای که حدود 20 سال پیش هر روز با هم قهر و آشتی می کردیم امروز روبرویم ببینم . تقریبا همه گیج بودند . بعضی غذاها دست نخورده ماند . ما زل زده بودیم به هم ...
موقع رفتن گفتم : ببخشید ... پرسید چرا ؟ گفتم : موهاتو هر روز می کشیدم ... هر دو تا خندیدیم ... حس عجیبی توی فضا بود . یعنی دنیا اینقدر کوچک است ؟!
درست هنگام ثبت نام در دانشگاه