۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۶:۲۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۴۱۸۲۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۹ - ۰۵-۰۹-۱۳۹۷
کد ۶۴۱۸۲۴
انتشار: ۱۰:۴۹ - ۰۵-۰۹-۱۳۹۷
گفت و گو با کیهان خانجانی- بخش دوم

بیژن نجدی همیشه شاعر بود حتی در احوال‌پرسی عادی

فقط این‌جاست که ما به شاگرد نبودن و تحت‌تاثیر کسی قرار نداشتن افتخار می‌کنیم. در جاهای دیگر افتخار می‌کنند بر شانه‌های پیشینیان بایستند‌ و ادامه منطقی آن‌ها باشند‌.

عصر ایران-  بخش اول گفت و گو با کیهان خانجانی داستان‌نویس و مدرس داستان گیلانی درباره بیژن نجدی هفته گذشته منتشر شد.

 بخش دوم و پایانی این گفت و گو  را که «امیر حسین کریمی» انجام داده با همان مقدمۀ قبلی از این قرار است. 

اولین بار که به‌‌صورت جدی داستانی از بیژن نجدی را خوانده‌ام و در آن دقیق شده‌ام به یک جلسه داستان‌خوانی در یک محفل دانشجویی باز می‌گردد. پیش از آن بارها نامش را شنیده بودم و هر بار قسمتی از شعر یا داستان‌هایش به گوش خورده بود. اولین بار در غرفه نشر مرکز در نمایشگاه کتاب تهران کتاب‌هایش را دیدم و نام آن‌ها اعجازم کرد.


«دوباره از همان خیابان‌ها» و «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» که هر دو را نشر مرکز منتشر کرده بود و خوب به یاد دارم که مدیر نشر با چه احترامی از این دو کتاب می‌گفت.

زبان داستان‌های نجدی، زبان اقلیمی بود که در آن می زیست و این را وقتی بیشتر می‌فهمیدم که در همان محفل دانشجویی هرکس از زاویه دید خود به این اقلیم و این سادگیِ لفظ نگاه می‌کرد. 

نجدی در تمام این سال‌ها با من ماند و باعث شد تا برای بیشتر شناختنش به سراغ کیهان خانجانی داستان‌نویس و مدرس داستان گیلانی بروم. به سراغ خانجانی می‌روم چون می دانم همنشینی اش با نجدی ممکن است بتواند ما را نسبت به زندگی ادبی نویسنده «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» همدل کند.

شما در یکی از سخنرانی‌هایتان گفته بودید، نجدی برای من شبیه جاده‌ای پر از نهر و درخت و گل است که می‌توانم از سرتاسر مسیرش لذت ببرم اما انتهای این جاده‌ سرسبز بن‌بست است. این حرف شما چگونه در کارنامه ادبی نجدی معنا پیدا می‌کند؟

ببینید، مهم‌ترین آرزوی هر نویسنده‌ای رسیدن به سبک مختص به خود است. یعنی حد غایی آرزوی نویسنده این است که بگویند صاحب‌سبک است؛ مثل هدایت، چوبک، صادقی، گلستان، گلشیری، ساعدی و دیگرانی از این دست.

اگر به دنبال سبک باشیم، باید اعتراف کنیم که نجدی به سبک رسید‌. اما از درون نویسندگانی که صاحب ‌سبک می‌شوند ما دو دسته نویسنده داریم؛ نویسندگان مولد که می‌توانند کتاب مادر تولید کنند و نویسندگان خودارجاع. نویسندگان مولد فرم، تکنیک، ساختار و علی‌الخصوص زبانی به وجود می‌آورند که دیگران می‌توانند راه او را بگیرند و پیش روند. شما نمی‌توانید درباره نیما این را نگویید.

اگر نیما نبود، پس از او نادرپور، توللی، رحمانی و بسیاران دیگری هم نبودند، پس نیما شاعر مولد است. اما شاملو گاماس گاماس از زیر شنل نیما خارج می‌شود و به ساحتی از شعر آزاد می‌رسد که دیگران به‌شدت تحت تأثیر او قرار می‌گیرند و شیوه او را به طرق مختلف یا تعالی می‌بخشند و یا ادامه می‌دهند.

پس شاملو نیز شاعر مولد است. شاعران دیگری هم داریم که اگرچه شاعران بزرگ و خوبی‌اند اما شاعران مولد نیستند، مثلاً اخوان‌ و سپهری. آیا کسی را سراغ دارید که توانسته باشد راه آن ها را ادامه دهد؟

نه این‌که شعر آن ها ضعیف باشد، نه. به خاطر آن‌که ساحت زبانی که اخوان‌ و سهراب به‌وجود آوردند فقط مختص خودشان است و شما هرطور که به آن وارد می‌شدید مهر اخوان بودن و سپهری بودن می‌خورید و هیچ‌جوری نمی‌توان ساحت زبانی‌شان را واسازی کرد. یک راه تازه و زیبا وجود دارد اما تو فقط اجازه داری به آن وارد شوی بدون آن‌که میوه‌ای یا قلمه‌ای از آن بیرون بیاوری.

اگر اخوان‌ و سپهری در شعر به این صورتند، نجدی در داستان این‌گونه است. البته این لزوماً یک ایراد نیست و می‌توان یک ویژگی به‌حسابش آورد اما حتماً باید آن را ملاک نظر قرار داد.

شما به بوف‌کور هدایت نگاه کنید، کدام نویسنده تحت تأثیر این کتاب نبوده است؟ بوف‌کور یک کتاب مادر است و هرکسی یک گوشه آن را گرفت و برداشت‌های خود را کرد و در کار خودبه کاربرد. و ما هیچ گاه نگفتیم که این آثار بازتولید هدایت اند.

تحت‌تاثیر کسی بودن با بازتولید آثار او کردن، تفاوت دارد. اگر کسی به سراغ سپهری، اخوان‌ثالث ونجدی برود، بازتولید خواهد شد و با برچسب تکرار کردن مواجه خواهد بود‌. از این رو است که می‌گویم کوچه‌ای زیبا اما بن‌بست که شاه‌کلیدش دست خود نجدی و امثال او است.

پس از نظر شما «مولد نبودن» یک نویسنده را باید یک ویژگی به حساب بیاوریم نه یک عیب. دریافت من درست است؟

بی شک. ببینید، حافظ دقیقاً بر شانه‌های خواجوی کرمانی ایستاد. حافظ مولد شد اما خواجو مولد نبود. «ویژگی» خواجو آن بود و «حسن» حافظ این است. آن برای خواجو لزوماً عیب نیست اما این برای حافظ حسن است. و ما در داستان‌نویسی دنیا هم می‌توانیم این قاعده را ببینیم.

باید بپذیریم که فلوبر، داستایفسکی و چخوف مولد بودند. نویسندگان آمریکایی که لقب «چخوف آمریکا» می‌گیرند به این لقب افتخار می‌کنند چون یک چیزی از او گرفته‌اند اما درنهایت داستان خودشان را ساخته‌اند و این‌قدر هم شریف هستند که بگویند «من تحت تأثیر فلان نویسنده هستم» فقط در ایران است که همه معتقدند از زیر بته درآمده‌اند و از همان تولدشان صاحب‌سبک بوده‌اند.

هیچ‌جای دنیا چنین چیزی نمی‌گویند و فقط این‌جاست که ما به شاگرد نبودن و تحت‌تاثیر کسی قرار نداشتن افتخار می‌کنیم. اما آن‌ها افتخار می‌کنند که بر شانه‌های پیشینیان بایستند‌ و ادامه منطقی آن‌ها باشند‌.


اما درباره کتاب «دوباره از همان خیابان‌ها» باید بگویم که شکل مجموعه‌ایِ خود را مانند کتاب اول نجدی پیدا نکرد. همه جور داستانی در این اثر هست، از داستان‌های سورئالیستی و اکسپرسیونیستی و امپرسیونیستی بگیرید تا داستان‌های پست‌مدرن و برخی از داستان‌های دیگر که گویا به ساحت‌های رئالیستی نزدیک ترند.

یکی از نکاتی که نجدی درباره خود می‌دانست این بود که من نباید خودم را تکرار کنم. برخی از داستان‌های دوباره از همان خیابان‌ها بسیاری از ویژگی‌های کتاب اول را دارند. اما سعی بر این شده که در ساحت روایت، زبان به مجاز مرسل نزدیک‌تر باشد و تکرار یوزپلنگان نباشد.

اتفاقاً تلاش شده تا روی ویژگی‌های دیگر داستان کوتاه به مانند چندصدایی و روایت‌گری سرمایه گذاری کند. در این باره به‌شدت بر روی داستان «یک سرخ‌پوست در آستارا» تاکید دارم چرا که کاملاً سمفونی زبانی دارد. زبان مرتضی، که انگار به‌خاطر بنگی که مصرف می‌کند با توهم همراه است و زبان روای داستان که گاه مرتضی را مسخره می‌کند اما همچنان روایت‌های او را می‌شنود.

زبان دیگری در داستان هست که خواننده را به ماجرای سرخ‌پوستان آمریکا ارجاع می‌دهد و انگار به شکل بینامتن از آن استفاده شده است. زبان دیگری که کلمه «سرخ» را به امانت می‌گیرد و آن را از ارس تا آستارا و بعد هم از مرز روسیه تا تمام کسانی که سرخ‌گرا بودند ادامه می‌دهد.

آن جاست که چند زبان و چند متن در درون هم می‌روند. این داستان کاملاً با استفاده از ظرفیت‌های نجدی از قبیل تخیل، بومی‌گرایی و تاریخ گرایی آفریده شده است.

این‌ها را گفتم که ما فقط کتاب یوزپلنگان را نبینیم. بی‌شک در یوزپلنگان نجدی صاحب سبک است و توانسته ساحت داستان کوتاه را وسعتی ببخشد اما به‌خاطر آن‌که کلیدش فقط نزد خودش است، معتقدم که این کتاب چند داستان درخشان دارد اما کتاب مولد نیست‌.

کتاب دوم نجدی بسیاری از ویژگی‌های کتاب اول را دارد اما شک ندارم در آن چند داستان خاصش هم صاحب‌ سبک است و هم مولد.

یعنی معتقدید کتاب دوم نجدی یک جاهایی زبان کتاب اول را بازتولید کرده و در جاهایی دیگر نقش مولد دارد؟

بله.

و این به معنی این است که انسجام کتاب اول را ندارد؟

انسجام یک مجموعه اینگونه است که نویسنده ‌بر اساستم مشترک، داستان‌هایش را کنار هم می‌چیند و می‌گوید این چند داستان ویژگی‌های مشترک دارند.

همان‌طور که در کتاب یوزپلنگانتم، مفهومی است به نام «فقدان». فقدان زبان در «شب سهراب‌کشان»، فقدان فرزند در «سپرده به زمین»، فقدان پدر در «سه‌شنبه‌ خیس» و غیره.

در روایت‌های مختلف از نویسندگان متفاوت درمی‌یابیم که بسیاری از آن‌ها مانند گلشیری، هدایت، ساعدی و امثالهم، غریب زمانه خود بودند‌. نجدی چقدر غریب زمانه خود بود؟

اگر منظورتان از غریب صفتی است که با آن بفهمیم نویسنده چقدر توسط خوانندگان و منتقدان کنار گذاشته شد، خیر. البته تا یک زمانی بله. تا زمانی که نجدی تک‌داستان چاپ می‌کرد و در سن بالایی بود، اما برای منتقد سخت بود بر آثار او نقد بنویسد.

چون تک‌داستان‌هایش پراکنده بودند در نشریات مختلف. من نسخه اول سه‌شنبه خیس را با عنوان چترآبی در نشریه ‌«کتاب کادوس» خوانده بودم و شگفت‌زده شدم.

پس نجدی غریب بود، چون کشف نشده بود. اما پس از آن، اوضاع برای نجدی از چند حیث مساعد بود؛ اول آن‌که موفق شد کتاب یوزپلنگان را چاپ کند و جایزه ادبی گردون را ببرد؛ دوم، دیده شدن کتاب او توسط نخبگان بود که تأثیر بسزایی در شناخت نجدی داشت و سوم، چون ما ملتی هستیم که بنیان فرهنگش را شعر تشکیل داده است، طبقه متوسط خوانندگان نیز به داستان‌های شاعرانه او گرایش پیدا کردند.

از سویی نجدی یک معلم بود که در شهرستان زندگی می‌کرد و قطعاً محدودیت‌هایی که بر روشنفکران آن دوره نازل شد، گریبان او را هم می‌گرفت اما نه به اندازه تهرانی‌ها.

به هر تقدیر این نویسنده در ایران‌ قبل از سال ۷۶ زندگی می‌کرد و مصائبی که بر دیگران گذشت بر او هم گذشت. اما قبول کنیم همان‌طور که گشایش از پایتخت شروع می‌شود و به شهرستان‌ها می‌رسد، معضلات نیز از پایتخت شروع شده و به پایین غلت می‌خورد‌.


به‌عنوان سؤال آخر، سؤال قبلی‌ام را به این سؤال وصل می‌کنم. نجدی نقل قولی دارد که در آن می‌گوید: «من به طرز غم‌انگیزی بیژن نجدی هستم» به‌نظر شما این از همان غربتی می‌آید که از آن صحبت کردیم یا دلیل دیگری دارد؟

ببینید این جزو رندی‌های نجدی بود. او می‌دانست اگر در هر جایی که به شعر ربط دارد سرمایه‌گذاری کند، برنده است. چون هم می‌دانست که این فرهنگ روی شعر بنا شده _ و هرچیزی به شکل شاعرانه مطلوب مردم است _ و هم می‌دانست که نقطه قوت خودش هم آن‌جاست. من معتقدم اتفاقاً پاشنه آشیل نجدی هم دقیقاً همان جا بود.

قوتش آن‌جا بود که از حس‌آمیزی، ایجاز، ریتم و تخیل شاعرانه استفاده می‌کرد و پاشنه آشیلش آن‌جا بود که از زبان شاعرانه استفاده می‌کرد. نجدی وقتی متوجه این ویژگی خود و خوانندگانش شد، همه چیز را آن‌گونه شاعرانه پیش می‌برد.

بگذارید شرح اولین دیدارم با او را بازگو کنم؛ جلوی کتاب‌فروشی نصرت مقابل کتابخانه ملی رشت، کیوسک برقی وجود داشت که بیشتر غروب‌ها محل وعده‌ی بسیاری از نویسندگان و وروزنامه‌نگاران و روشنفکران بود.

من اولین بار که نجدی را آن‌جا دیدم، توسط دوست روزنامه‌نگاری به ایشان معرفی شدم. به او گفتند که من داستان می‌نویسم.

من آن موقع به جز انتشار داستان‌هایی در مطبوعات، کتاب نداشتم. ایشان رو به من کرد و گفت: «داستان می‌نویسی فدات شم؟ داستان بنویس فدات شم. » ببینید این دیالوگ ردیف دارد و انگار دو مصرع از یک بیت است.

او در یک احوال‌پرسی ساده هم از شعر استفاده می‌کرد. و او نه‌تنها در گفتار که در پوشش و منشش نیز خوی شاعرانگی را حفظ می‌کرد.

همه چیز نجدی به شعر برمی‌گشت؛ از استکان چای و سیگار به دست گرفتنش تا آن عصایش. این شاعرانگی خیلی وقت‌ها غیرعمد و برخی از اوقات هم عمدی بود. برای این‌که می‌دانست من در این نقطه قوی‌ و تاثیرگذارم.

در نقطه تقارن شعر (ماحصل فرهنگ ایرانی) با روابط، پوشش، داستان‌نویسی و حتی در مصاحبه کردند. اشاره‌‌ی شما به آغاز یکی از مصاحبه‌های اوست.

شما اگر به من بگویید خودت را معرفی کن، من به‌عنوان داستان‌نویسی که با مجاز مرسل سر و کار دارد می‌گویم «من کیهان خانجانی هستم، متولد فلان سال و فلان شهر و این‌ها آثار مکتوب من هستند. » نه که بگویم من به طرز شادمانه‌ای کیهان خانجانی هستم. اما نجدی حتی در مصاحبه هم شاعری می‌کرد. مثلاً وقتی از او می‌پرسند داستان‌نویسی را از کی آغاز کردی؟

در جواب می‌گوید: از همان روزی که ستوان حسن نجدی در قیام افسران خراسان کشته شد. خب در آن موقع او چهار سالش بود، چگونه می‌تواند شروع کارش را از آن زمان بداند؟ این حرف دروغ نیست اما راست هم نیست.

راستِ شاعرانه‌ است. او از عنوان کتاب تا روابط روزمره‌اش را بر اساس زبان شاعرانه می‌چید‌ و این نه تنها حسن او بود بلکه همزمان پاشنه‌ی آشیلش هم بود.

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۲
غیر قابل انتشار: ۰
خويي
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۴۴ - ۱۳۹۷/۰۹/۰۵
0
0
جالب بود ايشان را هم شناختيم
شستنِ روی مرگ/ کودکان کار در قبرستان چه می‌کنند؟ آخرین وضعیت اجرای حکم تتلو پیکر کارمند مفقودی اسکله شهید رجایی پیدا شد/انفجارهای ثانویه جان اسماعیل را گرفت احتمال درگیری نظامی / ارتش پاکستان در حالت آماده‌باش قرار گرفت درخواست استعفای نتانیاهو از سوی خانواده‌های اسرای اسرائیلی فرونشست ۲۵ سانتی‌متری/ زنگ خطر نابودی آبخوان ها آخرین وضعیت پرونده فساد پتروشیمی جم/ فساد ۱۲۳ میلیون دلاری آزمایش محرمانه پنتاگون: موشک مافوق‌صوت “عقاب سیاه” از کیپ کاناورال شلیک شد فرانسه رهبری مأموریت ناتو در عراق را بر عهده می‌گیرد کشف گورستان سه هزار ساله در حومه رشت وزیر دفاع: رفت‌وآمدهای دیپلماتیک با همسایگان خلیج فارس نشانه همکاری رو به رشد است اگر تصورات ذهن یک کودک جان می گرفت؛ این همه واقعیت بامزه! (فیلم) سارقان کت و شلواری تاریخ ایران/ ۱۲۹ اثر تاریخی در حراج لندن کرمان/ انفجار موبایل داخل خودرو، پراید را هم به آتش کشید تأکید دولت بر شفاف‌سازی حادثه بندر شهید رجایی ؛ محموله‌های کالای اساسی سالم‌اند، احتمال خرابکاری رد شد