۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۰:۱۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۵۶۰۲۷
تاریخ انتشار: ۱۶:۱۴ - ۱۰-۰۲-۱۴۰۴
کد ۱۰۵۶۰۲۷
انتشار: ۱۶:۱۴ - ۱۰-۰۲-۱۴۰۴

شستنِ روی مرگ/ کودکان کار در قبرستان چه می‌کنند؟

شستنِ روی مرگ/ کودکان کار در قبرستان چه می‌کنند؟
بچه‌هایی قبرشور در یکی از شهرهای نفت‌خیز یک کشور داعیه‌دار از کشورهای نفت‌خیز خاورمیانه. گزاره‌ای که نه قابل تصور است و نه قابل هضم. در خیال به نهر مرده‌ عنایتی و به امید از دست‌دادگان اطرافش می‌اندیشم. تلخ‌کامان بی‌نصیب. بی‌بهره‌گان بیشمار استان پرثمر. کابوس‌زده‌گان سرزمین کیمیا و اکسیر.

عصرایران؛ محمد دورقی- یکی از متوفیان نام‌آشنا و مشهور مدفون در قبرستان عنایتی شادگان، خودِ *نهر عنایتی* است. با نگاهی مات و نفسی سرد، درازبه‌دراز کنار ضلع شرقی این قبرستان آرمیده است و چون دیگر مردگان این قبرستان بزرگ، چشم‌انتظار رستاخیز موعود است. مرده‌ای که سنگ قبر ندارد، اما پنجشنبه‌ها سخاوتمندانه و گشاده‌دست، باقی‌مانده آب‌های زردرنگ، راکد و جلبک‌گرفته خود را به کودکان بینوای منطقه می‌بخشد تا با آن سنگ قبرها را بشویند و اجرتی ناچیز دریافت کنند. *سخاوتی تا سرحد مرگ*. کرامتی تا کرانه نیستی.


پنجشنبه است. یکی از آن پنجشنبه‌های ملال‌آور و کرخت و تکراری سال. هوا خاک‌آلود و گرم است و با اینکه ساعاتی از ظهر گذشته و آفتاب از تابش عمودی ظهر، درجاتی به‌سوی افق منحرف شده است، اما کماکان با نفس‌های اژدهاوش و سوزانش آتش‌افروزی می‌کند.

 قبرستان - قبرستان سامان‌دهی‌نشده و مهجور عنایتی - از رفت‌وآمد زوار قبور موج می‌زند. ضیافت خیرات زنده‌گان برای مرده‌گان و همایش عبرت و انذار مرده‌گان برای زنده‌گان با شکوهی خاص برپاست.

چند کودک لاغر و آفتاب‌سوخته که پاچه شلوارهای رنگ‌ورورفته و مندرس خود را بالا زده و تا زانو در گل‌و‌لای نهر فرو رفته‌اند، با مرارت و سختی فراوان دله‌های حلبی و بشکه‌های پلاستیکی خود را از آب کدر و راکد نهر مرده عنایتی پر می‌کنند و آن‌ها را کشان‌کشان از بستر نهر بیرون می‌آورند و بدون سفارش و درخواست، سنگ قبرها را می‌شویند و با نگاهی ملتمس به زوار قبور چشم می‌دوزند و غیرمستقیم طلب اجرت می‌کنند. 

عرق از سر و رویشان می‌بارد. دله‌های پرآب سنگین هستند و حمل آن‌ها از بستر گود نهر تا قبور پراکنده قبرستان دشوار است و دست‌وبال نحیف و جثه استخوانی آن کودکان را حسابی خسته می‌کند. توی سربالایی کناره نهر، آب توی دله‌ها موج برمی‌دارد و لب‌پَر می‌زند و روی لباس بچه‌ها ریخته می‌شود و لباس آن‌ها را حسابی خیس و گل‌آلود می‌کند.

شستنِ روی مرگ/ کودکان کار در قبرستان چه می‌کنند؟

 برخی از آنها برای افزایش کیفیت کار، یکی دو ساعت قبل از آمدن مردم به قبرستان، دله‌ها و بشکه‌های پلاستیکی خود را پر می‌کنند و اجازه می‌دهند تا گل‌و‌لای آب ته‌نشین شود. برخی‌ها از سطل‌ها و بشکه‌های پلاستیکی فرسوده قطعه‌ای به شکل لیسک بریده‌اند تا پس از ریختن آب روی قبر، با آن قبر را تمیز و خشک کنند. اکثر این قطعه را ندارند و با دستان کوچولو و استخوانی‌شان کارشان را راه می‌اندازند.این کودکان اکثر زوار را می‌شناسند و چشمانشان برای پیدا کردن افراد گشاده‌دست و کریم میان جمعیت دودو می‌زند.

همان‌هایی که در ازای شستن قبر عزیزانشان اجرت بیشتری می‌پردازند و علاوه بر اجرت معمول، چند عدد میوه یا خرما یا چند قطعه حلوا و خوردنی‌های دیگر توی کیسه پلاستیکی بچه‌ها می‌گذارند و دل آن‌ها را شاد می‌کنند. یکی از کودکان قبرشور تلاش و تقلای بیشتری دارد. با فرزی و چالاکی خاصی قبرها را می‌شوید و خشک می‌کند و دله‌های سنگین و متلاطم را با جلدی و چابکی از این قبر به آن قبر می‌برد و لحظه‌ای از جنب‌وجوش نمی‌افتد و در حین کار یکی دو تای دیگر از دوستانش را هم با حرکات دست و اشارات چشم و ابرو راهنمایی و مدیریت می‌کند.

می‌خواستم بروم سراغش و از کار و بار و اوضاعش بپرسم، اما صبر می‌کنم تا کمی دست‌وبالش فارغ و سرش خلوت شود. نمی‌خواستم مانع کسب‌وکارش شوم. پا‌برهنه است و گل‌و‌لای تا زیر زانوهایش رسیده و همه‌جای لباس‌هایش خیس و گل‌آلود است. آفتاب سوزان و بی‌رحم جنوبی پوست صورتش را تا اعماق سوزانده است و رنگ پوستش را به رنگ قهوه عربی درآورده است.

موهای بلند و نامرتبش نمایه‌ی دقیق ریزگردهاست و با نگاه سطحی به موهایش می‌توان شدت آلودگی ریزگردی چند روز اخیر را به‌آسانی حدس زد. لب‌هایش داغمه‌بسته و خشک و چشمانش چاه ژرفی پر از بیچارگی و حسرت است. آفتاب، سلانه‌سلانه و بی‌قید، با شنلی نارنجی به‌سوی افق می‌رفت. شاخه‌های پژمرده نخل‌های بی‌رمق و بلندقد - گواهان زبان‌بسته خشکی و مرگ - با دَمه‌های نسیمی که حالا دیگر کمی خنک‌تر شده است، بر فراز نهر مرده عنایتی به لرزه‌ای خفیف می‌افتند، مانند شانه‌های لرزان فرزندی بی‌پدر که غربت و یتیمی‌اش را با گریه‌ای تلخ و فروخورده بر سر قبر پدر فریاد می‌زند. قبرشوران کوچک از تک‌وتا افتاده‌اند.

 گل‌آلود و خسته، کنار اتاقکی بلوکی که بالای قبر سیدی بنا شده و مشرف به نهر است، در سایه درختی روی خاک نشسته‌اند و کیسه میوه‌ها و حلواها و خوراکی‌هایشان را وارسی می‌کنند. حدس می‌زنم دارند توی ذهن کوچکشان شادی برادران و خواهران کوچکشان را از دیدن این خوراکی‌ها مجسم می‌کنند.

از راه اصلی منتهی به قبرستان، جمعیتی سیاه‌پوش و پرهیاهو جنازه‌ای می‌آورند. مهمانی دیگر وارد مهمان‌سرای ابدی عنایتی می‌شود. صدای جیغ‌های بلند و متوالی زنان و یزله کوبنده مردان در هم می‌پیچد و قبرستان را به لرزه درمی‌آورد.

شستنِ روی مرگ/ کودکان کار در قبرستان چه می‌کنند؟

قبرشوران کوچک چشم می‌گردانند و نگاه می‌کنند. شاید به این فکر می‌کنند که مرده‌ای دیگر، سنگ‌قبری دیگر و منبع رزقی دیگر. به قصد صحبت و خوش‌وبش به طرفشان می‌روم. پسرک چابک تا مرا می‌بیند، به خیال اینکه مشتری هستم بلند می‌شود و بشکه به دست به استقبالم می‌آید. صحبت که می‌کنیم، می‌فهمم نامش حمزه است. تا کلاس دوم ابتدایی بیشتر درس نخوانده و دو سال است که ترک تحصیل کرده است.
 
صحبت‌مان که گرم می‌شود، بقیه دوستانش هم به ما می‌پیوندند. از علت ترک تحصیلش و شغل پدرش می‌پرسم. نگاهش را می‌دزدد و به جمعیت خیره می‌شود و سوال‌های من را بدون جواب می‌گذارد. یکی از دوستانش از پشت سر به نقطه‌ای در قبرستان اشاره می‌کند و می‌گوید: «عمو! پدر حمزه آنجاست.» نگاه می‌کنم اما در بین انبوه افراد در حال تردد و خیل جمعیت پراکنده در میان قبور نمی‌توانم تشخیص دهم که کدام یکی است. توضیح بیشتر و نشانی دقیق‌تری می‌خواهم.
 
همان پسرک، محتاطانه مرا کناری می‌کشد و آهسته در گوشم نجوا می‌کند: «پدر حمزه دو سال است که فوت کرده و آنجا مدفون است.» و دوباره به همان نقطه قبلی اشاره می‌کند. حمزه، پشت به من و بقیه، به افول تدریجی آفتاب نارنجی چشم دوخته است. در تصویر سایه‌اش بر خاکِ داغ، شانه‌های تکیده‌اش، جلوه‌ای خمیده‌تر و نحیف‌تر دارند.
 
پوزش‌خواهانه دست روی شانه‌اش می‌گذارم و با ناشیگری دلداری‌اش می‌دهم، اما نگاهم که به دستانش می‌افتد، مثل یک ساختمان فرسوده چند طبقه در یک لحظه در درون فرو می‌ریزم و قلبم زیر آوار غمی سترگ مدفون می‌شود.
 
دستانی خشکیده و ترک‌خورده و پت‌وپهن که هیچ تناسب ابعادی با دیگر اعضای جثه کودکانه‌اش ندارند. کار سخت و زیاد، ظرافت و لطافت کودکانه را از دستان او گرفته است و به او دستانی زمخت، متناسب با کارزار نابرابر زندگی تحمیل کرده است. یتیمی‌اش مرا در سبک صحبت کردن و انتخاب کلمات محتاط‌تر می‌کند. سعی می‌کنم جو سنگین ناشی از سوال اولم را تلطیف کنم.
 
 با لبخند و ته‌مایه‌ای پررنگ از شوخی به جیب حمزه اشاره می‌کنم و می‌گویم: «کار و بار چطور است؟» لبخند می‌زند و صمیمی می‌شود. دو سه تا اسکناس مچاله هزار تومانی و پانصد تومانی و یکی دو اسکناس دوهزار تومانی از جیبش درمی‌آورد و با ذوق و شوق می‌شمارد. مبلغی بسیار ناچیز در مقابل این کار جانکاه.
 
مبلغی که با وجود ناچیز بودن، موجی از رضایت در چشمان معصوم حمزه به راه می‌اندازد.با خودم می‌گویم بهتر است دل‌خوش و خاطرِ راضی او را با سوالاتی گذشته‌گرا و نوستالژیک مکدر نکنم. می‌روم کنار نهر. یکی دو تا از بچه‌ها دنبالم می‌آیند. حمزه اما بشکه به دست به سمت یکی از قبرها می‌رود. بچه‌ها، بدون درخواست، جزییات دیگری از زندگی او را فاش می‌کنند.
 
بعد از خشک شدن نهر و شوره‌زار شدن زمین‌های اطراف آن، پدر حمزه که کار جالیزداری و زراعتش از بین رفته بود، راهی عملگی در بندر ماهشهر می‌شود و در غروب یک روز زمستانی در برگشت از کار، در خروجی بندر امام با موتورسیکلتش زیر تریلری می‌رود و ...
 
نخل‌های پراکنده بی‌سر، زمین‌های تفتیده‌ی بایر و نهری که چون مردگان مجاورش، تسلیم تقدیر زمانه شده بود، پکیج پریشانی را در نگاه ملتهب من تکمیل می‌کنند. آفتاب، چون سربازی زخم‌خورده، سر بر شانه افق گذاشته بود و در حال خون‌ریزی بود. حمزه و یکی دیگر از بچه‌ها با دستان چروکیده و ترک‌خورده هنوز در گوشه‌ای از قبرستان در حال قبرشستن بودند.
 
بچه‌هایی قبرشور در یکی از شهرهای نفت‌خیز یک کشور داعیه‌دار از کشورهای نفت‌خیز خاورمیانه. گزاره‌ای که نه قابل تصور است و نه قابل هضم. در خیال به نهر مرده‌ی عنایتی و به امید از دست‌دادگان اطرافش می‌اندیشم. تلخ‌کامان بی‌نصیب. بی‌بهره‌گان بیشمار استان پرثمر. کابوس‌زده‌گان سرزمین کیمیا و اکسیر.
 
در خیال، روبروی یک سنگتراش ایستاده‌ام و دارم برای قبر نهر عنایتی سنگ قبر سفارش می‌دهم. سنگ قبری به بلندای نهر. از جراحی تا مرداب. در خیال، تمام بچه‌های سرزمین خشکیده‌ام با دست‌های کوچک و ترک‌خورده دارند این سنگ قبر را با خونابه و اشک می‌شورند. سنگتراش می‌پرسد: «تاریخ وفات؟» می‌گویم: «بنویس همزمان با تولد اولین سد در بالادست.» خیالم خشک می‌شود. خیالم ترک بر می‌دارد!
شستنِ روی مرگ/ کودکان کار در قبرستان چه می‌کنند؟
برچسب ها: کودکان کار ، قبرشور
ارسال به دوستان
ترامپ: با چین به توافق خواهیم رسید عضلانی‌ترین هادی چوپان در راه است؛ رقابت بزرگ در مستر المپیا ۲۰۲۵ اردکان یزد فردا تعطیل شد از طناب‌بازی تا پلانک روی توپ؛ ۶ تمرین طلایی برای تقویت تعادل بارسای ترسناک در مقابل اینترِ بحران‌زده؛ آیا شگفتی رقم می‌خورد؟ درخشش بوکس نوجوانان ایران در آسیا؛ کسب ۷ مدال رنگارنگ اعتراض بارسلونا به بخشش بلینگام؛ پای برابری رقابت در میان است پیشنهاد جالب سیدورف برای انتخاب بهترین بازیکن جهان؛ وینی شایسته توپ طلا بود کابوس مصدومیت در خط دفاعی رئال؛ ۵۵ بار زمین‌گیر در سه فصل پوست‌اندازی در سپاهان؟ قرارداد ستاره‌ها در آستانه پایان مرسدس AMG ONE در دستان راسل؛ فرمول یک خیابانی با قدرت ۱۰۶۳ اسب بخار (+فیلم) روایت وزیر فرهنگ از رفتار سفیر معمم در تشییع پاپ: سلفی نمی‌گرفت روایتی تلخ از مرگ یکی از جان‌باختگان حادثه‌ی اخیر در بندرعباس باریک ترین موبایل اپل: مقایسه ضخامت آیفون 17 ایر با آیفون 16 پرو(عکس) آتش ۴میلیارد دلاری «بندر»