دستاَش را بگیر
نیفتند برگهاش
شاید این درخت
بهار میخواهد دلاَش!
******************
بهار یعنی
از پشتِ پنجره صدای گنجشک بیاید
صدای گلفروشهای دورهگرد
صدای موسیقی، رقص، آواز…
بهار یعنی
همهی اینها بیایند وُ
تو نیایی!
******************
شبیه تو استْ بهار
که وقتی میآید
دیکتاتورها هم لبخند میزنند!
******************
بهار
و اینهمه دلتنگی؟!
نه،
شاید فرشتهای
فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد!
******************
بهار
گل نیست
شکوفه نیست
نه سبزه وُ
نه سفرهی هفتسین.
بهار
تویی که هر سال
تکرار میشوی
تکراری اما، نه!
******************
بهار
میان سفرهی هفتسین
شکوفه کرده است
در قاب عکس تو!
******************
بهار
بیتو
نیامده رفت.
مجالِ زندهگی آیا
تا بهارِ دیگر هست؟
******************
راه میروی
و شهر
اردیبهشت میشود