عصر ایران؛ بانو بیدرانی - ماکس وبر (1864–1920) یکی از مهمترین و اثرگذارترین متفکران علوم اجتماعی در قرن بیستم است؛ جامعهشناسی که سیاست را میفهمید و فیلسوفی که با تاریخ همنشین بود.
اگر کارل مارکس نظم اقتصادی سرمایهداری را تحلیل میکرد و دورکیم در پی فهم ساختار اجتماعی بود، وبر در پی پرسش از معنا بود: چرا انسان مدرن به شکلی خاص زندگی میکند؟ چرا به شکلی خاص حکومت میکند؟ چرا مشروعیت را میپذیرد یا رد میکند؟ و در نهایت، چرا سیاست به دست کسانی میافتد که یا عمیقاً مسئولاند یا بینهایت خطرناک؟
مفهوم "عقلانیت" یکی از وبریترین مفاهیم علوم اجتماعی است. وبر میان گونههای مختلف عقلانیت تمایز میگذارد:
عقلانیت ابزاری: سود و بازدهی در اولویتاند.
عقلانیت ارزشی: عمل بر اساس باورهای اخلاقی یا دینی.
عقلانیت سنتی: پیروی از عادات و رسوم گذشته.
از نظر وبر، مدرنیته با غلبۀ عقلانیت ابزاری همراه است. نظامهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به سمت سازمانیافتگی، کارایی و کنترل پیش میروند. از این رو، دولتها بوروکراتیزه میشوند، علم از ایمان پیشی میگیرد، و افسون دینی جای خود را به افسونزدایی (disenchantment) میدهد. جهان دیگر جای نیروهای رازآمیز نیست، بلکه شبکهای محاسبهپذیر از قواعد و ساختارهای عقلانی است.
وبر این وضعیت را از یکسو پیشرفت میدانست، و از سوی دیگر تهدیدی برای انسان. انسان مدرن در "قفس آهنین" بوروکراسی گرفتار میشود. آزادیاش ظاهریست، چون همهچیز از پیش برنامهریزی شده و به جای معنای زندگی، فقط ساختارها باقی ماندهاند.
دولت مدرن چیست؟
وبر تعریفی مشهور و ماندگار از دولت ارائه میدهد: «دولت، انحصار استفاده مشروع از خشونت فیزیکی را در یک سرزمین معین در اختیار دارد.»
این تعریف ساده، اما ژرف است. دولت تنها نهاد مجاز به اعمال خشونت است؛ در قالب ارتش، پلیس یا نهادهای امنیتی. اما این مشروعیت صرفاً فیزیکی نیست. دولت باید بتواند مردم را قانع کند که این خشونت "حق" اوست. اینجاست که وبر سه نوع مشروعیت را از هم متمایز میکند:
1. مشروعیت سنتی: فرمانبرداری از قدرتی که از گذشته به ارث رسیده (مثلاً شاهان).
2. مشروعیت کاریزماتیک: فرمانبرداری از رهبری فرهمند و استثنایی (مثلاً پیامبران یا انقلابیون).
3. مشروعیت عقلانی-قانونی: فرمانبرداری از نظم حقوقی و بوروکراتیک (دولت مدرن).
از نظر وبر، دولت مدرن بر پایه مشروعیت عقلانی-قانونی استوار است. قوانین، و نه افراد، منبع اقتدارند. کارگزاران سیاسی باید در چارچوب قانون عمل کنند، نه بر اساس تمایلات شخصی. اما آیا در واقع چنین است؟ وبر در اینجاست که پای سیاستورزی و انسان سیاسی را به میان میکشد.
اخلاق مسؤولیت و اخلاق اعتقاد
در یکی از مشهورترین سخنرانیهایش با عنوان "سیاست بهعنوان حرفه" (Politics as a Vocation) وبر پرسشی اساسی پیش کشید: سیاستمدار باید بر اساس چه اخلاقی عمل کند؟ او دو نوع اخلاق را از هم تفکیک میکند:
اخلاق عقیده (Ethic of Conviction): شخص بر اساس باورهای درونی و مطلق خود عمل میکند. اگر دنیا با عمل او ویران شود، باز هم مسئولیتی ندارد، چون به تکلیف خود عمل کرده است.
اخلاق مسئولیت (Ethic of Responsibility): شخص در قبال پیامدهای عمل خود پاسخگو است. حتی اگر نیتش خوب باشد، باید بسنجد که عملش چه نتایجی در جهان واقعی دارد.
وبر تأکید میکند که سیاست، عرصهای برای اخلاق مسؤولیت است. سیاستورز نباید فقط به نیت خوب دل ببندد، بلکه باید پیامدها را محاسبه کند. اگر حاکمی به دلیل "پاکدلی" یا "حقیقتطلبی مطلق" باعث جنگ، بحران یا ویرانی شود، از نظر وبر، او شکست خورده است.
سیاستمدار یا دولتمرد؟
وبر میان سیاستمدار حرفهای و کسی که تنها گاهگاهی وارد سیاست میشود، تمایز میگذارد. کسی که سیاست را شغل خود قرار داده، یا برای سیاست زندگی میکند (با باور و تعهد)، یا از سیاست زندگی میکند (برای کسب قدرت یا پول).
اما در نهایت، وبر دولتمرد را کسی میداند که در میان تنش بین اخلاق اعتقاد و اخلاق مسئولیت، بتواند تعادل برقرار کند. انسانی با باور، اما با قدرت تحلیل و اراده، که بتواند در جهان بیرحم مدرن، تصمیمهای دشوار بگیرد.
وبر در یکی از فرازهای درخشان تحلیلش مینویسد: «سیاست یعنی کندن تختۀ ضخیمِ واقعیت با صبر و حوصله، با زور و تلاش، و با اشتیاقی همزمان سوزان و خویشتندار.»
از نظر وبر، دولت خوب نه بر اساس آرمانهای بلند و رویایی، بلکه با درک واقعیت، توان مدیریت تضادها، و ساختن گامبهگام آینده شکل میگیرد.
دین، سرمایهداری، و معنای کنش
یکی از شناختهشدهترین آثار وبر، کتاب "اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری" است. در این اثر، او نشان میدهد که چگونه نوع خاصی از دینداری، بویژه کالوینیسم، با تأکید بر نظم، انضباط شخصی، پرهیز از تجمل و تلاش بیوقفه، بستری برای رشد سرمایهداری در اروپا فراهم کرد.
از این منظر، وبر با مارکس اختلافی بنیادین دارد. برای مارکس، زیربنای اقتصادی، روبنای فرهنگی را شکل میدهد. اما برای وبر، برعکس، ایدئولوژی و فرهنگ میتوانند بر ساختار اقتصادی اثرگذار باشند.
کنش انسانی، از نظر او، باید با "معنا" (معنای نهفته در کنش) فهمیده شود. این همان نقطهای است که وبر را به "جامعهشناسی تفسیری" نزدیک میکند: فهمیدن رفتار انسانها نه از طریق قوانین مکانیکی، بلکه با فهم مقاصد، ارزشها و جهانبینیهایشان.
میراث وبر
ماکس وبر، هم متفکر "نظم" است، هم منتقد آن. هم ساختارهای دولت مدرن را تحلیل میکند، و هم خطرهای آن را هشدار میدهد. برای نسلهای بعدی، او الهامبخش نظریههای دولت، بوروکراسی، سیاستورزی، و جامعهشناسی دین بوده است.
در دنیایی که گاه تعصب جای تحلیل و اخلاق مسئولانه را گرفته، وبر هنوز زنده است؛ در پرسشهای ما از حاکمان، در تحلیل ما از مشروعیت قدرت، و در دعوتی که میکند به شجاعت در تفکر و دقت در کنش.