عصر ایران - واژۀ اگزیستانسیالیسم (Existentialism) دلالت دارد بر یک مکتب فلسفی، که انسان را در مرکز هستی قرار میدهد، اما نه بهعنوان موجودی تثبیتشده و معنادار، بلکه بهعنوان موجودی تنها، آزاد و مسئول که در جهانی بیمعنا رها شده است و باید خود معنا بیافریند.
اگزیستانسیالیستها باور دارند که انسان «هستی»اش را ابتدا تجربه میکند، سپس خودش «ماهیت»اش را میسازد—نه برعکس. به بیان سادهتر، انسان نخست هست، سپس انتخاب میکند، عمل میکند و از خلال این اعمال، خودش را تعریف میکند.
این مکتب در قرن بیستم بهویژه پس از جنگ جهانی دوم بهشدت مطرح شد و در واکنش به بحران معنای مدرنیته، تکنوکراسی، و فجایع جنگ رشد کرد. اگزیستانسیالیسم هم در فلسفه و هم در ادبیات حضور پررنگ دارد.
ژان پل سارتر، یکی از مهمترین نمایندگان این جریان، در جملهای معروف میگوید: «انسان محکوم به آزادی است». یعنی چون خدایی نیست که سرنوشت یا ارزشها را تعیین کرده باشد، انسان خود باید آزادانه تصمیم بگیرد و مسئول پیامدهای انتخابهایش باشد. سارتر بر این باور بود که ما در جهانی بیخدا زندگی میکنیم و به همین دلیل، مسئولیت معنا بخشیدن به زندگی فقط بر دوش خود ماست.
دیگر فیلسوفان مهم این مکتب عبارتاند از: سورن کییرکگور (پدر اگزیستانسیالیسم مسیحی)، فریدریش نیچه (هرچند خود را اگزیستانسیالیست نمیدانست، اما بر بسیاری تأثیر گذاشت)، مارتین هایدگر، آلبر کامو (که بیشتر از واژهی «پوچی» استفاده میکرد)، و سیمون دوبووار.
در ادبیات، اگزیستانسیالیسم در آثار کافکا، داستایفسکی، بکت، و سارتر قابل ردیابی است. در این متون، شخصیتها معمولاً با بحران هویت، آزادی، پوچی و مرگ دستوپنجه نرم میکنند.
اگزیستانسیالیسم، در نهایت، بیش از آنکه مجموعهای از آموزههای منسجم باشد، نوعی زیستن و اندیشیدن است. روشی است برای مواجهه با اضطراب، تنهایی، مسئولیت و مرگ. مسیری که انسان را وامیدارد تا نه از سر عادت، بلکه آگاهانه انتخاب کند. حتی در جهانی بیمعنا.
( دکتر عبدالکریم سروش متفکر ایرانی اگزیستانسیالیسم را به دو گونه تقسیم می کند: اگزیستانسبالیسم موحد و خداباور با نماد کییر کهگور که تعبیر "ابراهیم پدر ایمان" از اوست و دیگری خداناباور با چهره ای چون سارتر).