خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
وقتی من و میرغضبِ مامور و نیز پدرم به میدان اعدام رفتیم، قلبم میلرزید زیرا برای اولین بار بود که میخواستم به شغل وحشتناک و رعبانگیز خود شروع کنم.
کد خبر: ۱۰۸۰۳۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۶
خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
در یک آن چهار دست به هوا بلند شد، در هر کدام از این دستها کارد نوکتیز برندهای جلب توجه میکرد که برق میزد دفعتا هر چهار دست فرود آمد و در یک چشم به هم زدن فریاد جانخراش و دردناک چهار نفر راهزن بلند شد.
کد خبر: ۱۰۸۰۲۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۵
خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
روزی که محکوم را به میدان آوردند، یکی از میرغضبها که تازه استخدام شده بود وقتی محکوم را دید و صحنه اعدام را از نظر گذراند، چاقویی را که در دست داشت به دور انداخت و گفت: «این کار از دست من ساخته نیست.»
کد خبر: ۱۰۷۹۹۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۴
خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
شبی که قرار بود فردای آن روز راهزن قصاص ببیند و به مجازات برسد، پدرم خوابش نبرد.
کد خبر: ۱۰۷۹۸۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۴
خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
معمولا شاگرد میرغضبها پس از چند سال که کار میکردند در اوایل مامور میشدند فقط گوش و بینی و دست مجرمین را قطع کنند و بهتدریج همین که لیاقت خود را به ثبوت رساندند و تخصص یافتند تازه نوبت سر بریدن به آنها میرسید.
کد خبر: ۱۰۷۹۴۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۲
خاطرات میرغضب مظفرالدینشاه
هنوز چهار پنج سال بیشتر نداشتم که مرا «میرغضب کوچولو» خطاب میکردند، وقتی در کوچه با بچهها بازی میکردم میگفتند «تو پسر مشدی کریم میرغضب هستی، پدرت سر آدمها را میبرد.»
کد خبر: ۱۰۷۹۱۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۵/۰۱