اعتماد ملي
«رتبه اول در تورم!» عنوان سرمقالهي روزنامهي اعتماد ملي است كه در آن ميخوانيد؛ بر اساس گزارش مجمع عمومي ساليانه بانك مركزي، ايران رتبه اول احراز تورم در منطقه را با 7/16 درصد در سال 2008 كسب كرده است. اين در حالي است كه عربستان با 3 درصد و بحرين و كويت هر يك با 7/2 و 6/2درصد ارقام بسيار نازلي را نشان ميدهند. اما اگر دولتهاي كوچك عرب قابل قياس با اقتصاد بزرگ و متلاطم ايران نيست، وضعيت اقتصادي كشورهايي چون مصر و عربستان سعودي ميتواند در اين الگو مورد مطالعه و تطبيق قرار گيرد. در اين گزارش تورم عربستان 3 درصد و مصر 9/7 درصد اعلام شده است. اين گزارش از آن جهت بيشتر جلوه ميكند كه دريابيم متوسط نرخ تورم براي كشورهاي نفتي 9 درصد و براي كشورهاي خاورميانه و آسياي مركزي 9/7 درصد اعلام شده است.
از سوي ديگر ايران در پايان سال 2007 با اخذ نرخ تورم 19 درصدي در ميان 180 كشور جهان در رديف 176 قرار گرفته است. جاي تاسف آن است كه گزارش فوق تصريح دارد در اين رتبهبندي تنها چهار كشور اريتره، گينه، ميانمار و زيمبابوه با داشتن نرخهاي تورم به ترتيب 7/22، 4/23، 9/36 و 1617 درصد از ايران تورم بيشتري داشتهاند. اين بدان معنا است كه بنا بر خواست سند چشمانداز و برآيند برنامه چهارم توسعه، نرخ تورم ايران بايد يك رقمي ميشد كه فعلا اين مهم محقق نشده و به نظر نميرسد با روندي كه اقتصاد ايران دارد به اين زودي نيز محقق شود. در اين ميان خوب است به گزارش اخير بانك جهاني نيز اشارهاي شود كه اعلام كرده بود اقتصاد ايران تنها رشدي معادل 6/5 درصد و تورمي نزديك به 28 درصد را تجربه ميكند. اين ارقام نشانگر وضعيت نابسامان اقتصادي براي كشوري است كه در 3 سال گذشته بالاترين دوران كسب درآمد نفتي را تجربه كرده است.
از نظر سياسي و اداري نيز دولت نهم از بالاترين همگرايي داخلي در جهت تحقق اهداف و برنامههاي خود برخوردار بوده است. اما سياستها و برنامههاي اقتصادي دولت نهم گرفتار تعارضهاي دروني و فقدان برنامهاي هدفمند بوده است، به گونهاي كه در وزارت اقتصاد 2 وزير و در بانك مركزي 3 رئيس و در وزارت صنايع يك وزير جابهجا شدهاند؛ شرايطي كه گويا همچنان از فقدان هماهنگي در حوزه مديريت اقتصادي خبر ميدهد. به هر حال نميتوان از دولت نهم در پايان دوران خدمت خود انتظار معجزه و تحولي خاص داشت؛ شايد روند تغييرات در آينده بتواند افقهاي بهتري به سوي اقتصاد ايران بگشايد.
رسالت
«جنايت جنگي اسرائيل و وظايف نهادهاي بينالمللي » عنوان سرمقالهي روزنامهي رسالت به قلم محمدكاظم انبارلويي است كه در آن ميخوانيد؛رژيم صهيونيستي در حمله به غزه به هيچ يك از قوانين و مقررات بينالمللي پايبند نيست و براي نبرد جديد عليه ملت مظلوم فلسطين هيچ مرزي را نميشناسد. بنا به آخرين اطلاعات و اخبار رسيده كه به تائيد نهادهاي جهاني هم رسيده است رژيم صهيونيستي اقدامات وحشيانه و جنايتكارانه زير را مرتكب شده است.
اين جنايت بهقدري وحشتناك بود كه حتي سازمان عفو بينالملل به آن اعتراض كرده و اعلام كرد رژيم صهيونيستي بارها به اشكال مختلف كنوانسيون ژنو را نقض كرده است. استفاده از سلاحهاي كشتار جمعي بويژه بمبهاي فسفري، مغاير با كنوانسيون ژنو و نيز مصوبهاي است كه در سال 1983 در سازمان ملل به تصويب رسيد و ممنوع شد. در آن مصوبه تاكيد شده كه استفاده از اين بمبها جنايت جنگي است. هيچ منطق حقوقي در جهان رفتار صهيونيستها در غزه را دفاع مشروع نميداند. قطعا روزي ميرسد كه به همه اين جنايتها در يك دادگاه بينالمللي رسيدگيشود. آن روز دير نيست! اما مردم مظلوم فلسطين بويژه مردم ستمديده غزه، مردانه قيام كردهاند و خود در يك نبرد نابرابر پاسخ ددمنشيهاي رژيم صهيونيستي را ميدهند.امروز نوزدهمين روزي است كه جوانان غزه چونان پهلوانان و قهرمانان اسطوره اي ماشين جنگي رژيم صهيونيستي را زمينگير كردهاند و با دستان خالي اجازه ندادند رژيم اشغالگر قدس به هيچ يك از اهداف خود برسد.
تاريخ بشر هيچ مقطعي را سراغ ندارد كه مردمي مظلوم در قطعهاي زمين به وسعت 360 كيلومتر مربع از هوا، دريا و زمين بيش از 2200 بار مورد هجوم مداوم و بيوقفه قرار گيرند و عليرغم آن 1/5 ميليون نفر انسان بيپناه به هيچ چيز جز مقاومت فكر نكنند. در اين سرزمين از كودك 6 ماهه تا پيرمرد 80 ساله از سوي دشمن «هدف» هستند! دادگاه رسيدگي به جنايات جنگي رژيم صهيونيستي چندي است از سوي جامعه جهاني برپا شده است؛ هر روز ميليونها انسان در 5 قاره جهان به خيابانها ميآيند و عليه رژيم صهيونيستي كيفرخواست صادر ميكنند و از دولتهاي خودشان ميخواهند درباره جنايات اسرائيل سكوت نكنند و در برابر رژيم صهيونيستي كه به نمايندگي از سردمداران استبداد جهاني در غزه ميجنگد بايستند و اعلام جرم كنند.چنين به نظر ميرسد كه پارلمانهاي كشورهاي اسلامي موضوع جنايات جنگي رژيم صهيونيستي را به صورت يك طرح مورد رسيدگي قرار دهند و از دولتهاي خودشان بخواهند ضمن قطع رابطه با اسرائيل، نماينده خود را براي برپايي يك نشست جهاني جهت محكوميت جنايات ارسال نمايند تا مقدمهاي براي اخراج رژيم صهيونيستي از سازمان ملل باشد. شوراي حقوق بشر سازمان ملل ديروز در نشست ژنو با تصويب قطعنامهاي جنايات رژيم صهيونيستي را در غزه به شدت محكوم كرد. اين شورا تصميم گرفت يك گروه حقيقتياب مستقل بينالمللي را به منظور تحقيق در خصوص موارد نقض حقوق بشر به غزه اعزام نمايد.اقدام شوراي حقوق بشر سازمان ملل يك گام به جلو براي برپايي يك دادگاه بينالمللي جهت رسيدگي به جنايات جنگي رژيم صهيونيستي است.
ابتكار
«حراج اطلاعات ملي در اينترنت» عنوان يادداشت روز روزنامهي ابتكار به قلم احسان کيانخواه است كه در آن مي خوانيد؛در دهه 60 ميلادي، ايالات متحده براي پيشبرد فعاليت هاي دفاعي و کاهش تهديدات دوران جنگ سرد شبکه توزيع شده اي را بنيان نهاد که در اوايل دهه 90 اينترنت نام گرفت. اينترنت به بستر قدرتمندي براي ارتباط مراکز و موسسات علمي کوچک و بزرگ تبديل شد. هيجان انگيز بودن اين فناوري سرعت توسعه اين فن آوري را چندين برابر نمود بصورتي نداشتن پايگاهي در اينترنت نشانه ضعف و ناکارآمدي سازمان ها موسسات دولتي و خصوصي شده است.
-شنود تلفن شايد از همان آغازين روزهاي رواج اين فناوري بصورت تفنني توسط اپراتورهاي مراکز تلفن صورت مي پذيرفت. اما به مرور زمان پاي سرويس هاي جاسوسي، گروههاي تروريستي واخلال گران، به اين حوزه نيز باز شد. جمع آوري و انتقال اطلاعات زماني کار بسيار دشوراري بود اما با گسترش فن آوري هاي ارتباطي ديگر نيازي به جابجايي و صرف هزينه هاي بالا نيست کافي است که به اينترنت مراجعه نمايند و ميزان زيادي از اطلاعات مورد نياز را جمع آوري و انتقال دهند.
-کشور ما نيز همانند ساير کشور هاي توسعه يافته و درحال توسعه از اين تهديدات در امان نيست. زمانيکه اينترنت گسترش پيدا کرد و مزاياي آن ملموس گرديد، اهميت خدمات رساني به مردم در بستر آسان با ارتباط موثر، کاربرد اين فناوري را به يکي از سياست هاي اصلي دولت، تشکل ها، مراکز اقتصادي و... تبديل نمود.
-سايت هاي خبري با امکان اطلاع رساني به لحظه و امکان درج نظرات مخاطبين بصورت پي نوشت، ارسال اطلاعات شخصي به موسسات، سازمان هاي دولتي يا مراکز خصوصي براي موضوعات متنوعي نظير استخدام، کنکور، کارت سوخت، بيمه و...، پرسش از بانک هاي اطلاعاتي براي قبولي در کنکور، وضعيت مراسلات پستي، وضعيت خودرو و... جز» هزاران خدمت متنوع است که روزانه روي اين بستر قابل شکل گيري است.
-نکته مهم، توجه به ايمني و حفاظت از بانک هاي اطلاعاتي است که مراکز جاسوسي بدنبال دسترسي به اين اطلاعات هستند، اين دستبردها کوچکترين اثر و اختلالي در پايگاه ها ايجاد نمي نمايند و جاسوس ها فقط اطلاعات را براي خود انتقال مي دهند. آنها به اطلاعات با ارزشي نظير ليست متخصصان، جوانان جوياي کار، تجهييزات، جوانان با انگيزه و... دست مي يابند. متاسفانه هيچ ضابطه، استاندارد و استراتژي براي ذخيره و به اشتراک گذاري اطلاعات فردي و اجتماعي افراد وجود ندارد و هر سازماني با توجه به حيطه کاري خود پنجره را باز نموده و اطلاعات افراد را ذخيره و يا به درخواست ها آنها پاسخ مي دهد. لازم است شوراي عالي امنيت ملي و شوراي عالي فن آوري اطلاعات با اين فعاليت هايي که به امنيت ملي ضربه مي زند برخورد نموده و ضوابط، استانداردها و فرآيندهايي را براي راه اندازي، ايمني و نظارت بر اين سرويس ها تدوين و ابلاغ نمايد.
كيهان
«نعش اسرائيل بر دوش اوباما» عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم مهدي محمدي است كه در آن ميخوانيد؛نبرد در غزه را اکنون مي توان پايان يافته محسوب کرد. حماس جنگ را برده است و اين حقيقتي است که حتي رسانه هاي اسراييلي در بيان آن ملاحظه کاري نمي کنند. يک هفته است که تحليلگران نظامي و استراتژيک عمليات نظامي را بي حاصل و جنگ را عملا تمام شده ارزيابي مي کنند. ارتش اسراييل از ابتدا هم مخالف آغاز جنگي به اين شکل در غزه بود چرا که مي دانست سرنوشت چنين جنگي را نمي توان با بمباران هوايي يا گلوله باران از راه دور نهايي کرد و تنها راه رسيدن به يک «دستاورد واقعي» نبرد روي زمين است. ارتش مي دانست که اگر بي عقلي کند و زير بار درخواست هاي سياستمداران جنگ نديده برود، عملا در قتلگاهي بزرگ و مهيب گرفتار خواهد شد طوري که هيچ راه گريزي از آن نباشد. براي اسراييلي ها از همان روز اول روشن بود که در فاصله سال هاي 2005 -که در زمان آريل شارون جلاد به جهنم رفته مجبور به عقب نشيني از نوار غزه شدند- تا 2009، نوار غزه توسط حماس و با هدف پيروزي در يک جنگ نامتقارن، کاملا تسليح و تجهيز شده و وضع به گونه اي است که ارتش اشغالگر به محض ورود به شهرهاي آن با «سرزميني ناشناخته و ترسناک» روبرو خواهد شد که فقط قادر است به صورت ميلي متري آن هم پس از به جاي نهادن تلفات بسيار سنگين در آن پيشروي کند و نهايتا هم معلوم نيست بتواند جان سالم از آن به در ببرد.
اين پيش بيني ها پس از شروع فاز عمليات زميني -که تحت فشار سنگين جناح اولمرت- ليوني و با اکراه تمام از جانب اشکنازي و اولمرت آغاز شد- به تمامي محقق شد. ارتش جنايتکار و اشغالگر صهيونيست که ظاهرا جز کشتار زنان و کودکان هنري ندارد حدود 5 روز است که تلاش مي کند وارد شهرهاي غزه و رفح شود اما هنوز حتي به قدر چند ده متر هم جلو نرفته است. علت اين است که نظاميان کودک کش در همان چند بار تلاش هر روزه اي که براي ورود به مناطق شهري به خرج داده اند فهميده اند که شهرهاي غزه عملا تبديل به دژهاي مستحکمي شده که تازه اگر بتوانند هنگام عبور از خيابان هاي آن تله هاي انفجاري کار گذاشته شده در گوشه گوشه شهر را پشت سر بگذارند بايد با تک تيراندازهايي ماهر مواجه شوند که خود را براي تار و مار کردن قاتلان زنان و کودکانشان آماده کرده اند. دقيقا همين تنگناهاي علاج ناپذير عملياتي است که اکنون سرنوشت جنگ را متحول کرده است.
نظاميان صهيونيست در 5 روز گذشته دستور سياستمداران براي ورود به شهرها را پشت گوش انداختند و در دشت ها و زمين هاي کشاورزي اطراف شهرها که طبعا در آن چريکي حضور نداشت مستقر شدند. تعلل توام با ترس و استيصال آنها در اجراي دستور نخست وزير بي خرد و وزير خارجه جاه طلباشان آنقدر ادامه پيدا کرد که بنا بر برخي گزارش هاي موثق، کابينه امنيتي رژيم اشغالگر قدس بالاخره ديروز به سخنان وزير دفاع و فرمانده ارتش گردن نهاد و دستور عدم ورود به شهرهاي نوار غزه را صادر کرد. اکنون آخرين گزارش ها حکايت از آن دارد که صهيونيست ها عمليات جنگي واقعي را متوقف کرده اند و صرفا به جنايت مشغولند. از جمله برخي منابع مي گويند از حدود ظهر دوشنبه همه کار ارتش پر مدعاي اسراييل اين است که ساختمان هاي واقع در حومه شهرها را خراب کند. فرمانده ارتش اشغالگر در محور جنوبي که مسئول حمله به شهر غزه است روز يکشنبه در مصاحبه اي گفته بود «ناچار بايد به شهرها وارد شد» اما همين فرد روز دوشنبه حرف خوود را اصلاح کرد و گفت «ما نمي توانيم و نبايد وارد شهرها شويم. خراب کردن ساختمان ها هم روشي نيست که با آن بتوان به عمق شهر غزه که محل استقرار چريک هاست دست يافت. اين کار علاوه بر اينکه عملا امکان ندارد به لحاظ زماني هم سال ها طول مي کشد و اين براي ارتشي که مي خواهد سر هفته آتش بس بدهد عين فاجعه است. خراب کردن خانه ها يک روش جنگي نيست، فقط روشي است براي اينکه عصبانيت خود را تخليه کنيم».
نظامي ها البته براي اينکه روزنه هاي اميد کاملا بسته نشده باشد و بن بست فاحش نظامي اندکي کمرنگ شود، يک راه پيش پاي رهبران سياسي رژيم جعلي گذاشتند. گزارش هاي روشني وجود دارد که نشان مي دهد ارتش و وزارت دفاع در جلسه کابينه امنيتي تاکيد کرده اند همه کاري را که از دستشان بر مي آمده انجام داده اند و بيش از اين چيزي در چنته ندارند؛ بنابر اين اگر سران اسراييل نمي خواهند همه چيز به يک آبروريزي کامل ختم شود بهتر است دست به دامن مصر شوند و بقيه کار را به آن بسپارند. در واقع از اينجا به بعد دولت و دستگاه اطلاعاتي مصر به عنوان يک يگان از ارتش اسراييل -منتها در جبهه سياسي- وارد عمل شده و حکم ماموريتش را هم درون قطعنامه 1860 از حاميان غربي رژيم کودک کش دريافت کرده است. ابومازن هم که ظاهرا هنوز سوداي سوار شدن به تانک هاي اسراييلي و ورود به غزه را از سر بيرون نکرده بلافاصله بعد از صدور قطعنامه تاکيد کرد طرح مصر مکانيسم اجرايي قطعنامه 1860 است. طرحي که مصر ارائه کرده همه آنچه را که ارتش اسراييل در صحنه نبرد از دستيابي به آن ناتوان بود روي کاغذ به آن هديه مي کند. مهم ترين محور طرح مصر، تلاش براي متقاعد کردن حماس به پذيرش «آتش بس دائم» با اشغالگران قدس شريف است که عملا معنايي جز تعطيل مقاومت و آسوده شدن خيال صهيونيست ها و حاميان غربي آنها براي هميشه ندارد. طبيعي است که حماس چنين طرحي را که در آن هيچ اشاره اي به رفع محاصره غزه نشده نخواهد پذيرفت همچنان که اساسا مفهومي به نام آتش بس دائمي را به رسميت نمي شناسد. حماس همانطور که خالد مشعل به روشن ترين شکل ممکن گفته حداکثر آماده است تحت شرايطي ؛ 1- محاصره کاملا رفع شود 2- حملات زميني فورا متوقف شود 3- صهيونيست ها به طور کامل از غزه عقب نشيني کنند و 4- حملات از راه دور قطع شود؛ در باره آتش بس موقت مذاکره کند.
جالب است که مصري ها به رغم همه تلاشي که در نشان دادن وفاداري خود به صهيونيست ها کرده اند هنوز از تيرهاي طعن و تهمت آنها مصون نيستند. اکنون درحالي که تصور مي شد مذاکرات ميان مصر و رژيم غاصب نهايي شده و اين يگان کمکي مشکلات فرماندهان خود را حل خواهد کرد، يک بن بست غير قابل پيش بيني تمام قصه را معلق کرده است. داستان اين است که اسراييلي ها ناکام از به دست آوردن هرگونه نتيجه قابل ذکر در صحنه جنگ به دنبال آن هستند که لااقل بتوانند روند ورود سلاح از طريق مرز مصر به غزه را متوقف کنند تا به هنگام ارائه گزارش کار به ساکنان سرزمين هاي اشغالي در انتخابات فوريه دستشان کاملا خالي نباشد. از ديد صهيونيست ها مصر متهم است که مرز خود با غزه را به اندازه کافي کنترل نمي کند و چشم خود را بر ورود سلاح به غزه بسته است. اگرچه اين موضوع حقيقت ندارد و مصري ها صادقانه(؟!) همه سعي خود را براي خدمت به اربابان اسراييلي شان کرده اند و مي کنند، اما مصر در جواب اين اتهام، موضوع را به معاهده کمپ ديويد احاله مي دهد که بر اساس آن اين کشور مجاز به مستقر کردن نيروي نظامي در صحراي سينا و در نتيجه گذرگاه رفح نيست و فقط مي تواند از پليس و پاسبان در اين منطقه استفاده کند. مصري ها که تصور مي کنند فرصتي براي رها شدن از ننگ تاريخي کمپ ديويد به دست آورده اند هرگونه شدت عمل در کنترل مرز رفح را به اصلاح معاهده کمپ ديويد و دريافت اجازه استقرار ارتش در صحراي سينا موکول کرده اند؛ چيزي که اسراييلي ها به صراحت گفته اند هرگز آن را نخواهند پذيرفت.
اين بن بست مذاکراتي زماني جدي تر مي شود که توجه کنيم حتي اگر مصر و اسراييل درباره جزئيات توطئه مشترک خود به تفاهم برسند حماس هر گز زير بار آن نخواهد رفت و اساسا چه معني دارد گروهي که زير فشار زور و اسلحه و در صحنه جنگ سر خم نکرد و باج نداد، پاي ميز مذاکره حاضر به واگذاري امتياز باشد، آن هم در حالي که مي داند و مي بيند دشمنش قافيه را باخته و توان ادامه را جنگ را به اعتراف عالي رتبه ترين مقام هاي خود از دست داده است.
غاصبان قدس شريف جنگ دوم را باختند. نه حماس نابود شد، نه دولت هنيه سقوط کرد، نه سران حماس به شهات رسيدند، نه موشک باران متوقف شد، نه شعاع ناامني سرزمين هاي اشغالي کاهش يافت و نه حماس تا آن حد ضعيف شد که ابتکار ننگين آناپوليس را بپذيرد. نيروي ايمان ، مقاومت را دوباره بر خيانت چيره ساخت. اکنون خاورميانه، فراتر از مرز هاي القايي مانند عرب - عجم يا شيعه - سني، مشخصا به دو محور مقاومت و سازش تقسيم شده و سازشکاران اکنون مي بينند که دراين سال ها جز به خود خيانت نکرده اند. اکنون امريکا مي ماند و جسد متعفن مرداري به نام اسراييل که بايد ديد تا کي قصد دارد آن را به دوش بکشد. ظاهرا جنازه را به باراک اوباما تحويل خواهند داد و او هم از وجناتش پيداست که نعش کش بدي نيست، بايد اميدوار بود که به همين زودي ها محل دفن مناسبي هم مهيا شود.
اعتماد
«يک تصميم مهم» عنوان يادداشت روز روزرنامهي اعتماد به قلم جعفر گلابي است كه در آن ميخوانيد؛اعلام رسمي سيد محمد خاتمي مبني بر تصميم مشترک وي با ميرحسين موسوي براي حضور در انتخابات رياست جمهوري فراتر از يک ائتلاف است. اين موضوع ابعاد مختلفي دارد ولي اجمالاً ظهور اراده يي جديد در کشور درست در شرايطي صورت گرفت که نوعي تشتت و سردرگمي در هر دو جناح سياسي موجود به چشم مي خورد و بيم آن مي رفت که حاصل اين تفرق و چند گانگي ها رئيس جمهوري شود که از آراي بالا برخوردار نبوده، نماينده طيف گسترده يي از احزاب و سازمان ها و شخصيت هاي سياسي نباشد. با اتخاذ تصميم اصولي فوق، جناح اصلاح طلب به سمت اجماع و اتحاد پيش خواهد رفت و جناح محافظه کار هم به موازات آن ناچار به گرفتن آرايش هم طراز و هم سطح خواهد شد. چه اينکه اگر اين جناح با ابتکاري قابليت اجماع و اتحاد خود را بروز ندهد، اميد چنداني به انتخابات آينده نخواهد داشت.
اما تصميم مشترک حضور در عرصه سياسي توسط دو چهره صاحب نام و وزن و اعتبار اگر به قوت خود باقي بماند علاوه بر باز تاب ها و تبعات مثبت سياسي به آزاد شدن انرژي ها و ظرفيت هاي متراکمي مدد مي رساند که در سطح جامعه هست ولي به علت سرخوردگي ها و موانع ريز و درشت به انزوا رانده شده بودند. اين ظرفيت ها که با ورود عنصر جديدي از سرمايه هاي انقلاب يعني مير حسين موسوي به شکوفايي خواهد رسيد، فراتر از آن خواهد بود که در تصدي پست رياست جمهوري خلاصه شود.
بعيد نيست که ابتکار استراتژيک ياد شده اگر همچنان درست مديريت شود، به دوراني جديد از حيات انقلاب اسلامي منجر شود و پايه هاي امتداد حرکت بزرگ مردم را با رويکردي عميق تر، به روز تر و حتي آرماني تر مستحکم سازد. از نقطه نظر تئوريک مي توان پيش بيني کرد که با تجميع دوطيف از نيروهاي نزديک به هم، غناي فکري و عملي آنان افزايش يافته، جامعيتي کم سابقه متولد شود، توسعه همه جانبه کشور قرين با عدالت اجتماعي شود و تعامل با جهان کوچک ترين خدشه يي به عزت و استقلال وارد نسازد، به دانشمندان و تحصيل کردگان بها داده شود و هرگز توده هاي مردم مورد کمترين بي اعتنايي قرار نگيرند، روشنفکري نياز جامعه براي پيشرفت و درک زمانه شود و در عين حال از سنت و باورهاي جامعه غفلت نشود. آزادي در تقابل با معيشت مردم قرار نگيرد و توجه به يکي، ديگري را از ضرورت ساقط نسازد.
راي مردم ضمن سرنوشت سازي به عوام گرايي تنزل پيدا نکند و در يک کلمه در راه جامعيت که نياز مفرط جامعه طي قرون اخير است، قدم هاي همه جانبه و استوار برداشته شود. اينها که نياز فوري و فوتي کشور ما است و در هر دوره يي در مسابقه اولويت ها دچار فراز و فرود شده اند و شايد اندکي غفلت درستي و ضرورت يک برنامه کلي را ملکوک ساخته است، در ائتلاف و اتحادي وزين و کارآمد و واقع گرا قابل دسترسي است و مي شود همه يا اکثر نيروها و ظرفيت هاي جامعه را به ميداني از کار و تلاش مسوولانه وارد کرد. ابتکار غيرمنتظره خاتمي و موسوي ايجابي و مثبت است و عليه هيچ کس و هيچ چيزي جز تمايلات غرض ورزانه و بدخواهانه نمي تواند باشد. از همين روست که انتظار مي رود نوعي از همراهي نسبي اصولگرايان يا حداقل عدم ضديت آنان را به خود جذب کند.
هر دو آقايان ثابت کرده اند که ميل به قدرت جز احساس مسئوليت و دغدغه مشکلات کنوني کشور چندان در آنها قوي نيست که کسي بخواهد اين تلاقي و مفاهمه دلسوزانه را اشتراک مساعي براي شيفتگي در کسب کرسي هاي مسووليت تعبير کند و مخالف خواني هاي ملال آور و فرصت بر باد ده و عقب نگه دارنده را تکرار کند. به نظر مي رسد حالا که به اين نقطه رسيده ايم، بايد دقت کنيم که عادت ديرپاي ما ايرانيان دوباره گزند راهمان نشود که مي گويند ايراني ها «خيلي خوب» شروع مي کنند و «سست» ادامه مي دهند و «بد» تمام مي کنند. مطول شدن ترجيح يکي از آقايان و درگرفتن بحث ها در اين زمينه ممکن است در ابتکار نيک فوق خلل وارد کند و قسمتي از همتي که بايد سال ها به کار کشور آيد را خرج مجادلات غيرضرور کند. مسلم است مردم در شرايط گوناگون علاوه بر جست وجو براي يافتن بهترين گزينه ها، انتظار و سرگرداني و ابهام را چندان خوش ندارند و اگر کسي زودتر به اين خواست آنان پاسخ دهد، خدمتي کرده و امتيازي برده است. نکته بسيار مهم و دغدغه دلسوزانه و اميدوارانه آن است که تصميم آقايان محترم فقط ناظر به انتخابات و معرفي کانديدا نباشد که انتخابات مرحله يي از مراحل است و مشحون از شکست و پيروزي است.
آنچه نياز مبرم و درازمدت جامعه ما است، ماندن مردان تجربه دار و متعهد و افق شناس در صحنه خدمت به مردم است، دولت و تصدي مسووليت ها تنها بخش مهم و محدودي از آن است، توده هاي ايراني احتياج به تکيه گاه هاي مطمئن دارند که به وسيله آنان تمايلات شان تنقيح و شدني و آرماني شود، قدرت مردم وقتي سالم و سلامت به کار مي آيد که از طريق اوزان سياسي و نخبگان معتبر تئوريزه و روشن و مشخص تدوين شود. پس آقايان بگذارند اميدوار شويم که تصميم اشتراک مساعي شان براي خدمت مقطعي نيست و در شرايط مختلف به کار ترقي و عزت و حتي معنويت و اخلاق جامعه خواهد آمد.
جمهوري اسلامي
«پرده هائي كه بالا رفتند» عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛بعضي وقايع تاريخي ظرفيت هائي دارند كه بايد آنها را كشف كرد و از آنها بهره برداري نمود. جنگ غزه از اين قبيل وقايع است.درباره جنگ غزه تاكنون اظهارنظرهاي جالبي شده است كه همه آنها قابل تحليل و تاملند. در اين ميان تقسيم بندي اطراف اين جنگ به كفار حربي و منافقان امت كه به جان مسلمانان افتاده اند و در واقع كفر و نفاق از دو طرف به اسلام حمله ور شده اند تعبيري است كه حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در پيام مهم خود به مناسبت جنايات صهيونيست ها در غزه بكار بردند. تعبير مشابه را حضرت آيت الله صافي گلپايگاني بكار بردند كه « غزه صحنه تقابل اسلام و كفر است » (روزنامه جمهوري اسلامي 87 10 24 ) .
دور از واقعيت نيست اگر نام جنگ غزه را جنگ احزاب عليه مردم مسلمان غزه بناميم زيرا در يك طرف اين جنگ اسرائيل آمريكا انگليس فرانسه دولت هاي مصر عربستان اردن و بسياري از سران ارتجاع عرب حضور دارند كه با همدستي يكديگر مردم مسلمان غزه را آماج حملات ناجوانمردانه و جنايتكارانه قرار داده اند. اينان از حمايت هاي آشكار و پنهان بسياري از افراد گروه ها و جريان هاي رياكار جهان عرب و جهان اسلام برخوردارند. اين طيف گسترده از طنطاوي شيخ الازهر مصر گرفته تا القاعده و طالبان و مفتي هاي دربار سعودي و ساير دربارهاي عربي را شامل مي شود كساني كه عليه انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و حزب الله لبنان كه در خط مقدم جهاد و مبارزه عليه رژيم صهيونيستي قرار دارند و براي مسلمانان عزت و شرف آفريدند فتوا صادر مي كنند و به دستور آمريكا و انگليس و صهيونيسم بين الملل حكم تكفير شيعه را ميدهند و خود را مدافع ناب اسلام معرفي مي كنند ولي هنگامي كه صهيونيست ها و به تعبير دقيق رهبر معظم انقلاب « كفار حربي و منافقان امت » به جان مسلمانان غزه مي افتند و مرد و زن و كودك را به خاك و خون مي كشند و خانه هاي آنها را بر سرشان خراب مي كنند و حتي به بيمارستان ها و كودكستان ها و مدارس و مساجد هم رحم نمي كنند از همين صاحبان فتواهاي غلاظ و شداد هيچ خبري نيست !
راستي در طول نزديك سه هفته تهاجم وحشيانه نظاميان صهيونيست به مردم غزه چرا از القاعده و طالبان صدائي در نيامد چرا طنطاوي عليرغم آنهمه اعتراض كه اساتيد و علماي الازهر به او كردند حاضر نشد سكوت خود را بشكند و چيزي عليه صهيونيست ها بگويد چرا مفتي هاي درباري سعودي به جاي حمايت از مردم غزه از اسرائيل حمايت كردند، اينجا كه ديگر جنوب لبنان نيست تا آن افراطيون دروغگو و اين مفتيان مزدور بتوانند اينگونه توجيه كنند كه حمايت از حزب الله موجب رشد تشيع مي شود! مردم غزه اهل سنت و حماسي ها اخواني هستند حمايت از اهل سنت در برابر صهيونيست ها اگر وظيفه ديني افراطي ترين گروه ها و جريان هاي اهل سنت نباشد پس چه وظيفه اي برعهده آنهاست مردم غزه عرب كه هستند پس چرا اين جريان هاي افراطي و اين مفتيان درباري حاضر نيستند لااقل از آنها به خاطر عرب بودنشان حمايت كنند آيا اين باصطلاح متعصبان و آن مفتيان درباري فرياد مظلوميت آن زن عرب را نشنيده اند كه در نهايت دلتنگي مي پرسيد : اين العرب آيا اين حديث شريف نبوي را اين مفتيان درباري و اين افراطيون نشنيده اند كه فرمود : من سمع رجلاينادي ياللمسلمين ولم يجبه فليس بمسلم راستي اينها چگونه خود را در كسوت دينداري و افتا جا مي دهند درحالي كه نه به وظايف انساني خود عمل مي كنند نه با وظايف ديني خود آشنا هستند و نه نسبت به قوميت خود حساسيتي دارند.
پاسخ اين سئوالها البته روشن است . جريان هاي افراطي و دربارهاي عرب با همه متعلقاتشان از جمله مفتي هاي درباري دو سر يك طيف وابسته به مثلث شوم « آمريكا انگليس و صهيونيسم » را تشكيل مي دهند كه فقط بنابه دستور و فرموده عمل مي كنند. آنها فاعل بالاختيار نيستند تا در جنگ غزه در كنار مردم مظلوم اين منطقه قرار گيرند و عليه صهيونيست ها وارد عمل شوند. اينكه همزمان با اوجگيري تظاهرات ضد صهيونيستي مردم سراسر جهان عليه جنايات اسرائيل در غزه يكباره همين گروه هاي افراطي در يك عمليات تروريستي در كاظمين ده ها زائر را به خاك و خون مي كشند و اينكه درست در اوج جنايات ارتش رژيم صهيونيستي در غزه همين افراطيون در پاكستان يك حسينيه را منفجر مي كنند و عزاداران را به خاك و خون مي كشند براي اينست كه ذهن ها و فكرها را از جناياتي كه صهيونيست ها عليه مردم مظلوم غزه مرتكب مي شوند منصرف كنند و به امور ديگر مشغول نمايند. اين يعني فرمايشي و طبق دستور عمل كردن و ماموريت هاي محوله را انجام دادن .
بدين ترتيب جنگ غزه تاكنون بعضي ظرفيت هاي خود را نشان داده كه يكي از آنها بالا رفتن پرده ها و نمايان شدن چهره هاي منافقان امت است . كما اينكه ظرفيت ديگر اين جنگ آشكار شدن زمينه هاي وسيع وحدت شيعه و سني است . حمايت هائي كه در اين جنگ توسط مسلمانان اعم از شيعه و سني از مردم مظلوم غزه شد نشان داد كه امت اسلامي يد واحده است و اگر موانع موجود كه توسط منافقان امت ايجاد شده برطرف شود هيچ قدرتي را ياراي تعرض به آن نخواهد بود.
مردم سالاري
«فرهنگ ترافيک حلقه مفقوده» عنوان يادداشت روز روزنامه ي مردم سالاري به قلم حميدرضا شکوهي است كه در آن ميخوانيد؛وقتي سخن از ترافيک به ميان مي آيد، يکسري مشکلا ت و معضلا ت در پي هم مطرح مي شود که همگي در افزايش ترافيک در شهرهاي بزرگ نقش دارند.
افزايش بي رويه تعداد خودروها در شهرهاي بزرگ که حاصل توليد بالا از يک سو وجدي نگرفتن موضوع مهم از رده خارج کردن خودروهاي فرسوده از سوي ديگر است. و نيز کافي نبودن ظرفيت ناوگان حمل و نقل عمومي شامل مترو، اتوبوس و تاکسي در شهرهاي بزرگ، از جمله عوامل اصلي افزايش ترافيک محسوب مي شود که بارها و بارها در مورد آن گفته و نوشته شده است. من نيز بر اين اعتقادم که براي حل مشکل ترافيک درشهرهاي بزرگ، کنترل تعداد خودروهاي موجود در شهر از طريق از رده خارج کردن خودروهاي فرسوده و نيز افزايش ظرفيت ناوگان حمل و نقل عمومي، راهکارهايي است که چاره اي جز اجراي آن نداريم. اما به نظر مي رسد براي حل مشکل ترافيک علا وه بر معضلا ت و مشکلا ت فوق و ساير حلقه هاي مرتبط به آن، يک حلقه مفقوده هم وجود دارد که کمتر به آن توجه شده است و اغلب با بي تفاوتي از کنار آن عبور کرده ايم و آن فرهنگ ترافيک است.
بايد بپذيريم که از همان زمان که اولين خودروها وارد کشور ما شد تا همين امروز، فرهنگ ترافيک، يک حلقه مفقوده براي حل مشکل ترافيک بوده است. البته فرهنگ ترافيک اصلي پيچيده و عجيب و غريبي نيست. راننده اي که براي سلا م کردن و خدا حافظي کردن، بوق مي زند، راننده اي که براي سوار و پياده کردن مسافر در هر نقطه از خيابان که دوست داشت توقف مي کند، راننده اي که براي انجام يک کار شخصي، خودروي خود را حتي براي چند دقيقه دوبله پارک مي کند تا در حرکت ساير خودروها اختلا ل ايجاد شود، راننده اي که با سرعت 40 کيلومتر درساعت در لا ين سبقت بزرگراه حرکت مي کند و اعتنايي همبه خودروهاي پشت سر خود ندارد يا برعکس با سرعت بالا ي صد کيلومتر در ساعت، لا ين سمت راست بزرگراه را با خط سبقت اشتباه مي گيرد، شهروندي که از موتورسيکلت يا خودروي سواري خود به عنوان وانت يا حتي کاميونت براي حمل باراستفاده مي کند، راننده اي در هر کجا از خيابان که خواست بدون آنکه چراغ راهنما بزند مي پيچد يا دور مي زند، راننده اي که خط عابر پياده برايش تفاوتي با آسفالت سياه رنگ خيابان ندارد يا عابري که بدون توجه به خط عابر پياده يا پل هوايي، از هر نقطه اي که خواست از عرض خيابان عبور مي کند، راننده اي که خراب بودن چراغ ترمز يا معيوب بودن نور چراغ هاي جلو را به شوخي مي گيرد و به استقبال حادثه مي رود، موتورسواري که کلاه ايمني بر سر نمي گذارد، راننده اي که کمربند ايمني را بدون قفل کردن تنها روي دوش خود مي اندازد، موتورسواري که در لاين سبقت بزرگراه حرکت مي کند و... همگي شهرونداني هستند که با فرهنگ ترافيک غريبه اند.
نمونه هايي از اين دست آنقدر زياد است که نوشتن تمام موارد آن مثنوي هفتاد من کاغذ مي شود. همه ما هم با اين نمونه ها سرو کار داشته ايم و بي تعارف بگويم خودمان هم گاهي از همان دست شهرونداني بوده ايم که فرهنگ ترافيک را نمي شناسيم. صادقانه، يک بار محاسبه کنيم و ببينم که تاچه ميزان از اختلالات ترافيکي شهرمان، حاصل بي اعتنايي به فرهنگ ترافيک است؟ باز هم تکرار مي کنم که هدف من از اين نوشتار توجيه کردن مشکلات حاصل از ازدياد بي رويه خودروها و کافي نبودن ظرفيت ناوگان حمل ونقل عمومي نيست. چرا که اعتقاد دارم براي حل مشکل ترافيک - همانگونه که ذکر کردم- چاره اي جز رفع اين مشکلات نداريم. با اين وجود اعتقاد دارم که حتي اگر تمام مشکلات فوق، از عدم تناسب بين تعداد خودروها و ظرفيت معابر شهر گرفته تا کمبود ظرفيت ناوگان حمل و نقل عمومي رفع شود، اما فرهنگ ترافيکي شهروندان اصلاح نشود باز هم با معضل ترافيک مواجه خواهيم بود.
وقتي از لزوم اصلا ح فرهنگ ترافيکي شهروندان سخن مي گويم، مخاطب من، فقط شهروندان نيستند. صادقانه بگويم که اولين مخاطب، خودم به عنوان يک شهروند هستم که مي دانم گاهي از روي عادت ناپسند خود، برخي اشتباهات را مرتکب شده ام. اما مخاطب بعدي، مسوولان هستند. اين درست که فرهنگ ترافيک در ميان شهروندان ما در حد مطلوب و استاندارد نيست. اما مسوولان براي اصلاح اين رويه و ارتقاي سطح فرهنگ ترافيک شهروندان چه کرده اند؟ اگرچه از مدتي پيش شاهد پخش پيام هاي ترافيکي در قالب انيميشن هاي تلويزيوني هستيم که تاثيرگذاري مناسبي هم داشته است.
اما به نظر مي رسد که بايد از سنين پايه براي فرهنگ سازي آغاز کنيم. تمام آن مشکلات و معضلاتي که برشمردم، حاصل عادات ناپسندي است که ريشه در ضعف فرهنگ ترافيکي تک تک ما شهروندان دارد و در اين ميان، مسوولان نيز به عنوان سياستگذاران و برنامه ريزاني که مي توانند سطح فرهنگ ترافيک شهروندان را ارتقا دهند مقصرند. اگر خواستار ترافيکي روان و شهري منظم هستيم، به موازات تلاش براي افزايش ظرفيت معابر و نيز ناوگان حمل و نقل عمومي در شهرهاي بزرگ، بايد براي ارتقاي سطح فرهنگ ترافيکي شهروندان نيز بکوشيم. هر چه زودتر اين حلقه مفقوده را دريابيم، سريع تر به نتايج مطلوب دست خواهيم يافت. پس بيش از اين فرصت را از دست ندهيم.
قدس
«گريز از شكست با حربه اتهام» عنوان سرمقالهي روزنامهي قدس به قلم غلامرضا قلندريان است كه در آن ميخوانيد؛رژيم ددمنش صهيونيستي در هفتم دي ماه با اتكا به قدرت نظامي و برخورداري از توانمندي به ظاهر منحصر به فرد خويش، در اقدامي وحشيانه نوار غزه را كه از 18 ماه قبل به محاصره درآورده بود، با هدف ساقط نمودن جنبش حماس، آماج بمباران هواپيماها، بالگردها و موشكهاي خود قرار داد. اين حملات تا روز گذشته 930نفر شهيد و چهار هزار و 280 نفر زخمي بر جاي گذاشته است.رژيم صهيونيستي در اين حملات، كه نيمي از شهداي آن را زنان و كودكان بي گناه تشكيل مي دهند، انواع سلاحهاي متعارف و ممنوعه از جمله بمبهاي حاوي فسفر سفيد و اورانيوم ضعيف شده را به كار برده است.
در اين ميان، آنچه بيش از همه رژيم صهيونيستي را بيش از هفت جنگ گذشته خود با اعراب به ادامه حملات و نسل كشي در غزه دلگرم مي كند، سكوت برخي كشورهاي عربي و حتي همكاري با اسرائيل در محاصره و كشتار مردم بي دفاع غزه است. مقاومت ساكنان غزه در نوزدهمين روز حمله اسرائيل به اين باريكه، به عنوان برگ برنده اي در عملكرد نيروهاي اسلام گرا به ثبت رسيده است.
حقيقتهاي عرصه نبرد گوياي اين واقعيت است كه گروه اندك و فاقد امكانات و نابرخوردار از حمايتهاي سازمانهاي بين المللي، موازنه نبرد را به نفع خويش رقم زده است و مي رود تا شكست سهمگيني را در آغازين روزهاي سال 2009 بر پيكر رژيم غاصب صهيونيستي وارد نمايد. حاميان و طرفداران اين رژيم براي جبران كاستيها و ناكاميهاي اسرائيل، با تمام توان به پشتيباني تل آويو آمدند تا بتوانند شكست فعلي از حماس را با جنگ رواني پوشش دهند؛ همان گونه كه در جنگ 33 روزه با جوسازي، پيروزيهاي جنبش مقاومت را به ايران ارتباط دادند تا ضمن اتهام مداخله به ايران، ناكاميهاي عرصه نبرد نظامي را با فضاسازيهاي كاذب مديريت نمايند.
ويليام كريستول، از اعضاي ارشد مؤسسه آمريكايي «اينتر پرايز» در تحليلي حمله اسرائيل به غزه را تكرار تلاشهاي نافرجام تابستان 2006 تل آويو براي مهار حزب ا... دانست و گفت: «به نظر مي رسد حمله به غزه پيامد هاي مشابه رويداد پيشين را، همچون انبوهي از مرگ و ويراني بدون هيچ گونه پيروزي استراتژيك، براي اسرائيل در پي داشته باشد.»وي تصريح كرد: «بايد با تشكيل يك ائتلاف منطقه اي و بين المللي، حماس را شكست داد، زيرا شكست حماس مي تواند عقب نشيني ايران را به دنبال داشته باشد و حتي روي انتخابات ايران اثر بگذارد و تهران را مجاب به معامله كند؟!»
اظهارنظرهاي فوق بيانگر اين موضوع است كه بانيان سناريوي حمله به حماس با استفاده از ادبيات متفاوت و منحصر به منظومه منافع غرب كه هر گونه هدفهاي شوم آنها را در قالب مفاهيم زيبا تطهير مي كند، در پي القاي اين موضوع هستند كه اسرائيل غاصب براي دفع تجاوزها و پرتاب موشك از سوي حماس، ناگزير به دفاع از شهروندانش برآمده و اين برخورد تل آويو قبل از آنكه يك تجاوز و حمله تلقي شود، نوعي دفاع مشروع است كه سران اين رژيم در مقابل حملات حماس در پيش گرفته اند.
«مظلوم نمايي»، راهبردي است كه سران اين رژيم از آغازين برخوردها با كشورهاي عربي در دستور كار خود قرار داده اند. هنوز از حافظه تاريخ محو نگرديده كه چگونه در جنگ اول اعراب با اسرائيل؛ مقامهاي تل آويو با طرح شكايت در سازمان ملل، ضمن برخورداري از توان مقابله با اعراب، موازنه و افكار عمومي را به نفع خود تغيير دادند.
ناكامي رژيم صهيونيستي در نابودي جنبش حماس، يادآور شكست اين رژيم در جنگ 33 روزه است. رژيم صهيونيستي براي فرار از تبعات منفي اين شكست، سعي دارد افكار عمومي را به سوي ايران معطوف نمايد تا با فرافكني و ابهام آفريني، زمينه هاي خروج از وضعيت بغرنج موجود را فراهم سازد.
صداي عدالت
«نقدي بر جايزه قتل حسني مبارک» عنوان سرمقالهي روزنامه ي صداي عدالت است كه در آن ميخوانيد؛خبر اين است: تعدادي از دانشجويان تحصن کننده در فرودگاه مهرآباد که خواستار اعزام به غزه بودند، در پايان تحصن خود، براي "اعدام انقلابي" حسني مبارک، رييس جمهور مصر، يک ميليون دلار جايزه تعيين کردند.چند روز بعد نيز اعلام کردند به دليل "استقبال مردمي" از طرح "اعدام انقلابي مبارک"، مبلغ اين جايزه را به يک و نيم ميليون دلار افزايش داده اند.
پيش از ورود به بحث، بي مناسبت نيست اظهارات سخنگوي وزارت خارجه جمهوري اسلامي ايران در واکنش به تعيين جايزه براي قتل مبارک را يادآوري کنيم که در پاسخ به سوال خبرنگاري در اين باره، ضمن اينکه اين اقدام را مربوط به دولت ايران ندانست، اعلام داشت که نبايد کارهايي صورت گيرد که در راستاي وحدت کشورهاي اسلامي و کمک به مردم مظلوم فلسطين نيست. (نقل به مضمون)
با اين مقدمه، مشخص مي شود که موضع جمهوري اسلامي ايران نيز حمايت از چنين حرکت هاي خودسرانه اي نيست.گذشته از اين، اگر بخواهيم اين ماجرا را از زاويه ديد بازتري نسبت به زوايه ديد تحصن کنندگان بنگريم، درخواهيم يافت همانگونه که سخنگوي وزارت خارجه کشورمان نيز گفته است، چنين کارهايي مفيد نيست و بالاتر از آن، زيان آور نيز محسوب مي شود.
درست است که ما، حسني مبارک را از جمله سران خيانت پيشه عرب مي شماريم و هيچ علاقه اي هم به او نداريم و مهم تر از همه، او را همدست صهيونيست ها در قتل عام کودکان فلسطيني مي دانيم اما فارغ از اين ديدگاه ها، نبايد فراموش کنيم که مبارک، رييس جمهور قانوني يک کشور عضو جامعه ملل است و اين را دنيا به رسميت مي شناسد. لذا بديهي است که تحريک به قتل يک رييس جمهور در دنياي امروز، چيزي جز يک رويکرد تروريستي توصيف نمي شود.
معناي اين سخن آن است که تعيين کنندگان جايزه، با دست خود ، دستاويزي براي متهم کردن مردم ايران به حمايت از تروريسم ساخته اند و اين در حالي است که اين اقدام، نه موضع دولت ايران است و نه مردم ايران برغم مخالفت شان با سياست هاي قاهره، از ترور حمايت مي کنند.
جالب اينجاست که دعوت به ترور رييس جمهور مصر (که آن را "اعدام انقلابي" ناميده اند) در حالي است که تمام بهانه هاي اسراييل در حمله به غزه، در يک جمله خلاصه مي شود: "مي خواهيم تروريست ها را از بين ببريم." در چنين شرايطي، عقل سليم حکم مي کند که تلاش شود اين بهانه از دست دشمن گرفته يا حداقل کمرنگ شود نه اينکه با چنين اقداماتي، به آنها بگوييم که اگر براي اثبات تروريست بودن ما، مدرک نداريد، ما خودمان زحمتش را مي کشيم و با بوق و کرنا کردن اينکه به قاتل يک رييس جمهور پول مي دهيم، اين امکان را فراهم مي سازيم که به راحتي تروريست خوانده شويم.
البته کساني که متاسفانه به نام ملت ايران دست به چنين حرکت هايي مي زنند، خود بهتر از هر کس ديگري مي دانند که هيچ کس براي گرفتن جايزه نمي رود يک رييس جمهور را بکشد مگر آنکه انگيزه هاي اعتقادي يا سياسي بسيار محکمي براي اين کار داشته باشد که نمونه هايش را مي توان در ماجراي انور سادات و نيز شليک مرگبار "ايگل امير" يهودي به اسحاق رابين سراغ گرفت.
گذشته از اين، به فرض که کسي توانست از سيستم هاي امنيتي چند لايه رييس جمهور مصر عبور کند، او را بکشد و بگريزد! آن وقت، آقايان مي خواهند در ميان موج محکوميت هاي جهاني ترور يک رييس جمهور، براي قاتل مبارک مراسم بگيرند و جايزه اش را بشمرند و به او تحويل دهند؟!
ترديدي نيست که چنين حرکت هايي، به هيچ نتيجه اي نمي رسد جز اينکه اين امکان را به مخالفان ايران مي دهد که در رسانه هاي خود "پوسترهاي دعوت به قتل مبارک" را نشان دهند و بگويند: ديديد گفتيم اين ايراني ها تروريست هستند؟!
و مگر نه اين است که با چنين تحريکاتي در افکار عمومي جهان است که تهديدات عليه کشورمان افزايش مي يابد و امنيت ملي مان به خطر مي افتد؟
ما، همانطور که پيشتر نيز گفتيم، دل خوشي از سران عرب و مخصوصا حسني مبارک نداريم و آرزويمان اين است که در سرزمين بزرگ مصر، يک حکمران صالح که از آراي واقعي مردم اين کشور برخاسته باشد، حکومت کند ولي نمي توانيم نگراني خود را از اقدامات گروهي خاص که متاسفانه حمايت نيز مي شوند، پنهان کنيم، چه آنکه اگر روزي آمريکا بخواهد به ايران حمله کند، يکي از مهمترين بهانه هايش، حمايت ايران از تروريسم (!) است و آيا اين افراد، با چنين اقداماتي، اين "بهانه" را تقويت نمي کنند و از اين رو، کارشان اقدام عليه امنيت ملي نيست؟
درست در روزي که جايزه قتل مبارک يک و نيم برابر شده، هياتي از سوي حماس به مصر رفت تا با مردان مبارک مذاکره کند (نه اينکه مبارک را بکشد) در واقع ، در شرايطي که حتي حماس نيز داعيه کشتن مبارک را ندارد، در اينجا، عده اي گويا دوست دارند کاسه داغ تر از آش باشند!
سياست روز
«خيانت سران عرب به جهان اسلام» عنوان يادداشت روز روزرنامهي سياست روز به قلم قاسم غفوري است كه در آن ميخوانيد؛ رژيم صهيونيستي در حالي 18 روز است كه حملات گستردهاي را عليه ساكنان غزه اعمال ميدارد كه برخي سران عرب همچنان به سكوت در برابر اين جنايتها و حمايت از رژيم صهيونيستي ميپردازند.
هرچند اكنون بازتاب عملكرد سران سازشكار عرب، غزه را در برميگيرد اما پيامدهاي اين اقدامات در آينده سراسر جهان اسلام را در برخواهد گرفت. از اهداف صهيونيستها و متحدانشان، تفرقه ميان مسلمانان است. در اين چارچوب آنها سناريوهاي متعددي چون تقسيم بندي شيعه و سني، ميانه رو و افراطي، حاميان و مخالفان تروريسم را به كار بردهاند.
دنياي اقتصاد
«سياستهاي انقباضي يا انبساطي؟» عنوان سرمقالهي روزنامهي دنياي اقتصاد به قلم دکتر سيداحمد ميرمطهري است كه در آتن ميخوانيد؛تورم جاري و نيز تورم احتمالي ناشي از اجراي طرح هدفمندسازي يارانهها، حاکي از استمرار شرايط تورمي در اقتصاد ايران است.در عين حال، رکود برخاسته از آتش بحران مالي جهاني، ايران را نيز متاثر از خود ساخته و با کاهش چشمگير درآمدهاي ارزي و اثرات ناگزير آن روي بودجه دولت و هزينههاي عمراني، از افت فعاليتهاي اقتصادي در ماههاي آينده نشان دارد. اين همه، تازه در شرايطي است که تبوتاب انتخابات رياست جمهوري نيز در پيش است و بسياري از فعالان اقتصادي در انتظار برآيندهاي حاصل از انتخابات نشستهاند.بنابراين از سويي با تهديدات رکود تورمي مواجهيم و از سوي ديگر با تبعات ناشي از بلاتکليفي فعالان اقتصادي که خود ناخواسته آثار رکودي را تشديد ميکند. در چنين شرايطي وظيفه سياستگذاري کلان اقتصادي، بايد مقابله با چنين شرايطي و نيز تلاش براي برونرفت از رکود تورمي باشد.
سوال اصلي اين است که سياستهاي پولي و مالي متناسب با اين شرايط چه سياستهايي است؟ ميدانيم که در شرايط رکود فراگير اقتصاد جهاني و همگام با کاهش بهاي نفت، درآمد ناشي از صادرات غيرنفتي نيز کاهش خواهد يافت و از سوي ديگر درآمدهاي مالياتي دولت نيز به سبب فروکش کردن فعاليتهاي اقتصادي تحت تاثير قرار ميگيرد و به نوبه خود کاهش مييابد. از اين رو، در اين شرايط کاهش درآمدهاي دولت اثر خود را بيش از هر چيز در کاهش هزينههاي عمراني نشان خواهد داد، اما اين کاهش اثرات گستردهاي بر فعاليت اقتصادي فعالان خصوصي خواهد گذاشت و شرايط رکودي را عميقتر ميسازد. از اين رو، در زمينه سياستهاي مالي دولت، با توجه به کاهش شديد منابع مالي دولت به نظر ميرسد دولت بهناگزير سياستهايي را در پيش خواهد داشت که آثار انقباضي روي اقتصاد برجا خواهند گذاشت، چرا که بهناچار از سطح سرمايهگذاريهاي بخش عمومي کاسته ميشود و هزينههاي عمومي نيز تقليل مييابد.
بدين ترتيب، ميتوان گفت اگرچه سياستهاي مالي دولت مشخص و شفاف نيست، اما ناگزيرها و اجبارهاي ناشي از کاهش شديد درآمدهاي ارزي به اتخاذ سياستهاي انقباضي خواهد انجاميد.اما در زمينه سياستهاي پولي نيز به نظر ميرسد نه راهبردهاي سياستي که اينبار نيز ناگزيريها و اجبارهاي بيروني است که اين سياستها را رقم ميزند. يعني در عين حال که ظاهرا سياستهاي پولي بانک مرکزي سياستي است که از سويي در يک سياست انبساطي نرخ بهره عقود مبادلهاي را به منظور تحريک سرمايهگذاري کاهش ميدهد و از سوي ديگر با رويکردي انقباضي انواع اوراق بانکي با نرخ سود 19درصد منتشر ميسازد؛ اما به نظر ميرسد سياستهايي که در عمل اجرا ميشود با درنظر گرفتن كاهش شديد پرداخت وام، روي هم رفته رويکردي انقباضي دارند.
در مجموع به نظر ميرسد اگر در شرايط فعلي هدف برونرفت از رکود يا مقابله با اثرات فراگير رکودي و تخفيف آن را در نظر داشته باشيم، بايد در سياستهاي کنوني بانک مرکزيمشروط به برخي تغييرات ديگر در سياستهاي كلان بازنگري شود.
از سوي ديگر، در صورتي که لايحه هدفمندسازي يارانهها، در شکل کنوني آن، که کموبيش رويکردي مبتني بر شوک درماني را دنبال ميکند، تصويب و اجرا گردد براي مقابله با تورمي بالا، ناگزير از اجراي سياستهاي انقباضي به روش فوق خواهيم بود، اما در صورتي که ترجيح دهيم در فضايي آرامتر مشکلات ساختاري اقتصاد را حل کنيم و بهتدريج قيمت حاملهاي انرژي را اصلاح کنيم؛ آنگاه در مييابيم که سياستهاي مالي دولت و سياستهاي کنوني بانک مرکزي با تاثيرات رکودي عميق، از رشد اقتصادي خواهد کاست.
ابلاغ رهنمودهاي برنامه پنجم توسعه، بررسي لايحه هدفمندسازي يارانهها در مجلس، ارائه قريبالوقوع لايحه بودجه 1388 همه حکايت از روزهايي دارد که دغدغههاي اقتصادي در راس مسائل جاري کشور قرار گرفتهاند.در چنين شرايطي، وظيفه مجلس آن است که با اصلاح لايحه هدفمندسازي يارانهها، از پيامدهاي تورمي آن بکاهد؛ تا بدين ترتيب، کاستن از شدت سياستهاي انقباضي به منظور توسعه سرمايهگذاريها و تخفيف رکود محتمل آتي امکانپذير باشد.
سرمايه
«موانع قانوني کاهش حقوق کارمندان» عنوان سرمقالهي روزنامهي سرمايه به قلم حميد سعادت است كه در آن ميخوانيد؛ درخصوص بحث کاهش حقوق سال 88 کارمندان در صورت عدم تصويب لايحه هدفمندي يارانه ها بايد اين موضوع را يادآور شد که قوانين بالادستي کشور از جمله قانون برنامه چهارم توسعه، قانون مديريت خدمات کشوري و قانون بودجه سالانه همگي دولت را موظف کرده است هر ساله درصدي را با توجه به نرخ تورم موجود به حقوق و دستمزد کارمندان اضافه کند.
موضوع افزايش دستمزد کارمندان و بازنشستگان دولت تکليف قانوني است و به هيچ عنوان نمي توان از آن سرپيچي کرد. در هر حال اگر دولت قصد انجام چنين کاري را دارد بايد ابتدا قوانين بالادستي را تغيير دهد و سپس چنين اقدامي را انجام دهد که بررسي اين موضوع نيز در مجلس شش، هفت ماه به طول مي انجامد.آنچه مسلم است کاهش حقوق سال 88 کارمندان با توجه به کاهش قيمت نفت هرگز راه حل نهايي و موثر در کاهش هزينه هاي دولت و جبران کسري بودجه آن نيست چرا که قانون هرگز اجازه انجام چنين کاري را نمي دهد. فصل 10 قانون مديريت خدمات کشوري که مربوط به دستمزد است به افزايش دستمزد کارمندان دولت پرداخته، همچنين ماده 150 قانون برنامه چهارم توسعه نيز دولت را موظف کرده است حقوق کليه کارکنان و بازنشستگان دولت را طي برنامه چهارم و در ابتداي هر سال براي تمامي رشته هاي شغلي متناسب با نرخ تورم افزايش دهد، بنابراين دولت به راحتي نمي تواند اين مفاد قانوني را حذف کند و آن را ناديده بگيرد. در عين حال بند 13 لايحه هدفمندکردن يارانه ها نيز که افزايش دستمزد کارمندان و کارگران را با اجراي طرح تحول موقوف الاجرا کرده است، با ظرفيت هاي قانوني کشور متناقض است و جو عمومي مجلس بر اين موضوع تاکيد دارد که دولت بايد بند 13 لايحه هدفمند کردن يارانه ها را حذف کند. بنابراين مجلس با کاهش حقوق سال 88 کارمندان و بازنشستگان در صورت عدم تصويب لايحه هدفمند کردن يارانه ها موافقت نخواهد کرد.
*عضو کميسيون بودجه مجلس