30 سال بعد اتفاقي مشابه به اعتبار استواري و سياست پيشرو ايران رخ داد و حزب حاكم در آمريكا دوباره شكست خورد. تفاوت ماجرا اما در اين بود كه آن روز در آمريكاي ابرقدرت، رئيس جمهوري جنگ طلب و وحشي انتخاب شد تا با جنگ و جنايت و چنگ و دندان نشان دادن، از ابرقدرت سرافكنده اعاده حيثيت كند اما امروز در پس 3 دهه، به جاي رئيس جمهوري جنگ افروز و قداره بند و البته شكست خورده، رئيس جمهوري- از هم حزبي هاي كارتر- برگزيده مي شود تا افتضاحات دوران 8 ساله بوش را جبران و چهره بي اعتبار ابرقدرت را ترميم كند (اگرچه در طول تاريخ آمريكا به ويژه پس از جنگ دوم جهاني، دموكرات ها در جنگ طلبي و كودتا و مداخله در ديگر كشورها دست كمي از جمهوري خواهان نداشته اند اما ماجراجويي و جنگ افروزي دولت نومحافظه كار بوش در اين ميان كاملاً بي سابقه و منحصر به فرد بوده است).
بوش دقيقاً به همان سرنوشتي دچار شد كه خبرگزاري آمريكايي آسوشيتدپرس چند سال پيش در اوج پيروزي هاي آمريكا در افغانستان و عراق و رجزخواني عليه ايران هشدار داده بود؛ «مراقب باشيد! ملت ايران تاكنون دو رئيس جمهور آمريكا، كارتر و ريگان را تحقير كرده و پنجه انداختن با اين ملت و دولت مي تواند بوش را هم دچار تحقير و بي اعتباري كند».
اجازه دهيد ماجراي انتخابات آمريكا را از زاويه ديگري ببينيم. تصور كنيد ايران در اين 8 ساله ياغي گري نومحافظه كاران وابسته به حلقه صهيونيسم مسيحي مقاومت نمي كرد و دست ها را بالا مي برد يا منفعلانه در قبال مسائل منطقه- از عراق و افغانستان تا لبنان و فلسطين و سوريه- عمل مي كرد.
آيا احتمال داشت مك كين جمهوري خواه شكست بخورد و دموكرات ها روي كار بيايند؟ بوش تا ميانه راه پروژه قرن جديد آمريكايي را ظاهراً با موفقيت پيش برد و همين مردم آمريكا به او براي بار دوم به عنوان سمبل ابرقدرتي در آغاز هزاره سوم رأي دادند.
مقارن همين دوران وزير خارجه سياهپوست آمريكا، دست و پا زدن ملت هاي لبنان و فلسطين و عراق و افغانستان در حمام خون را درد زايمان خاورميانه جديد توصيف مي كرد.
ورق از آن زمان برگشت كه ملت ها و سياستمداران اسلامگراي عراق و لبنان و فلسطين هر يك به نوعي از ايران الهام گرفتند و شاخ آمريكا و اسرائيل را شكستند و موج ابرقدرتي عليه آمريكا كمانه كرد.
ايران به نوعي بارزتر و مستقيم تر در چالش هسته اي - اگرچه مظلوم واقع شد اما- بن بست سياست هاي ميليتاريستي و يكه تازانه نئوكان را نمايان كرد. و چنين بود كه مردم آمريكا اين بار به جاي انتخاب نماد تندروي و طغيان، كسي را برگزيدند كه لااقل در ظاهر عقل را هم چيز خوبي مي دانست. بنابراين طبيعي است روزنامه لس آنجلس تايمز بنويسد: «با توجه به انگيزه هاي ايران براي تبديل شدن به قدرتي منطقه اي و تكاپو براي تكميل فناوري هسته اي، اين كشور به شكل خاري در چشم سياست خارجي آمريكا و يكي از دشوارترين مسائل اين سياست كه اوباما با آن مواجه خواهد شد، درآمده است».
ما خوشحاليم. هم از اين جهت كه شاخ جنگ افروزان نومحافظه كار شكسته شد و هم از آن رو كه سهم ويژه در شكستن شاخ آنها داشته ايم و با مقاومت مدبرانه و شجاعانه خود، حتي به جهان غيرمسلمان نيز جرئت داديم كه در افسانه قدرت آمريكا ترديد كنند و نافرماني موفقيت آميز پيشه سازند.
با اين حال او نمي تواند قلدرانه تر از جمهوري خواهان عمل كند، كه اساساً ديپلماسي تهاجمي آمريكا در جاي جاي خاورميانه در باتلاق فرو رفته و يكي بايد در اين ميان به جاي هرزه گويي، ابتدا ارتش و ديپلماسي آمريكا را از اين وضع بيرون كشد، ضمن آن كه باتلاق اقتصاد هم كم از دو حوزه ميليتاريسم و ديپلماسي ندارد.
در واقع مي توان گفت سياست جديد آمريكا لاجرم از همان جا شروع خواهد شد كه بوش در پايان راه بدان رسيده بود البته اگر نخواهد عبرت ها را ناديده انگارد و از پايان دولت بوش شروع كند و به آغاز آن برگردد!
اسرائيل و لابي صهيونيستي زرسالار و زورسالار در اين ميان به ميخ طويله اي مي ماند كه سياست خارجي آمريكا را به آن محكم بسته و به زمين كوبيده باشند.
به تازگي خبرگزاري قدس به نقل از مركز تحقيقاتي القدس، ترجمه پژوهش «مركز تحقيقات راهبردي اسرائيل» را منتشر كرده كه از جمله در آن مي خوانيم«اسرائيل آمريكا را در دوران بوش با وارونه نشان دادن حقايق خاورميانه و وادار كردن واشنگتن به دو جنگ بزرگ فريب داد و لااقل براي مدتي كوتاه خطرات كمين كرده عليه امنيت ملي را از خود دور كرد. ما از جنگ آمريكا بر ضد تروريسم سود جستيم و البته اين هماهنگي نقاط تيره اي هم براي ما به همراه داشت، نظير جنگ 33 روزه با حزب الله... دوران بوش دوران اسرائيل بود. ما عصاره دولت بوش را تا آخرين قطره فشرديم و گرفتيم. اما مرحله بعدي بسيار دشوارتر است زيرا دولت جديد چه دموكرات و چه جمهوري خواه وارد مرحله جمع كردن بحران ها خواهد شد. بايد از اين مرحله هم بهره برد، به ويژه در زماني كه دولت جديد مشغول مرتب كردن نتايج منفي دولت بوش است».
ايران همچنان مسئله كانوني آمريكا و رژيم صهيونيستي خواهد ماند. ما در يك مرحله حساس و مهم پيروز شده ايم اما اين به مفهوم از دست دادن جانب هوشياري و احتياط نيست.
مي توان احياي پولتيك هاي فريبنده اي نظير ديپلماسي مسير2 در كنار گسترش شعارها و دعاوي حقوق بشري را به انضمام تداوم و حتي تشديد سياست تحريم اقتصادي -مثل 30 ساله گذشته- پيش بيني كرد و در كوتاه مدت شاهد تمركز مافياي صهيونيسم مسيحي روي پروژه انتخابات 7ماه آينده ايران بود. طليعه اين رويكرد را مي توان در لابلاي هيجان و بازارگرمي جريان رسانه اي وطني اي جست وجو كرد كه هنگام قشون كشي كاخ سفيد به افغانستان و عراق، براي ورود «ارتش آزاديبخش نئوكان ها» به ايران روزشماري كرده و هورا كشيدند و امروز گويا كه چنان رفتاري از خود نشان نداده اند، ادعا مي كنند روي كارآمدن دموكرات ها، فرصتي است كه ميانه روي(!؟) و تغيير سياست هاي جمهوري اسلامي را ديكته مي كند! به قول شاعر؛ رشته اي بر گردنم افكنده دوست، مي كشد هر جا كه خاطرخواه اوست.