3- کتاب خواندنادرینا در لاین این مطلب را منتشر کرد:
اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.
اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.
اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.
اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.
اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.
اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.
اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم می روید.
4- هنرمندان وقتی بچه بودنددر کانال تلگرامی "سینمای ایران" عکس هایی از کودکی برخی هنرمندان ایرانی منتشر شد:
5- برای پیر شدن فرصت هستروح الله صالحی نویسنده و کارگردان تئاتر در وبلاگش این مطلب را منتشر کرد:
همین گوشه کنارهای می ایستی و خودت را می شماری نا آشناست. نه شبیه مادربزگ است که بشود از روی چروک صورتش خاطرات را بمالی بر نان و صبحانه ات کامل شود و نه شبیه درخت پیر سرکوچه که سرفه هایش از این همه آدم به گوش کس نمی رسد
تا همین دیروز خودم را یادم بود ده دوازه تا موی سفید کنار گوش اما امروز این همه سفیدی هم رنگ پس زمینه برفی است که بر کوه نشسته است.اینجا نه سلام می دهم نه حتی چای جلویش می گذارم فقط می گویم سرد است بنشین کمی گرمت شود و بعد برو
میان سالی که می رسی نمی دانی جوان هستی یا پیر شده ای قسط ها و روزهای آخر ماه نبض زندگی ات می شوند.خودت می دانی که هیچ نکرده ای چند گام از نقشه دور شده ام از خدا که فرسنگ ها اما او هرشب پتو را می کشد روی شانه هایم می داند سرما که بخورم تا مرز کفر می روم
به همه چیز آلرژی پیدا کرده ام به این روزهای سرد که عاشق چای دم غروبش بودم یا حتی این کتاب ناشناخته های درام حیوانی که گیجم کرده است نکند جوجه اردک زشت بوده ام و هرگز سپیدی در کار نیست پس این موهای سفید تغییر منست به تکامل یا رنج هایست که بردل کشیدم
روزهای رنج بود میانه اش که ترس تنها ماندن این قلب را به روغن سوزی انداخته بود و اگر نبود حضور ترمه وش مهربانی سترگ دل که این روها در زیر خروارها خاک فراموشی ام را تمرین می کردم
تردید دارم که فراموش شوم در گوشه ای دنج حافظ را مرور کنم و یادم باشد قبله کدام سمت است یا سر برعصیانی بردارم که آموخته ام
من نه سرباز مولایم حسین هستم ونه عاشق که سرباز بودن حریت می خواهد ومن که می دانم کوفی هستم وعاشق بودن اشک های سقا را می طلبد در سوراخ شدن مشک
من اما هنوز زنده ام هنوز توی ا پری کجایی گوش می دهم هنوز یاد رفتگان در خاک آشوبم می کند هنوز قدر شناس دستی هستم که سنگ نزد و سپر شد هنوز دستهایش دارد اشکهایم را پاک می کند و آه از این همه سترگ بودن و چقدر این بزرگی برایم دست نیافتنی اس
روزهای تلخی بود و پیامک های صبحگاهی یکی از جنس حافظ و دیگری آیات خاص آن روهایم..
مقصر خودم بودم همیشه دنبال نشانه حضور خدا در زندگی ام بودم و به نشانه ها عادت کردم و دلم رضایت نمی داد بعد باد آمد خاشاک در چشمم رفت و بعد دستش آمد آة شبیه ترین حس جهان به مادر بود آرامم کرد این روها فهمیدم دنبال نشانه رفتن اشتباه است چشم اگر بگشایم ...می ترسم از این همه نور...
این همه نگفته هارا به که باید بگویم
این همه کار تلنبار شدن برای جبران دلم
این همه ...
بگذریم
برگشته ام به خانه اما کمی پیرتر وکمی عاشق تر به مهر خدا
سلام