فرزند ناصر حجازی گفت:اختلافهایی بین من و قلعه نویی وجود دارد که بعید میدانم تا ابد حل شود.
آتیلا حجازی در شصت و پنجمین سالروز تولد پدر خود،درباره مسائل مختلف پیرامون وی با خبرنگار کاپ به گفت و گو نشست.
متن این مصاحبه در ادامه می آید:
برای مرحوم حجازی امسال جشن تولد گرفتید؟
تولد پدرم امسال مصادف شد با اربعین حسینی برای همین تصمیم گرفتیم یک روز زودتر مراسم تولد پدرم را برگزار کنیم، اما باید بگویم که مراسم امسال، مثل سالهای قبل نبود، از طرفی همزمانی با اربعین حسینی، و از طرف دیگر مرگ غلامحسین مظلومی باعث شد تا فقط یک مراسم ساده با حضور دوستان و نزدیکان ناصر حجازی برگزار کنیم. یکبار دیگر هم از دوستانی که بر سر مزار پدرم حضور پیدا کردند تشکر کنم.
ناصر حجازی بدون شک فتوژنیکترین مربی تاریخ ایران است، تصویر حجازی همواره با همان هیبت دوستداشتنی، موهایی که با هر وزش باد تکان میخورد و عینک دودیاش در ذهن فوتبالدوستان وجود داشت، اما متاسفانه در ماههای آخر زندگی اش، تصاویری که ناصر حجازی پس از شیمیدرمانی را نشان میداد در رسانهها منتشر شد، این کار با تایید او همراه بود؟
متاسفانه در این سال ها شاهد بروز برخی کارهایی ناراحتکننده در سطح جامعه هستیم، اتفاقی که برای پدرم افتاد، در همین چند هفته پیش برای مرحوم پاشایی هم رخ داد، تصاویر دردناکی از آخرین لحظات زندگی او در رسانهها منتشر شد، وقتی من آن صحنهها را دیدم، تاسف خوردم. متاسفانه این حرکت اخیری که به راه افتاده به هیچ وجه پسندیده نیست، چون بدون شک بروی خانواده فرد بیمار تاثیر منفی زیادی میگذارد و طبعا این رفتار به فرهنگ پایین افرادی برمیگردد که دست به انتشار چنین تصاویری میزنند. روز اولی که با ناصرخان به بیمارستان رفتیم، یکی از روزنامهها با تیتر بزرگ خبر سرطان داشتن پدرم را منتشر کرد، و متاسفانه باید بگویم این مساله ما را از درون تهی کرد. درست است که برای روزنامهها چنین مسالی فروش خوب را بهدنبال دارد و به نوعی این قبیل اخبار حکم طلا را برای آنها دارد، اما سوال من این است که پس جایگاه اخلاق کجاست؟ سیدیای که تصاویر ناصرخان در غسالخانه روی آن ضبط شده، در دست یکی از دوستان من مانده است، و من هنوز پس از گذشت سه سال، جرات نکردهام آن را ببینیم، چون تاثیر فوقالعاده بدی روی من و خانوادهام میگذارد. من عکسی از پدرم را نگه داشتهام که در آغوشش هستم، همان عکسی که پس از بازی ایران و استرالیا در ورزشگاه آزادی گرفته شده است. من آن زمان 4 سال بیشتر نداشتم، اما ابهت ناصر حجازی در آن تصویر کاملا مشهود است.
مرحوم حجازی چه زمانی متوجه بیماریاش شد؟
پدرم تا سه ماه قبل از فوتش نمیدانست بیماریاش سرطان است، همان زمانی هم که فهمید، از طریق پزشکان متوجه بیماریاش شد. ما اجازه نمیدادیم که کسی به او نزدیک شود و روزنامهها را در اختیارش قرار بدهد، و در تمام این مدت به او دروغ گفتیم و طوری وانمود میکردیم که او فقط دچار عفونت ریه شده است.
وقتی متوجه بیماریاش شد، چه واکنشی نشان داد؟
به شدت از ما عصبانی شد و گلایه کرد که چرا واقعیت را به او نگفتهایم. ما چارهای نداشتیم و مجبور بودیم با دروغ گفتن کاری بکنیم که باعث شود روحیهاش پایین نیاید. زمانی که برای اولین بار با پدرم به بیمارستان مراجعه کردیم، دکتر گفت او سه ماه بیشتر زنده نمیماند، اما همین که ما نگذاشتیم او بداند سرطان گرفته است باعث شد یک سال و چهار، پنج ماه زنده بماند و در مقابل سرطان مقاومت کند.
اگر زمان به عقب برگردانده میشد باز هم همین کار را میکردید؟ شاید او دلش میخواست کارهایی عقب افتادهاش را انجام دهد...
شک نکنید که باز هم همین کار را میکردیم، ناصرخان نه مدیون کسی بود، نه به کسی بدهی داشت، و نه دل کسی را شکسته بود. خیال ما و خودش از این بابت راحت است.
ولی اینطور به نظر میرسید که او از خیلیها ناراحت بود. به عنوان مثال در همان بازی معروف استقلال و سایپا که استقلال بازی سه بر صفر جلو بوده را با نتیجه چهار بر سه بازنده شد...
من نمیتوانم در اینباره دقیقا اظهارنظر کنم، در آن مسابقه من در ترکیب اصلی بودم، ولی صبح روز بازی به علت درد شدیدی که در ناحیه شکم داشتم، نتوانستم بازی کنم، دردم تا حدی بود که حتی نتوانستم به همراه تیم به استادیوم بروم و بازی را در منزل تماشا کردم. اگر منظور شما بحث خیانت است، من هم این موضوع را شنیدم، اما دوست ندارم دوباره آن را باز کنم، فقط یک چیز را خوب میدانم، و آن اینکه پدرم از هیچ کس کینه به دل نگرفت و همه را حلال کرد، او از خیلیها هم حلالیت گرفت. بگذارید یک واقعیتی را بگویم، من خودم در فوتبال این قبیل اتفاقات را به چشم دیدم، برخی از بازیکنان که مردم به مویشان قسم میخورند، چگونه زیرآب مربیشان را زدند و دست به چه کارهایی که نزدند.
اختلاف ناصر حجازی و امیر قلعهنویی از کجا شروع شد؟
من فقط به گفتن این جمله بسنده میکنم که اختلافات آنها فوتبالی نبود، مشکل آنها فراتر از فوتبال بود.
اختلاف با امیر قلعهنویی هم از پدرتان به شما ارث رسید؟
متاسفانه پدر مرا به خیلی مسائل خلاف واقع متهم کردند، بارها و بارها پشت سر او حرف زدند، من ابتدا به این مسائل واکنش نشان نمیدادم، اما یکبار به خودم گفتم دروغ است، دو بار گفتم دروغ است، بعد دیدم همه که دروغ نمیگویند، حتما پشت سر پدرم حرفهایی زده شده است. برخی از این حرفها که بعد از فوت پدرم زده شد، خیلی مرا آزار داد، حرفهایی که به زندگی شخصی او مربوط میشد. مطرح کردن این صحبتهای خلاف واقع، آن هم در زمانی که دست ناصر حجازی از دنیا کوتاه بود و نمیتوانست از خودش دفاع کند، دردناک بود. پدر من شخصیتش طوری بود که حتی برای پیشرفت من هم به کسی رو نمیزد و میگفت خودت عرضهات را نشان بده. یادم میآید به او تهمت زدند که او از یکی از بازیکنان تیمش ماشینی گرفته و به من داده است! مطلبی که در قاموس ناصر حجازی نمیگنجید، پدر من هرگز دنبال این مسائل نبود، آخرین ماشینی که داشت هیوندای سوناتا بود. پس آدمی که به مادیات اینطور نگاه میکند چطور میتواند از بازیکن ماشین بگیرد؟
یکی از ویژگیهای ناصر حجازی، رک گویی و عدم تظاهر بود...
او همیشه مخالف شو بازی کردن بود و هرگز نخواست در خانهاش هیات راه بیاندازد و از این و آن دعوت کند تا در هیاتش حضور پیدا کنند، ناصرخان اعتقادات شخصیاش را در قلبش داشت و هرگز دنبال تزویر و ریا نبود. درست است هیات راه نمیانداخت ولی بد کسی را هم نمیخواست، من افتخار میکنم پسر چنین پدری بودم، او انسان پاک و شجاعی بود، هرگز دروغ نمیگفت و همیشه میگفت، مهم این است اول خدا راضی باشد و بعد خلق خدا. پدر من هرگز دنبال سیاست نرفت، او محبوب مردم بود، اگر یکبار هم اظهار نظر کرد فقط به خاطر ناراحتی مردم بود.البته خیلیها میخواستند او را به سیاست بچسبانند اما زیر بار نرفت.
حجازی روی کشورش هم عرق داشت، به او گفتند بیا در آمریکا زندگی کن، گفت خاکم را با دنیا عوض نمیکنم، این واقعیت زندگی حجازی بود. الان هم جایی نیست برویم و نگویند خدایش رحمت کند، این بزرگ ترین ثروتی است که از ناصر حجازی به من به ارث رسیده است. او هر جا میرفت، مورد توجه بود و همه حاضر بودند هر کاری برایش انجام دهند، اما هیچ گاه از این موقعیت خود سواستفاده نکرد. ناصر حجازی به هیات میرفت اما کلاه سر میکرد و طوری لباس میپوشید که جلب توجه نکند، اگر هم شناسایی میشد و میخواستند اعلام کنند به شدت با این مساله مخالفت میکرد. ناصر خان تنها، شبانه و بدون حضور خبرنگار به کربلا میرفت و کسی متوجه نمیشد، متاسفانه برخی اوقات جامعه آدمهای دغلباز را بیشتر میپسندد و این درد جامعه ماست. پدرم همیشه به من میگفت، اینجا اگر میخواهی پیشرفت کنی، نباید راه مرا بروی! واقعا انسان شجاعی بود، در رک گویی و شجاعت دیگر مثل او نمیآید. ناصر حجازی برای اینکه نشان بدهد زیر بلیط کسی نرفته داستان زندگیاش در بنگلادش را برایم گفت که در بنگلادش در شبانه روز یک موز میخورد اما در این کشور تیمش را 4 بار قهرمان کرد و پولش را به تهران فرستاد تا خانوادهاش استفاده کنند.
حالا آیا قرار است اختلاف میان دیدگاه حجازی و قلعهنویی، نسل به نسل منتقل شود؟
من با کسی مشکل ندارم اما هر کسی پشت سر پدرم حرف بزند دشمن من است، خدا را شاهد میگیرم مسائل فوتبالی برایم هیچ اهمیتی ندارد. اگر می خواستم به استقلال بروم سال گذشته در برابر اصرار فتح الله زاده مقاومت نمیکردم، او بارها به من و مادرم زنگ زد و گفت بیا با قلعه نویی کار کن، اما من قبول نکردم، فوتبال برای من مهم نیست و به نیمکت استقلال چشم ندارم، این نیمکت یک روز همه میرسد. اختلافهایی بین من و قلعه نویی وجود دارد که بعید میدانم تا ابد حل شود. من از او کینهای به دل ندارم ولی او نباید پشت سر کسی که زنده نیست حرف میزد، من حق دارم که از او دلخور باشم. درست مثل این میماند من پشت سر مادر مرحوم قلعهنویی حرف بزنم، طبعا او هم به این مسائل واکنش نشان میدهد و این بدیهی است.
پس از مرگ ناصر حجازی واژه مکتب حجازی به ادبیات ورزشی ایران اضافه شد، مختصات مکتب حجازی چیست؟
صداقت، رکگویی و دورغ نگفتن.
و در مقابل برخی از مکتب استقلال پردهبرداری کردند...
مکتب استقلال یعنی در هر شرایطی طرفدار این تیم باشی، چه زمانی که قهرمان میشود و چه در روزهای باخت.
خیلیها از برند «مکتب حجازی» استفاده کردند و در ادامه رفتاری غیر از این نشان دادند...
اگر منظورتان فرهاد مجیدی است باید بگویم او از دوستان صمیمی من است، هر کسی ممکن است روزی یک اشتباهی بکند ولی نباید برای خاطر یک اشتباه او را کوبید، فرهاد زمانی که میخواست به استقلال برود، با من مشورت کرد، به من گفت میخواهم به استقلال کمک کنم، احساس میکنم تیم به من نیاز دارد، من هم به او گفتم هر کاری را که صلاح میدانی انجام بده.
چه یادگارهایی از ناصرخان نگه داشته اید؟
برخی پیراهنهایش را به دوستدارانش دادیم، اما برخی وسایل مثل عینک، کفش و کاپشنش را برای یادگاری نگه داشتهایم. طی این مدت خیلیها پیشنهاد دادند پیراهنهای او را خریداری کنند، حتی یک نفر از آمریکا تماس گرفت و گفت پیراهن حجازی در سال 65 را حاضر است 50 میلیون خریداری کند، اما مادرم مخالفت کرد و گفت باید این یادگاریهای را نگه داریم. وقتی میخواستیم خانهمان را بسازیم پدرم چهل میلیون تومان کم داشت، هر چقدر اصرار کردیم برود از بانک وام بگیرد نپذیرفت. با هزار خواهش از او خواستیم از یکی از دوستانش وام بگیرد و بعد کم کم آن پول را برگرداند. ناصر خان همیشه یک مثال برای من میزد که در ذهنم مانده است، میگفت کسی که میلیاردر است با یک وعده غذا سیر میشود و ما هم با یک وعده غذا، پس دلیلی ندارد که خیلی حرص مال دنیا را بخوریم.
خیلیها سر مزار ناصر حجازی میروند و عکس یادگاری میاندازند.برخی هم بی و سر و صدا این کار را انجام می دهند.
بر سر مزار پدرم نگهبانی است که هر کسی که به مزار او برود، به ما اطلاع می دهد، هر کس که به مزار پدرم برود، چه عکس بیاندازد و چه بدون عکس انداختن برود، بخاطر احترامی که به پدرم میگذارد، برای من و خانواده ام قابل احترام است.