تولد سهراب سپهری بهترین بهانه است برای گفتن حرفهای شاعرانه و عارفانه . مگر می توان با منطق از سهراب حرف زد و احساسات را کنار گذاشت ؟
خاطرم می آید زمانی که کوچک بودم اشعار سهراب را حفظ می کردم و از خواندن و فهمیدن آنها لذت می بردم . حالا هم اشعار سهراب را می خوانم و می فهمم و لذت می برم . و در این نکته ایست ریز و ظریف که در بچگی فهم متفاوت و ساده خود را داشتم و اکنون نیز فهم متفاوت و باز هم ساده خود را دارم و می دانم که در دوران کهنسالی نیز فهمی دیگر خواهم داشت . و این است راز زنده بودن شعر سهراب .
شاید بهترین وصف را از سهراب سپهری ، داریوش آشوری در یک جمله بیان کرد : در شعر نیز می توان سالک بود و سیری به کمال داشت .
سهراب بی شک یکی از متفاوت ترین شاعران معاصر ما بود چرا که حاصل فعل و انفعالات درونی او تبدیل به شعر می شد . به بیان دیگر سهراب شعر نمی گفت بلکه این شعر بود که خود را از او لب ریز می کرد. نقطه تمایز سهراب سپهری از شاعران دیگر در همین است .
شعر سپهری هیچ وقت درگیر مسائل عادی و یا اتفاق های زمانه او نبوده است گویی سهراب جهان پیرامون خود را حقیر تر از آن می دید که فکر خود را مشغول آن سازد . حقیقت این است که سهراب در جهانی دیگر می زیست در جهانی که دنیای اخبار و حادثه در آن وجود نداشت . در جهانی متفاوت که در آن معیارها و ارزش ها به گونه ای دیگر تعیین می شدند .
با این همه نمی توان سهراب را بزرگترین شاعر معاصر به حساب آورد اما می توان او را متفاوت ترین نامید . انسانی که متفاوت می دید و درگیریهای فکر و ذهنش با دیگران فاصله ای بعید داشت . حال این انسان متفاوت و عارف از خود شعر هم به یادگار می گذارد و از آن مهم تر نقاشی هم می کند . نقاشی هایی که شاید علی رغم توجه زیاد به سهراب سپهری غالبا از آن غافل بوده ایم .
کمتر دیده شده که سهراب را در شمایل یک نقاش بررسی کنند حال آن که سرگرمی و دلمشغولی اصلی او نقاشی بود و بعد از آن شعر . لذا نگارنده حقیر بر این عقیده است که کاوش در نقاشی های سهراب به مراتب ما را بیشتر با روحیات و احساسات او آشنا می کند تا کاوش در شعر او . هر چند که شعر سهراب نیز لایتناهی است .
اما نکته ای که نمی توان در آن شک کرد این است که سهراب بیش از آن که نقاش و شاعر باشد یک عارف بود . عارفی کم حرف و بی صدا که بیشتر در عالم درون خود به جستجوی معانی می رفت . و برای همین هم به نظر من هیچ عجیب نیست که سهراب به کارگاه گل و سفال هم گوشه چشمی داشته است . مگر می شود کسی عارف باشد و گل او را به سمت خویش نکشاند .
شعر سهراب را همیشه می توان تازه یافت و همیشه می توان از ظن خود یار او شد . به نقاشی سهراب همیشه می توان خیره شد و هر بار می توان چیزی دید که قبلا از نظر پنهان بوده است .
هر چند که گذاردن اسامی شاعران کلاسیک ادبیات فارسی بر روی شاعران معاصر و مقایسه کردن این دو با هم کار عاقلانه و راستی نیست . اما من به شدت دوست دارم که سهراب را با مولانا به هم پیوند دهم و بگویم که سهراب سپهری نقاشی بود که مولانای معاصر ادبیات ما را در خود متجلی کرد .
ضمنا مطلب بسیار زیبایی بود.