
منوچهر نوذري دارد مجلس ختمش را ميبيند و بهتزده، مات تصاوير است؛ مجلسي كه موسسه خدمات مجالس اشكبوس(حميد لولايي) برايش برگزار كرده است. رضا شايسته(نوذري) كه فهميده وقت زيادي ندارد از آمريكا به ايران ميآيد تا در وطن بميرد اما در اينجا كسي را ندارد تا دفنش كنند و برايش مجلس بگيرند.
براي همين سراغ يك موسسه خدمات كفن و دفن ميرود. اين قصه، ماجراي فيلم «چند ميگيري گريه كني؟» است كه شش سال قبل توسط محسن تنابنده نوشته شد و شاهد احمدلو آن را ساخت.
فيلم با اينكه از نظر ساختار و محتوا، ايراداتي اساسي داشت اما سوژهاي را شكافته بود كه حالا و در آغاز دهه 90، به معضل خيليها تبديل شده است، معضلي به نام «برگزاري آبرومندانه مراسم».
اين عبارت اين روزها، به يك پتك بسيار سنگين براي كوبيدن بر سر صاحبان عزا تبديل و اسم رمزي است براي شل كردن سر كيسه و خرج اضافه، چرا كه به هر حال، مراسم بايد پرشور باشد و دورتا دور مجلس پر شود البته وسواس براي برگزاري آبرومندانه مراسم يادبود رفتگان، شايد فقط مختص به ما نباشد.
شايد در خيلي از كشورها، مذاهب و آئينهاي ديگر هم بريز و بپاش براي دفن و خداحافظي آخر با متوفي، موضوعي بديهي باشد، اما نميتوان كتمان كرد كه مجالس عزا در ايران اهميتي درحد مراسم عروسي دارد، چنانكه هر كسي در طول عمرش، دو مراسم اساسي را پيشرو دارد؛ يكي مراسم عروسي كه خودش درآن حاضر است و يكي هم مراسم دفن و ختم كه طبيعتا خودش نيست و بقيه برايش ميگيرند.
طبق فرهنگ عمومي جامعه ايراني، برگزاري مراسم يادبود در كشور ما با همه حواشياش ـ از جمله تشييع، تدفين، سوم، هفتم و چهلم ـ اهميت بسزايي دارد.
اين مجالس در گذشته شلوغ ميشد چون افراد خانواده ولو فاميل درجه چندم هم خودشان را مقيد ميكردند كه به مجلس برسند، چنانچه امروز هم در خيلي از شهرهاي كوچك، اين پديده مرسوم است اما در تهران و شهرهاي بزرگ همان ماجراي هميشگي «تقابل سنت و مدرنيته»، اين پديده سنتي را هم با چالش مواجه كرده است.
گستردگي شهر از يك طرف، باعث جدا افتادن افراد فاميل از هم شده و از طرف ديگر ترافيك شديد و دوري گورستانهاي عمومي از مركز شهر، رفتوآمدها را مشكل كرده است، بهطوري كه خيليها ترجيح ميدهند با فرستادن تاجگل يا تماس تلفني يا حتي اس ام اس، سر و ته قضيه را هم بياورند.
نكته مهم ديگر بهم ريختگي فرهنگي و قومي در شهرهاست كه ديگر جايي براي برگزاري يك مراسم سنتي قومي را در محيط آپارتمان نميگذارد.
مثلا مراسم پر سر و صداي تشييع جنوبيها يا مراسم چند مرحلهاي شماليها، حتي اگر ارادهاي مبني بر اجرا وجود داشته باشد هم، اصلا در تهران قابل اجرا نيست.
مساله ديگر عدم شناخت و آشنايي همسايهها از هم است. بارها شده كه مرگ يك نفر را از روي متعفن شدن جسدش در خانه فهميدهاند.
اين ماجرا حتي براي مشاهير هم اتفاق ميافتد، اخباري كه در رسانهها در اين خصوص منتشر ميشود، گواهي بر اين مدعاست. با توجه به اين وضع، توقع حضور اهالي يك محل كه هيچ، حتي حضور همسايگان متوفي هم در مجالس يادبود يك نفر بعيد است، چون اساسا چيزي از متوفي نميدانند كه بخواهند يادش كنند.
در كنار تمام اينها كوچك شدن خانوادهها هم مساله مهمي است كه تفاوتهاي مهمي را ميان مراسم ختم امروزي و قديم رقم زده است، يك موقعي پدربزرگها و مادربزرگهاي ما با ايده «يكي بايد باشد كه پاي تابوت ما را بگيرد»، ما را صاحب عمه، عمو، خاله و دايي ميكردند، طوري كه هم ما و هم همسنوسالان ما با انسانهايي كه خاله جون، خان دايي، خان عمو و عمهجون خطاب ميشدند، آشنا بوديم و كلي هم پسرخاله، دخترخاله و... داشتيم، اما نسل امروز كه در خانوادههاي كوچك يك تا دو نفره بزرگ شده چنين افرادي را فقط از حيث تئوريك ميشناسد و هرگز برايش قابل لمس نيست.
اينجاست كه ختمها خلوتتر از هميشه ميشود؛ گاهي حتي كسي نيست تا پاي تابوت را بگيرد، چه برسد به اينكه بخواهد زير تابوت گريه كند اما با تمام اين اوصاف، قيد مراسم ختم را هم نميشود زد، مراسمي كه اتفاقا در فضاي شهري مدرن، از حيث تشريفات و لجستيك و ريختوپاش، گستردهتر هم شده است.
تجمعات بزرگ در برابر مساجد و مجالس ختم كه حالا با سالنهاي شيك و دوربينهاي مداربسته و پخش تيزرهايي از متوفي، مجهز و مدرن شدهاند، نشانهاي از اين مساله است. اما آيا همه آنها كه در مجالس تشييع و تدفين و ختم شركت ميكنند، از آشنايان و اقوام متوفي هستند؟ كافيست سر وگوشي در اين دست مجالس آب بدهيد تا دستتان بيايد كه افراد مجلس گرمكن، بعضا هيچ سنخيتي از نظر ظاهر و حتي لهجه با متوفي و صاحب مجلس ندارند.
مطابق آنچه از طريق تحقيقات ميداني و پرسوجو از چند صاحبعزا كه پيشتر مبادرت به استخدام اين دست افراد كرده بودند ـ و طبعا تمايلي به انتشار نامشان نداشتند! ـ به دست آمد، افراد حاضر در صحنه در اينگونه مجالس دو دستهاند؛ دستهاي كه مثل سياهيلشكرها، فقط محيط را پر ميكنند كه ساعتي حدود 10 تا 20 هزار تومان گيرشان ميآيد.
دستهاي ديگر هم گريهكنها و شلوغكنها هستند كه بسته به تواناييشان(!) ساعتي از 25 هزار تومان به بالا نصيبشان ميشود. تعداد قابل توجهي از موسسات ارائهدهنده خدمات مجالس ختم و عروسي، اين بخش را هم بهعنوان يك گزينه نسبتا پرطرفدار براي مراجعانشان دارند، هر چند شايد در بروشورها و دفتردستكشان، رسما اشارهاي به آن نكرده باشند، چون تقاضا هست، طبيعتا عرضه هم وجود دارد، تا بوده چنين بوده و در آينده نيز خواهد بود.
چيدمان و ايجاد فضاي حزنآلود، براساس درخواست صاحب مجلس و البته مقتضيات شخص متوفي ايجاد ميشود. طبيعتا مجلس يك جوان كه بر اثر تصادف با حضرت قابضالارواح روبهرو شده بايد جگرخراشتر از مجلس يك پيرمرد 100 ساله كه ده سال روي تخت بوده و همه منتظر مرگش بودهاند و بالاخره راضي به رفتن شده، باشد.
هر چه باشد اما مجلس هر چقدر جگرخراشتر باشد، هزينه برپايياش هم بيشتر ميشود، چون هم تعداد بايد بيشتر باشد و هم بازيگران بايد حرفهايتر باشند.
براي همين هم برگزاري چنين مجلسي از حدود يك ميليون تومان تا هرقدر كه صاحب عزا مايل باشد و بپردازد، جگر خراشتر ميشود! حتي ميتوان اين ميزان جگرخراشي را با دعوت از غسال اختصاصي و شستوشو در خانه يا محل خاص، ماندگار كرد كه با توجه به هزينه حدود 100 تا 150 هزار توماني يك غسال، هزينه زيادي نيست.
طبيعتا در كنار ميزان جگرخراشي و شلوغي، آبروداري هم كه همان پذيرايي شيك، مسجد، مداح و سخنران صاحبنام است هم از اهميت فراواني برخوردار است.
ضمن اينكه آمبولانس خصوصي، اتوبوس باكلاس كولردار، رستوران ممتاز براي ناهار، يك قبر دو نبش كه كنار آب و زير سايه درخت باشد هم كاملكننده يك مجلس آبرومند در شهرهاي بزرگ است.
حالا از اين به بعد اگر گذرتان به مجلس ختم يا تشييعي افتاد خوب به قيافه عزاداراني كه خودشان را سر خاك يا مجلس، تكهتكه ميكنند بيندازيد، شايد قيافههاي آشنايي بينشان ببينيد، قيافههايي كه قبلا در مجلسي ديگر، آنها را ديده باشيد.
احسان ناظم بكايي - جامجم