عصر ایران - هوشنگ نهاوندی متولد ۱۳۱۱ وزیر آبادانی و مسکن، وزیر علوم، رئیس دانشگاه شیراز و رئیس دانشگاه تهران در دوران محمد رضا پهلوی بود. او در سال ۱۳۶۵ با شاهرخ مسکوب نویسنده مشهور ایرانی به عنوان بخشی از پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد و خاطرات خود از دوران محمدرضا پهلوی را بازگو کرد.
در اینجا بخشی از خاطرات او را می خوانیم که در مورد شیطنت ورزی او و ایرج افشار برای کاهش فروش کتابهای جلال آل احمد نویسنده شهیر ایران زمین به روشی عجیب است:
جلال آل احمد را هیچ گاه نویسنده درجه یکی اصلا ندانسته ام ومعتقدم عمده شهرت او به خاطر نوشتههای سیاسیاش بود.
با ایرج افشار صحبت می کردیم (او هم آدم خوشفکری است -خدا سلامتش نگه دارد- و خیلی نسبت به جلال آل احمد عقیدهاش از بنده بدتر بود و او اصلاً او را قابل نمیدانست) ؛ ایرج افشار گفت که «آقا شما میخواهید این جلالآل احمد را ما از بین ببریم؟»
گفتم: «والله من بدم نمیآید.»
- «و در ضمن یک خرده محیط دانشگاه را هم راحت کنیم.»
گفتم: «بله.»
گفت: «بیایید یک نمایشگاهی ترتیب بدهیم از جلالآلاحمد، صمد بهرنگی، دهخدا و جمالزاده، و شاه بیاید این نمایشگاه را افتتاح کنند. دیگر برای جلال آلاحمد آبرویی باقی نخواهد ماند.» عیناً با همین عبارت.
من هم خندیدم گفتم، «بدفکری نیست.»
البته هدف اصلی ما تبلیغ علیه صمد بهرنگی و آل احمد بود اما فقط برای این دوتا که تنها نمیشد نمایشگاه داد ، خیلی دم خروس پیدا میشد؛ بنابراین آن چند نویسنده دیگر را هم اضافه کردیم تا ترکیبی شود.
بنده رفتم به شاه گفتم که ما چنین فکری کردیم و نقشهای کشیدیم و شاه هم مقداری خندید. گفت: «خیلی خوب.».
بعد هم ما اعلام کردیم که میخواهیم نمایشگاهی برپا کنیم که شاه می آید برای افتتاحش. طبیعتاً در دانشگاه تهران غلغله برپا شد. نامه پشت نامه اول از ساواک که این خلاف است، این مصلحت نیست و ما مردم را برای خواندن کتاب آلاحمد و بهرنگی توقیف میکنیم.
بنده هم به رئیس سازمان امنیت تهران گفتم: «ما اتفاقاً این کار را کردیم برای اینکه دیگر توقیف نکنید مردم را.»
بههرحال نمایشگاه برپا شد و نامههای بسیار تندی هم به ما از ساواک نوشتند. طبیعتاً هم نمیدانستند که ما یک چنین مذاکراتی با شاه کردیم، میگفتند باز همین کارهای خلاف رئیس دانشگاه است.
(سرانجام) شاه آمد دانشگاه برای افتتاح نمایشگاه و ایرج افشار هم پشت سر شاه و بنده هم پشت سر ایرج افشار و بعد وقتی که رفتیم وارد آن تالار بزرگ طبقه همکف دانشگاه تهران شدیم -که آن نمایشگاه آنجا برپا بود- شاه برگشت و به من گفت: «جلوی کدامشان میخواهید عکس را بگیرید که آبروی طرف را ببرید؟»
ایرج افشار هم گفت: «قربان، جلوی جلال آلاحمد.» یعنی چیزی در این حدود. رفتند و شاه جلوی جلال آل احمد ایستاد که عکاسها عکسشان را بگیرند و فردا هم عکس شاه در مقابل جلال آلاحمد در روزنامه ها چاپ شد.
پنج شش روز بعد خانم سیمین دانشور همسر آل احمد پیغامی داد به بنده که «شما فروش کتاب شوهر مرا کم کردید. خسارت مرا بدهید.» و با ایرج افشار هم که قهر کرد مدتها سر این موضوع.
خلاصه این هم یک داستان و خاطرهای که باز هم یک جنبهای از شوخیهایی را که میشد کرد در داخل رژیم ایران و کسی هم متوجه اصل مطلب نشد.