وقتي صحبت از نقش ارتش در دفاعمقدس ميشود، نام شهداي شاخصي همچون«عباس بابايي»، «علي صيادشيرازي» و«احمد كشوري» به ذهن متبادر ميشود. اين در حالي است كه نقش و حضور سربازان ارتش از نخستين ماههاي آغاز جنگ تا پايان آن، مورد توجه كمتري قرار داشته است.«اميرسرتيپ دوم حسين وليوند» فرمانده كنوني دافوس آجا (دانشكده فرماندهي و ستاد ارتش) در سال 1360 و در زمان فرماندهي دانشكده افسري توسط شهيد نامجو، وارد اين دانشكده شده و بعد از شهادت نامجو، در زمان فرماندهي اين دانشكده به همت شهيد صياد شيرازي، به همراه همدورهايهايش در فتحالمبين شركت كرده است.
گفتوگوي اختصاصي«ملت ما» با اميرسرتيپ حسين وليوند، فرمانده دافوس آجااو در اغلب عملياتهاي شمال غرب كشور حضور داشته و سپس فرماندهي آتشبار توپخانه در لشكر 23 نيروهاي ويژه هوابرد يا همان«كلاه سبزها» را برعهده ميگيرد. مقطعي را در عمق 70 كيلومتري خاك عراق، به صورت چريكي جنگيده و تا ديماه 1371، يعني 4 سال پس از اتمام جنگ، همچنان در مرز حضور داشته است. پس از بازگشت به تهران، حدود 8 ماه فرمانده گردان در لشكر 32 نيروهاي ويژه هوابرد ميشود و سال 1372، دوره عالي رسته توپخانه را در مركز پياده اصفهان ميگذراند و حدود 4 سال فرمانده گردان دانشگاه افسري امامعلي(ع) ميشود و فرماندهي هزاران سرباز را در دست ميگيرد.
سال 1377 به دافوس آجا ميرود و مدرك كارشناسي ارشد خود را در گروه زميني و رشته مديريت دفاعي ميگيرد و يك سال بعد، فرمانده توپخانه لشكر 30 پياده گرگان شده و سال 1379 به پاكستان ميرود تا دوره دافوس آجا در رشته امور دفاعي را هم بگذراند. پس از بازگشت به ايران، در ستاد نيروي زميني، مدير پژوهش و ارزيابي نيروي زميني را عهده دار ميشود و از سال 1382 بهمدت سه سال، فرماندهي تيپ دانشجويان دانشكده افسري امامعلي(ع) را برعهده ميگيرد.
مقطع دكتراي خود را در رشته مديريت علوم استراتژيك در دانشگاه دفاع ملي ميگذراند و پس از تجربه معاونت آموزشي دافوس آجا، از تابستان سال 1390 فرماندهي دافوس را در دست ميگيرد. حسين وليوند كه تجربه فرماندهي و حضور در كنار سربازان در دوران دفاعمقدس را تجربه كرده، در گفتوگوي پيشرو به مناسبت روز ارتش، از نقش سربازان ارتشي و فراز و فرودهاي سربازي در طول جنگتحميلي سخن گفته است:
هيچكس نميتواند پيروزيهاي پي در پي نيروي هوايي، هوانيروز و نيروي دريايي در طول جنگ را انكار كند. اما فراز و فرودهاي نيروي زميني در صحنه نبرد قابل تامل است. به نظر شما كجاي كار نيروي زميني مشكل داشت كه نتوانست مثل نيروي هوايي از همان آغاز جنگتحميلي آماده نبرد باشد؟ آيا نداشتن تجربه جنگ يا آغاز ناگهاني جنگ باعث اين ضعف در ماههاي آغازين آن شده بود؟ما نيروي زميني را نيرويي انسان محور ميدانيم؛ نه ابزار محور. نيروي هوايي و دريايي ابزار محورند. اگر نيروي هوايي هواپيما نداشته باشد، هيچ فايدهاي ندارد. اگر نيروي دريايي ناو نداشته باشد، كاري از پيش نميبرد. در نيروي زميني به ما ياد دادهاند، وقتي چيزي براي جنگ نداري، تازه فعاليتت شروع ميشود.
ما ياد گرفتهايم كه حتي با دست خالي، به اصطلاح، جنگ سرنيزه كنيم. كسي كه كارش در جنگ اين است، طرف حسابش آدمها هستند كه دل و روح و عاطفه دارند. من نميگويم كه نيروي هواييها و درياييها اين شاخصهها را ندارند. اما اينكه بتواني با 200 تا 300 سرباز كه همه روح و عاطفه دارند و خيليها از آنها از جنگ هم ميترسند، خط شكني كني و حركت كني و به جلو بروي و به هدف برسي، كاري بسيار سخت است.
البته از وضع ارتش بعد از انقلاب و ماجراي حمله ضد انقلاب به پادگان سنندج و شرايط بيثبات ارتش در آن مقطع هم نميتوان چشمپوشي كرد.بله. تازه اگر ابزار و امكانات داشته باشي و دچار وضع انقلاب و تلاطمي كه دريادار مدني ايجاد كرده بود نشده باشي، باز هم كاري دشوار است. بالاترين سقف درجه، سرهنگ دو و سرگرد مانند شهيد صياد شيرازي بود. سپهبد محمدولي قرني كه در ماههاي آغازين پيروزي انقلاب ترور شد و وليالله فلاحي، موسي نامجو و بقيه فرماندهان ارتشي جنگ هم درجات پايينتري داشتند.
اين مدني كه از آن اسم برديد كه بود؟دريادار مدني، وزير دفاع دولت موقت بود. خدمت سربازي را از دو سال به يك سال كاهش داد. سربازهاي تمام پادگانها نصف شدند. دستور داد كه خدمه ناوها، هواپيماها يا تانكها هر جا كه خواستند بروند. براي مثال اگر خدمه تانك ميخواهد، ميتواند برود انزلي و در نيروي دريايي خدمت كند يا بالعكس. اين انتقالات غيرضروري باعث شد كه هيچكس سر جايش نباشد. ما در آغاز جنگ، تانك داشتيم، اما كسي كه با اين تانك كار كند را نداشتيم.
اكثراً به شهرهاي خود منتقل شده بودند. با تمام اين تفاسير، نيروها در مرز حضورداشتند. مشكل سوم نيروي زميني، بنيصدر بودكه اصلاً نميدانست تاكتيك يعني چه؟ لجبازي و مشكلات او با مسئولان را هم اضافه كنيد. بنيصدر ميآيد از ابزاري به نام ارتش سوءاستفاده می كند كه تا حدودي هم اين كار را کرد. به سپاه توجه نميكرد. سپاه و ارتش هم به فرمان امام رفتند كردستان، درگير جنگ داخلي شدند. همين باعث شد كه آنطور كه بايد و شايد در مرزهاي جنوبي مستقر نبوديم.
اين واقعيت دارد كه توپخانههاي ارتش در بعضي از روزها بيشتر از 2 يا 3 گلوله، سهميه بيشتري نداشتهاند و اين محدوديت از سوي بنيصدر بوده؟در اوايل جنگ، تازه در انبارهاي مهمات باز شده بود. اين محدوديت در سال 67 بيشتر شد. به هر توپ، يك گلوله يا يك كمي بيشتر سهميه داده ميشد. يعني هر دو روز، سه گلوله. اواخر جنگ هم كه به تحريم خورده بوديم، هر چه عراقيها قويتر ميشدند، ما ضعيفتر ميشديم. بنيصدر ميخواست از ارتش، استفاده ابزاري كند و رودرروي حاكميت بايستد.
حتي در اين مسير، درجه صياد شيرازي را ميگيرد. نگاه صياد به امام(ره) و آيتالله خامنهاي، نماينده امام(ره) در ارتش بود. صيادشيرازي به جبهه غرب ميرود و در كنار بچههاي سپاه شروع به جنگيدن ميكند. بعد از عزل بنيصدر با همان امكاناتي كه داشتيم، عملياتهاي موفقيتآميز مانند ثامنالائمه، طريقالقدس، فتحالمبين و بيت المقدس را اجرا كرديم.بله! تلاطم و نوسان در فعاليت نيروي زميني در طول جنگ وجود داشته است. چون آدمها دچار نوسان ميشوند. تلويزيون استراليا برنامهاي به نام«سربازان» توليد كرده بود كه در آن درباره اين صحبت ميكرد كه چه عواملي باعث ميشود كه يك سرباز جلو برود و از گلوله نترسد. نتيجهاش تنها يك كلمه بود؛ ترس. ترس از اينكه اگر پيشروي نكند، با او برخورد كنند و اعدام شود. اگر جلو نرود، خانوادهها و همقطارها او را ترسو و بزدل خطاب كنند.
من تاثير ترس بر سربازان را قبول دارم، اما معتقدم كه در ارتش جمهوري اسلامي ايران، سربازان با اعتقاد و ايمان پيش ميرفتند. اما آيا همه اينگونه بودند؟ممكن است كه سرباز مثل يك بسيجي با شما همراه و همپا نباشد. البته در بين سربازان هم شجاعترينها را هم داشتهايم كه خاطرهاي در اين باره ميگويم. يكي از شاخصههاي نيروي زميني همين است. اين افراد روي زمين ميجنگند و حرف آخر را هم اينها ميزنند.
اين حرف شما را كاملاً قبول دارم. اما آن چيزي كه هيچوقت براي من قابل درك نبوده، اقدامات شجاعانه و بيمحابانه بسيجيها در جبهههاست. چه فرقي بين آنها و رزمندگان ارتشي بوده است؟البته ممكن است كه اين روحيه بسيجيها هم در ارتشيها وجود داشته باشد. اما هر كسي كه بيمحابا و بيحساب و كتاب در جبهه حركت كند را به عنوان بسيجي قبول ندارم. اين تلقي غلط است كه بگوييم، هر كسي كه بيمحاباست؛ بسيجي است. بسيجيها تابع فرمانده و مقررات و نظم هستند. آن كسي كه تابع فرمانده نيست و هر كاري كه ميخواهد انجام ميدهد، ديگر بسيجي و سرباز نيست. ولي اين را قبول دارم كه روحيه بسيجيها با خيليها قابل مقايسه نبود.
آيا نمونهاي از سربازان ارتش سراغ داريد كه با اين ويژگيها همخوان بوده باشد؟من خودم يك سرباز به نام علي آيينه بيگي داشتم كه قدي حدود يك متر و نيم داشت اما بسيار شجاع و نترس بود. امير دادبين ميگفت كه يادم هست در عمليات بيت المقدس 5 در پنجوين بوديم. يك تيربار عراقي در بالاي يك ارتفاع بر كانال محل عبور ما مسلط بود و همه بچهها را از دم ميزد. قرار شد كه يك نفر براي از پاي درآوردن تيربارچي برود، اما هر كسي كه ميرفت، شهيد يا مجروح ميشد و اين كار غيرقابل انجام بود.
علي آيينهبيگي با آن جثه كوچكش تيربارچي عراقي را از پاي درميآورد و چند دقيقه بعد هم خودش شهيد ميشود. به ياد دارم كه در كردستان بوديم. صبحها استراحت ميكرديم و شبها پست نگهباني داشتيم. چون فرقههاي خاصي در كردستان بودند كه بيشتر شبها حمله ميكردند. آن موقع فرمانده پايگاهي اطراف سردشت بودم. يك شب از پستهاي نگهباني بازديد ميكردم كه با علي آيينهبيگي روبهرو شدم. گفتم آيينه بيگي خسته نباشي! گفت من خسته نميشوم. جناب سروان، جنگ در راه خدا خستگي ندارد. هيچوقت روحيه بالاي او را فراموش نميكنم.
البته خيلي از سربازان ارتش بعد از اتمام دوره خدمت سربازي، لباس بسيج پوشيدند و داوطلبانه به جبهه رفتند.بله. در قالب كلي، جنگيدن با روحيه بسيجي بهتر از جنگيدن با روحيه سربازي است. چون طرف آمده دو سال خدمت سربازي را بگذارند و به زندگي خود برگردد. البته اواخر سال 66 هم سپاه درگير جذب سرباز وظيفه شد.
چرا سپاه هم وارد ماجراي سربازگيري شد؟فرسايشي شدن جنگ، نيروها را خسته كرده بود. به همين دليل اعزامها به مرور در سالهاي 66 و 67 كمتر شد. پس سپاه هم جذب سرباز را آغاز كرد. شرايط آن موقع خيلي متفاوت بود. بسيجيها با تمام وجود به جبهه ميآمدند. ولي ما سرباز اقليت مذهبي داشتيم كه حالا با هر نيتي كه داشت، هم خيلي خوب و شجاع بود و هم بسيار خوب ميجنگيد.
در نهايت هم شهيد شد. يادم هست كه يك سرباز به نام عليمحمد قاسمي داشتم كه از آذربايجان شرقي آمده بود. با وجود اينكه بيسواد بود، اما بهخاطر رشادت از صياد شيرازي ارشديت گرفت. با وجود اينكه سواد نداشت، تمام حروف انگليسي و سواد توپخانه را ياد گرفت. ما سربازان با تجربه بسيار خوبي داشتيم. ما اگر روحيه بسيجي را در سربازهايمان ايجاد ميكرديم، نتيجه مطلوبتري ميگرفتيم.
رزمندههاي پاسدار، ارتشي و بسيجي در عملياتهاي نيمه دوم سال 1360 و نيمه اول 1361 مانند طريقالقدس، فتحالمبين و بيت المقدس، بيش از پيش در كنار هم قرار گرفتند. فكر ميكنم كه ميشد در اين شرايط، مكمل يكديگر باشند. ارتشيها بر جنبههاي سخت افزاري و تاكتيكي مسلط بودند و بسيجيها هم روحيه خاص خود را داشتند. آيا اين تلفيق تخصص ارتش و روحيه خاص بسيج در جبههها ديده ميشد؟هم تاثير ارتش بر روي سپاه و هم تاثير روحيه خاص بسيجي بر قالبشكني ارتش مشهود بود. اين تاثير دو جانبه بود و خود را در پيروزي عمليات طريقالقدس، فتحالمبين و بيت المقدس نشان داد.
آيا اين حال و هوا تا آخر جنگ تداوم داشت؟خير. بعد از سال 64 دچار نوسان شد. بعد از بيت المقدس، عمليات رمضان را اجرا كرديم و خواستيم وارد خاك عراق شويم. بعد از پيروزيهاي زياد دچار غرور شده بوديم. بعد از آن، وقفهاي افتاد و تفكيك مسئوليت شد. ارتش در مناطق خاصي عمليات خودش را انجام ميداد و سپاه هم در مناطق خاص خودش بود. وقتي ارتش عمليات انجام ميداد، فقط خودش بود. اما وقتي سپاه عمليات ميكرد، نيروي هوايي و هوانيروز ارتش از آن پشتيباني ميكردند.
يعني اين تفكيك تاكتيكي و استراتژيكي، بعد از عمليات رمضان هم ادامه داشت؟ما در عملياتهاي بدر و خيبر هم شركت داشتيم و تفكيك بعد از آن انجام شد و تا عمليات مرصاد ادامه داشت. نام اين تفكيك را نبايد انشقاق گذاشت. چون هيچ عملياتي در طول 8 سال دفاعمقدس، بدون حضور و پشتيباني توپخانه ارتش، هوانيروز و نيروي هوايي انجام نميشد.
اما در عمليات نابهنگام مرصاد ما شاهد حضور ارتش و سپاه در كنار هم هستيم؟بله. شهيد صيادشيرازي با تيپ 55 هوابُرد گردنه پاتاق را ميبندد، هوانيروز كرمانشاه هم منافقين را از بين ميبرد. بچههاي سپاه و ارتش و بسيج هم در تنگه مرصاد جلوي منافقان را گرفته بودند. اين اتحاد و همدلي، باعث شد كه پرونده منافقين همانجا بسته شود.
فكر ميكنم كه اين فراز و فرودهاي بين سپاه و ارتش، حاصل و نتيجه خوبي به همراه داشته است. سربازان كنوني سپاه و ارتش از آن حال و هوا و روحيه سربازان قديمي، چيزي به ارث بردهاند؟آيا در جنگهاي احتمالي ميتوان روي آنها حساب كرد؟جواناني كه در ايران انقلاب كردند و جنگيدند، برخي از آنها همان طيفي بودند كه قبل از انقلاب، شلوارهاي به اصطلاح پاچه گشاد ميپوشيدند و بعضاً به فكر ظاهر خود بودند. اما همانها پيرو امام(ره) شدند و انقلاب كردند و بسياري از آنها هم در جنگتحميلي به شهادت رسيدند. من يقين دارم كه اگر شرايط جنگ پيشآيد، همين جوانها با همين ظاهري كه شايد مقبول خيليها هم نباشد، كم نخواهند گذاشت. جوانان، كشورشان را دوست دارند و از آن دفاع ميكنند.
گفتگو از: مريم اسدي جعفري