۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۵:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۰۱۸۱۶
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۰ - ۳۰-۱۱-۱۳۹۰
کد ۲۰۱۸۱۶
انتشار: ۰۹:۰۰ - ۳۰-۱۱-۱۳۹۰

دلاوران گروه سلمان

گفتگو با سردار محمد مجد
گفتگو از: عبدالرحمن یحیوی
 
سردار محمد مجد متولد سال 1341 زاده روستای گودین کرمانشاه یکی از معدود بازماندگان گروه سلمان است. این گروه 40 نفره سپاه مسئولیت حراست از شهر کرمانشاه و اطراف آن را عهده دار بوده اند.

محمد مجد از دل می گوید و اگر چه طی این مصاحبه فهرست وار تصاویر شهادت همرزمانش را ورق می زند، اما پاراگراف به پاراگراف گفته هایش گویای رشادت نوجوانان و جوانانی است که تنها با سلاح غیرت روبروی مهاجمین به وطن و زادگاهشان ایستادند تا حتی یک وجب از خاک ایران اسلامی را تسلیم نامحرمان نکنند.
مجد و همرزمانش اگرچه سر و صورت خود را با چفیه ای می پوشاندند تا سن کمشان توسط دشمن آشکار نشود، اما دشمنان به خوبی به اراده پولادین این مردان جوان و رشید پی برده بودند، آنچنان که علیرغم در اختیار داشتن تانک و خمپاره و تجهیزات، باز هم محتاطانــه پیشروی کرده و دست به حملـــه می زدند.
به امید آنکه با زنده نگه داشتن یاد رشادت های این ستارگان همیشه پرفروغ، در آسمان ذهن ایرانی همچنان بدرخشند و راه آزادگی را بنمایانند.

  از چه سالی و چه طور وارد صحنه های نبرد حق علیه باطل شدید؟
  من متولد سال 1341 و زاده روستای گودین کرمانشاه هستم. برای ادامه تحصیل در دبیرستان شهر تویسرکان ثبت نام کردم و این درست مصادف با حمله ناجوانمردانه ضد انقلاب به شهر مقاوم پاوه بود. بلافاصله با شنیدن پیام امام راحل (ره) مبنی بر این که باید پاوه از لوث وجود اشرار و ضد انقلاب پاک شود، راهی پاوه شدم. چند روز اول با گروهی چهار نفره از منبع آب شهر کرمانشاه حراست می کردیم تا این که بالاخره با گروهی 50 نفره راهی شهر کامیاران شدم.
شهر توسط ضد انقلاب احاطه شده بود. نیروهای خودی تنها در مسجد شهر و یک ساختمان شخصی متعلق به یکی از پیشمرگان کرد مسلمان به نام شهید آزادی استقرار داشتند.
در روزهای ابتدایی جنگ هیئتی از سوی دولت وقت (دولت بنی صدر) راهی پاوه شد تا پای میز مذاکره با بنی صدر بنشیند. نتیجه غمبار این مذاکره تخلیه و تسلیم کامل پاوه به ضد انقلاب بود!



 حال و هوای نیروهای مستقر در مسجد کامیاران به وقت شنیدن خبر غیر منتظره تخلیه شهر چگونه بود؟
  غروب بود، ما سوار بر کامیون ها در حال خروج از شهر بودیم که گروه های ضد انقلاب جشن گرفتند و با تیراندازی های هوایی خوشحالی خود را بیان می کردند. در آن لحظات به هر کدام از بچه ها که نگاه می کردم صورت های برافروخته شان و بغضی که در گلو داشتند، گویای همه چیز بود. در سکوت کامل عقب نشینی کردیم.
البته بعدها شهید صیاد شیرازی روبروی این تصمیم بنی صدر ایستاد و صحنه را خالی نکرد.



هسته سپاه در روزهای اولیه جنگ در غرب کشور چگونه شکل گرفت؟
از سمت شهرکهای الهیه و دولت آباد فعلی به سمت مسجد جامع چندین گلوله خمپاره شلیک شد و بسیاری از مردم وحشت زده به بیرون از خانه هایشان دویدند.
در همین اوضاع و احوال بود که فرمانده شهید سپاه کرمانشاه - شهید مجتبی جعفری - 35، 40 نفر از نیروهای داوطلب بسیجی را مأمور تأمین امنیت شهر کرمانشاه و برپا کننده پایگاهی دور از شهر جهت گشت روزانه در اطراف کرمانشاه قرار داد. از میان این 40 نفر، شهید ابوالحسن یاری به عنوان فرمانده گروه انتخاب شد. نام گروه را سلمان قرار دادند. این گروه تا مدتها پا برجا بود و چه بسیار از شهدای جبهه غرب از همین گروه برخاستند.
جالب است بدانید که امکانات اولیه گروه به یک دستگاه آهوی آتشین، یک دستگاه سیمرغ، یک قبضه سلاح کالیبر 50، یک قبضه تیربار ام ژ3، تعدادی سلاح ژ3، کلت کمری و چند آر پی جی 7 خلاصه می شد.



همیشه در صحبت ها و خاطراتتان شهید یاری را الگوی خود معرفی کرده اید، ایشان چه خصوصیات بارزی داشته اند که این قدر بر روی شما تأثیرگذار بوده اند؟
شهید یاری اهل کرمانشاه بود. در بازار به متانت و صبوری و تعامل خوب با همکارانش شهرت داشت. جنگ که شروع شد، کسب و کار را  رها کرد و به نیروهای داوطلب پیوست. وقتی برنامه نگهبانی بچه ها را    می بست، خودش را هم در لیست قرار می داد و معمولاً ساعات شب را که احتمال حمله دشمن زیاد بود، به خودش اختصاص می داد.
من و چند نفر دیگر در گروه سلمان از همه کم سن و سال تر بودیم. یادم می آید شهید یاری اکثر  شب ها به ما سرکشی می کرد و برای این که خیال نکنیم به خاطر کمک آمده برایمان کلی خاطره تعریف    می کرد تا خواب از چشممان بپرد و هوشیار باشیم.
کمتر غذای گرم می خورد و سهم غذای خودش را به روستائیان کرد اطراف پایگاه می داد.
یک روز برای آوردن چند جلد کتاب و امانت دادن به بچه های سلمان تا خانه اش که پشت مسجد جامع کرمانشاه بود، رفت و برگشت. زمان را هم یادداشت کرد تا پول بنزین را از جیب خودش بدهد. می گفت این کار یک حرکت شخصی بوده است.



آیا گروه سلمان در رسالت خود که پاکسازی اطراف شهر کرمانشاه و روستاها از لوث وجود منافقین و معاندین با نظام جمهوری اسلامی ایران بود، موفق ظاهر شد؟
رفته رفته نام گروه سلمان در کرمانشاه و روستاهای اطراف پر آوازه شد.
در زمستان سال 1358 بعد از حدود 5 ماه در نزدیکی شهر کامیاران مکانی به نام ورمنجه مورد شناسایی قرار گرفت که قبلاً پایگاه ژاندارمری و ساختمان مخصوص شکار شاپور غلامرضا محسوب می شد.   بچه ها در این مکان مستقر شدند. چون ضد انقلاب تسلط خود را بر کل منطقه تا کرمانشاه تثبیت شده می دانست، تحمل حضور گروه را در دل خود نداشت و برایشان بسیار سخت و نگران کننده شده بود.
ضد انقلاب رؤیای تأسیس کشور کردستان را متشکل از استانهای کرمانشاه، همدان، آذربایجان و چند استان در خاک عراق، ترکیه و سوریه را در ذهن می پروراندند. این مسئله را صراحتاً از رادیوهای خود اعلام   می کردند. ریشه همه این حرکت ها از دولت بنی صدر نشأت می گرفت که حتی دستور تخلیه شهر را داده بود.
کمونیست ها، ساواکی ها، سایر طرفداران رژیم شاهنشاهی، کومله ها و ... همگی دست به دست هم داده بودند، اما با مانع بزرگی که شجاعت و رشادت نیروهای انقلابی بود مواجه شدند.

 

وقتی در ورمنجه مستقر شدید، گروه سلمان با کمبود سلاح در برابر دشمن چه کرد؟
برای اینکه دشمن به کمبود سلاح ما پی نبرد، لوله های پولیکا را در نمره 10 و 15 بردیم و به شکل خمپاره در داخل سنگر قرار دادیم. روی آن را هم پوشاندیم تا دشمن احساس کند که ما هم از خمپاره و سلاح نیمه سنگین بهره مند هستیم.
در گروه سلمان بچه ها اغلب کم سن و سال بودند، حتی ریش نداشتند. اغلب به سروصورتمان چفیه می بستیم و عینک دودی می زدیم تا به کم سن وسال بودنمان پی نبرند.
در ورمنجه مدت زیادی نماندیم. مکان جدیدی در سه راهی قلعه شاخانی در حدود پنج کیلومتری شهر کامیاران شناسایی شد. اهمیت این مکان در این بود که منطقه سنقر و کُلیایی را کنترل و تحت نظر داشت و هم شهر کامیاران را رصد می کرد.
پایگاه در یک غروب به یادماندنی به مکان جدید انتقال یافت و این اقدام دشمن را آنقدر عصبانی کرده بود که بسیاری از نیروهایش را آشکارا در حدود دویست متری محل استقرار ما به حالت آماده باش جمع کرده بود.
من و دو تن از بچه ها مأمور ایست و بازرسی خودروها بودیم. یکباره متوجه شدم سرنشینان یک کامیون دو تن از هم محله ای هایمان هستند. آنها متعجبانه پرسیدند: پسر اینجا چه می کنی؟!
من هم گفتم: در خدمت بچه های سپاه هستم.
آنها کلی نصیحت کردند که چند قدم آن طرف تر ضدانقلاب کمین کرده، چرا به خانواده ات و     جوانی ات رحم نمی کنی؟
اما من تصمیم خودم را گرفته بودم و حتی روز بعد که پدرم با جمعی از همشهری ها به ما سرزدند، به خانه بازنگشتم.

چه چیز به شما انگیزه ایستادگی می داد؟
تنها عشق به امام (ره) و انقلاب بود. عید سال 58 مردی با کیف بزرگی در دست وارد پایگاه شد.       می خواست به هر کدام از بچه ها 500 تومان بدهد. همـگی اخم کردیم و یک گوشه نشستیم که مگر ما برای پول به اینجا آمده ایم؟! هیچ یک از بچه ها پول را قبول نکردند.
مرد غریبه با فرمانده گروه سلمان - شهید یاری - تماس گرفت و قضیه را شرح داد. تنها زمانی که شهید یاری به بچه ها گفت این پول از طرف امام است و به عنوان عیدی قبول کنید، آن را قبول کردند. اما تا مدتها دست به آن نزدند و نزد خودشان به عنوان تبرک نگه داشتند.
البته محلی های عاشق امام و انقلاب هم کم نبودند و شهدای بسیاری تقدیم انقلاب کردند. کار این عزیزان و عشق شان هم بزرگ بود. چون اکثر ما جوان بودیم و خانواده هایمان شناسایی نمی شدند، اما اکثر بومی های پیرو انقلاب با فامیلشان که بعضاً ضد انقلاب بود و دیوار به دیوار هم قرار گرفته بودند، این کار را خیلی سخت می کرد. ولی عاشقان واقعی انقلاب از هیچ چیز هراسی نداشتند و حتی جانشان را بی شائبه تقدیم می کردند.

اولین حمله وسیع نیروهای انقلابی برای پاکسازی اطراف شهر کرمانشاه چه زمانی صورت گرفت؟
امنیت نسبی که در عقبه گروه سلمان تا کرمانشاه برقرار شد، یک شب شهید بروجردی به همراه چهار، پنج نفر از اطرافیانش به پایگاه ما سر زدند. آنها حامل پیام صریح امام مبنی بر پاکسازی کامل منطقه بودند. تخمین زده شد که نزدیک به دو هزار نفر  ضد انقلاب در منطقه حضور دارند.
در حالی که گروه سلمان و نیروهای کمکی که شهید بروجردی همراه داشت به 40 نفر هم نمی رسید، عملیات پاکسازی را آغاز کردیم. وقتی اولین گروه از مجروحین به کرمانشاه بازگشتند، نیروهای کمکی تازه نفس به فرماندهی شهید رضا گودینی وارد کامیاران شدند.
از احوالات شهید رضاگودینی و برادرش غلامحسین گودینی برایمان بگویید.
شهید رضا گودینی متولد 1340 در روستای گودین، در خانواده ای کاملاً مذهبی بزرگ شده بود. در دوران انقلاب به همراه برادرش غلامحسین از فعالین انقلابی محسوب می شدنـد که از دست مــأمورین ساواک در کوره های آجرپزی اطراف روستا پنهان می شدند.
شهید رضا گودینی با شروع جنگ به منطقه گیلانغرب رفت و یک گروه گشت شناسایی تشکیل داد.
تیپ تحت امر خود را به لشکر تبدیل کرد و سرانجام پس از رشادت های بسیار در عملیات والفجر به همراه برادرش به شهادت رسید. آنها تا آخرین قطره خون در برابر ضدانقلاب ایستادگی کردند.

یعنی هیچ کمکی از سوی ارتش دولت وقت به بچه های سپاه نرسید؟!
چند تانک ارتش در نزدیکی کامیاران مستقر بودند، اما اجازه پیشروی نداشتند.
یک روز شهید شیرودی با بالگرد کبری وارد منطقه شد. به زمین نشست و اطلاعاتی از دشمن خواست. فرکانس بی سیم بالگردش را با ما هماهنگ کرد و گفت شما مشخصات استقرار دشمن را بدهید تا من حساب آنها را برسم.
وقتی قصد پرواز داشت قضیه تانک های ارتش را به او گفتیم. وی به آسمان برخواست و چون ما روی فرکانس بی سیمش بودیم کاملاً در جریان گفت و گوی شهید شیرودی با فرمانده تانک ها قرار گرفتیم. شهید شیرودی به فرمانده تانک ها دستور حرکت به سوی شهر کامیاران را صادر کرد. وقتی آن فرمانده گفت که اجازه ندارم، شهید شیرودی با عصبانیت اعلام کرد: اگر فوراً حرکت نکنی و این پاسدارهای مظلـوم را یاری نکنی خــودم تانک های شما را هدف می گیرم.
حضور شهید بروجردی و شهید شیرودی با به راه انداختن تانک ها کمک بسیاری به آزادسازی شهر کرد. با فرار دشمن  به کوه های اطراف، شهید شیرودی به تعقیب آنها می رفت و با هدف قراردادن دشمنان در کوه ها تلفات سنگینی به ضدانقلاب وارد کرد.

آیا سرانجام گروه سلمان در رسالتش مبنی بر پاکسازی منطقه از لوث وجود ضد انقلاب موفق عمل کرد؟
تانکهای ارتش خودی تا نزدیکی شهر کامیاران پیش رفتند، ولی بدون شلیک حتی یک گلوله با صدای غرشی که به راه انداخته بودند، باعث رعب و وحشت فراوان در دل دشمن شدند. همین هم کمک خوبی محسوب می شد.
نزدیک ظهر شهید شیرودی فرمان داد که یک بالگرد کنار ما فرود بیاید. شهید صفدر جوهری و یکی دیگر از برادران که اکنون جزء معدود بازماندگان گروه سلمان و از جانبازان بزرگوار است، سوار بالگرد شدند. در کوه های غرب کامیاران نیز چهار نفر از فرماندهان ضدانقلاب را در حال فرار دستگیر کردند.
قبل از ظهر آن روز شهر کاملاً آزاد شد و در این عملیات چند تن از دوستانم مثل شهید محمدرضا اکبری در حالی که سر از سجاده نماز صبح بر می داشت با اصابت گلوله بر سرش به شهادت رسید و تعدادی هم مجروح شدند. با اتمام عملیات، بازماندگان گروه به حدود بیست نفر رسیده  بودند. در شهرکی در شمال کامیاران مستقر شدیم و این بار، گشت و پاکسازی در جاده سنندج به سوی مریوان آغاز شد.

چه کسانی از گروه سلمان به درجه رفیع شهادت رسیدند؟
در شهریور 1359 وقتی پایگاه سلمان در کامیاران مورد حمله قرار گرفت، خیلی از بچه ها شهید شدند. مابقی ما به مسجد سرپل ذهاب برگشتیم و از آن جا در جبهه های مختلف برای مسئولیت های متفاوتی تقسیم شدیم.
از همسنگران شهیدم می توانم به این ستاره ها اشاره کنم: شهیدان: ابوالحسن یاری، رضا گودینی، محمدمراد باوندپور، جلال نجومی، بهرام محمودی، عیسی نعمتی، اسماعیل فدایی، حسین تنگسیری، مجتبی جعفری، مراد مرادی و جانباز شهید سیدباقر میرفتاحی.

ارسال به دوستان
سفری عجیب به دوران قاجار؛ نوه ناصرالدین‌شاه با هشت غلام آفریقایی (عکس) آیا دچار «گردن پیامکی» شده‌اید؟ راه‌های تشخیص و درمان آن را بشناسید پرتاب ماهواره‌ای که کارش وزن‌کردن جنگل‌ها است! دلایل پنهان خستگی مزمن و راه‌های بازیابی انرژی بدن سریع‌ترین دایناسور تاریخ هنوز زنده است! دلایل کمبود آهن در پسران نوجوان و مردان بالای ۴۵ سال چیست؟ تزریق واکسن به بازوهای راست یا چپ، پاسخ ایمنی متفاوتی ایجاد می‌کند! اما چرا؟! دستگیری پدری که دختر ۵ ساله خود را به قتل رسانده بود هشدار آنی سطح قرمز وقوع گرد و خاک در خوزستان زخمی شدن یک نفر در پی انفجار مین در آذربایجان غربی دستور فوری درباره محموله های خطرناک بندر شهید رجایی: ظرف ۲۴ ساعت این ۸۳ کانتینر را خارج کنید فرانسه: هیچ دیداری میان اروپا و ایران در روز جمعه برگزار نمی‌شود حمله مجدد آمریکا به یمن وزارت بهداشت غزه: ۹۱ درصد از ساکنان غزه در بحران غذایی قرار دارند آمریکا: دور تازه گفت‌وگوها با ایران به زودی برگزار می‌شود
نظرسنجی
به نظر شما هدف ستاد امر به معروف از ارسال پیامک های حجاب به موبایل های مردم چیست؟