می گویند "هرآدمی بالاخره قیمتی دارد" این حرف درست و البته بی رحمانه ای است، اصلا ناف آدم را با تجارت و فروختن بریده اند، بهشت خدا هم خریدنی است ، البته با جان و جهاد.
آدم ها- چه خوب وچه بد- همه قیمت دارند، اما پیدا کردن قیمت آدم، کار مشکلی است، سیب زمینی و پیاز که نیست، آدم است دیگر،اتیکت هم که ندارد،باید کلی سروکله زد، به در گفت که دیوار بشوند، لفاظی کرد چانه زد،،سیاست به خرج داد، بالا و پایین کرد،تا شاید، قیمت یک آدم بیاید دستت.
"به من صد میلیون بدن،هرکاری می کنم،هرکاری" این را بدون مقدمه-کاملا بدون مقدمه- یکهو بین حرفهای معمولی و روزمره درباره گرانی و مشکلات و بیکاری و اجاره خانه و ...گفت، یک آدم معمولی معمولی که داشت در باران شدید،با موتور قراضه اش مسافرکشی می کرد.
نه شاخ داشت نه دم، نه بی ادب بود و نه بد دهن، نه جای چاقو روی صورتش بود، نه صدایش شبیه عملی ها و کراکی ها، سالم سالم،جوان و سرحال، حتی سیگاری هم نبود ، با یک حلقه ارزان قیمت در دستش که نشان می داد که متاهل هم هست، یک آدم معمولی معمولی.
چقدر ترسناک بود که ببینی و بشنوی یک آدم، خیلی ساده و بی مقدمه، قیمت خودش را تعیین کند،حتی منتظر وسوسه و حراج و بالابردن قیمت هم نباشد و آن را برای هر غریبه ای جار بزند و لابد من اولین و آخری نفری نبودم که قیمتش را می گفت، شاید فکر می کرد، مشتریان پیک موتوری که همیشه خیلی عجله دارند و لابد خیلی پولدارند، بهتر آدم می خرند (!) وقتی به مقصد رسیدیم،همانطور که نگاهش به اسکناس ها که می شمردم،دوخته شده بود، بازهم بی مقدمه گفت: داداش! به من صدمیلیون بدن،هرکاری می کنم،هرکاری" ، می دونی؟
منبع:
وبلاگ کلاشینکف دیجیتال