وبلاگ جزیره خارک :نيم ساعتي مانده به پرواز ميرسيم فرودگاه مهرآباد. من و همكارم. آنها هم انگار از خدا خواسته كانتر را بسته و رفتهاند نشستهاند توي دفتر به چايي خوردن. بليط بوشهر كه از يك هفته قبل ناياب شده و به اجبار بليط عسلويه گرفتهايم تا چند ساعتي هم مهمان جاده ساحلي عسلويه به بوشهر باشيم.
اصرار فايدهاي ندارد. بليط من و همكارم را بياعتنا مياندازد روي ميز و مشغول صحبت با بغل دستي ميشود. راستش بلد هم نيستم تا نخواستهاند دست توي جيب كنم و چند تايي "نوت سبزي" رو كنم تا نيش جناب تا بناگوش باز شود و كارمان راه بيافتد. نه اينكه نخواهم. كه دستم هم توي جيب روي پولها آماده است. اما خوب هميشه كه شرم و حيا يكطرفه نيست. از شانسمان اينبار طرف هم شرمسار است.
ميرويم توي صف طويل ديگري كه همه ساك بدست ايستادهاند. اما آقاي پشت گيشه مرتبا داد ميزند بليط عسلويه تمام شد كسي منتظر نماند. چارهاي نيست.
بلاتكليف ايستادهايم و به هم نگاه ميكنيم كه انگشتي آرام پشت شانهام ميزند. برميگردم. يكي از كاركنان خدمات فرودگاه است. با لباس فرمي به رنگ "زرشك". با حركت دست و لب و چشمك و سر و زبان و دهان اشاره ميكند به دنبالش برويم و بيانكه منتظر جوابي باشد راه ميافتد بطرف گوشه سالن. تا ميرسيم ميپرسد بليط عسلويه ميخواهيد؟ و هنوز جواب بله از دهانمان در نيامده با سابيدن دو انگشت سبابه و اشاره به هم آرام ميگويد كارت مليتان را بدهيد به اضافه نفري ده تومان. جاي فكر كردن و حتي چانه زدن نيست. دو دقيقه بعد كاغذ سفيدي مهر و امضا شده ميگذارد كف دستمان و ميگويد برويد دفتر هواپيمايي ...! ميپرسم براي بوشهر بليط نداشتي؟ ميگويد نه من فقط توي خط عسلويه هستم. ميپرسم حداقل يك همكاري معرفي كن براي مسير بوشهر. ميگويد خودتان را معطل نكنيد گير نميياد.
نيم ساعت بعد توي هواپيما نشستهايم، آرام و مطمئن.