عصر ایران - سيدسلمان صفوي، استاد فلسفه دانشگاه لندن ازجمله فيلسوفان مسلمان سنتگراست كه به دعوت بخش هواداران حزب موتلفه اسلامي و در جمع هواداران اين حزب، از چالش فلسفه اسلامي و غرب در جهان امروز سخن گفته است كه در ادامه، گزارش از آن نشست را ميخوانيد.
سيدسلمان صفوي در ابتداي سخنان خود گفت: براي من عجيب است كه چگونه اعضا يك حزب سياسي علاقهمند به مباحث تخصصي در حوزه فلسفه هستند، با اين حال با توجه به اهميت موضوع البته به نحو اختصار در باب چالشهاي فلسفه اسلامي و غرب در جهان امروز سخن خواهم گفت.
او ادامه داد: ما از طرفي ميخواهيم درباره فلسفه اسلامي صحبت كنيم و از طرف ديگر فلسفه غرب و جهان امروز را مورد بررسي قرار می دهيم، اما درباره فلسفه اسلامي بايد گفت كه، همانطور كه ميدانيد فلسفه اسلامي با ساير علوم اسلامي مانند كلام و فقه و اصول و تاريخ متفاوت است، اين علم تفاوت ماهوي با خواهر خود يعني علم كلام و برادر ديگرش عرفان دارد و البته نسبتي با فقه و اصول هم ندارد.
وي ضمن تقسيمبندي فلسفه اسلامي به سه مكتب يا مدرسه اضافه كرد: فلسفه اسلامي درحقيقت به سه مدرسه تقسيم ميشود كه عبارتند از مدرسه مشائيون [كندي، فارابی و ابنسينا نمايندگان اصلي آن هستند]، مكتب اشراق [سهروردي موسس آن است] و حكمت متعاليه [كه ملاصدرا موسس آن به شمار ميرود]، بنابراين تقسيمبندي ،مطالبي كه بيان خواهد شد در چارچوب مكتب صدرايي و نوصدرايي خواهد بود.
وي افزود: در حقيقت مكتب نوصدرايي از علامه طباطبايي به اين طرف را شامل ميشود، به عبارتي فلسفه نوصدرايي در چارچوب مسائل فلسفه صدرايي، مطالب جديدي را مطرح ميكند، لذا در اينجا ما وقتي از فلسفه اسلامي سخن ميگوييم منظورمان حكمت متعاليه [يا نوصدرايي] است كه ازجمله مهمترين شراح آن امام خميني(ره) به شمار ميآيد.
استاد فلسفه دانشگاه لندن در بيان سير تفكر غرب بيان كرد: اما فلسفه غرب سير مفصلي دارد كه اجمال آن عبارتست از دوره پيشاسقراطي، سپس دوره سقراطي، دوره اسكندریون و پس از آن قرون ميانه و قرون وسطي [در حقيقت در قرون وسطي است كه فلسفه مسيحي شكل ميگيرد] تا اينكه به قرن هفدهم ميرسيم.
او ادامه داد: قرن 17 چه در جهان اسلام و چه در غرب نقطه عطف به شمار ميرود، در اين دوره حكومت صفويه در ايران مستقر بود و اين دوره طلايي تمدن ايراني است و در حقيقت ملاصدرا هم متعلق به همين دوره است و با ظهور ملاصدرا فلسفه جديدي در ايران شكل گرفت كه تا امروز ادامه دارد.
وي در ادامه گفت: همزمان با ملاصدرا در ايران، در قرن 17، در اروپا و در كشور فرانسه فيلسوف جديدي به نام دكارت ظهور پیدا ميكند و به عبارتي او بنيانگذار فلسفه مدرن غربي به شمار ميرود. فلسفهاي كه دكارت بنيان نهاد دوام آورد تا اينكه در قرن 20 با ظهور فيلسوفي به نام نيچه نهاد جديد ديگري به وجود آمد كه از آن به پست مدرنيسم تعبير ميشود. البته بايد توجه داشت كه پستمدرنيسم مساله بخشي از جامعه علمي جهاني را تشكيل ميدهد و عموميت ندارد.
چالشهاي فلسفه اسلامي و فلسفه مدرن غربي
رئيس آكادمي مطالعات ايراني لندن در ادامه سخنان خود گفت: به نظر من نقاط چالشبرانگيز فلسفه غرب در برش اول به دو حوزه تقسيم ميشود، يكي حوزه معرفتشناسي و ديگري وجودشناسي، من در اينجا كوشش ميكنم كه مباحث مربوط به حوزه معرفتشناسي را طرح كنم و اميدوارم در اوقات ديگري درباره وجودشناسي هم سخن بگويم.
وي تصريح كرد: در حقيقت علم اولين موضوع چالشبرانگيز در حوزه معرفتشناسي ميان فلسفه اسلامي و فلسفه مدرن غربي است. در اينجا يك اختلاطي رخ داده است و به نوعي سبب بدفهمي شده است، اين بدفهمي در ترجمه علم، معرفت و ادراك است.
او با اشاره به اصطلاح علم در زبان انگليسي اضافه كرد: ما علم را در زبان انگليسي با سه اصطلاح ميشناسيم كه عبارتند از: science، knowledge و Perception، از دوره مدرن حقيقتا تفاوت اساسي بين علم و معرفت ايجاد شده است، علم به معناي science، عموما به علوم تجربي ارجاع پيدا ميكند... اما از نظر ما ارجاع علم به علوم تجربي اولين انحرافي است كه در حوزه معرفت در فلسفه مدرن غربي رخ داد، يعني معرفت و علم به يك معنا گرفته شد بنابراين علم مساوي با علم تجربي خواهد شد و اينجا محل اصلي مناقشه ما با فلسفه مدرن غربي است.
وي با اشاره به تعريف دكارت از علم افزود: اما دكارت در تعریف خود از علم، آن را مجموعه قضاياي حقيقي يا صادقي ميداند كه در يك ارتباط سازمانيافته با يكديگر قرار دارند، در اين راستا مشربي تحتعنوان دكارتيزينها درست شد كه افرادي چون مال برانش، اسپينوزا و لايب نيتس از چهرههاي شاخص اين مشرب فكري به حساب ميآيند.
او اضافه كرد: ما در فلسفه اسلامي و يا حداقل در فلسفه صدايي، علم را يك وجود اگزيستاسينال يا يك امر وجودي ميدانيم، همچنين هرچه علم توسعه پيدا ميكند، به همان ترتيب بر روي عالم هم تاثير دارد و عالم به لحاظ وجودي رشد پيدا ميكند، بنابراين هرچه موضوع علم منظم و رشديافته باشد، عالم هم بيشتر رشد خواهد كرد.
وي در ادامه گفت: پس علم از نظر ما امري وجودي است و صرف قضاياي صادقه يا حقيقیه كه باهم در ارتباط هستند نميباشد. البته در اينجا مباحث كميت و كيفيتگرايي نيز مطرح است، لذا سيطره كميتگرايي در تمدن غربي تحت تاثير آن نوع فلسفهاي كه ذكر شد صورت ميگيرد كه در مقابل تفكر كيفيتگرا قد علم ميكند.
وي در نقد تفكر كميتگرا بيان كرد: بر اساس اين تفكر،ديگر سوال از چيستي هستي و چيستي معرفت به زاويه ميرود و سوال از چرايي و چگونگي مطرح ميشود، به عبارتي با به زاويه رفتن سوال از چيستي، اين امر به فراموشي سپرده ميشود.
ابراز شناخت در حوزه معرفتشناسيسيدسلمان صفوي در ادامه سخنان خود اظهار داشت: در فلسفه غرب ما مواجه با نوعي عقلگرايي [كه شامل عقل جزئي است] و تجربهگرايي هستيم، حتي در ايران عدهاي از اهل فلسفه عقلگرايي را با آنچه در غرب مطرح ميشود يكي ميدانند اما يك تفاوت ماهوي ميان عقلگرايي در انديشه اسلامي و غربي وجود دارد.
او ادامه داد: عقل در انديشه مدرن غربي، همان عقل جزئي است حال آنكه ما معتقديم عقل ما را به حقيقت ميرساند كه با عقل فعال، عقل كلي و يا به تعبير مولانا عقل رباني در ارتباط باشد بنابراين عقل رباني متصل به عقل كلي است كه ميتواند ما را به حقيقت رهنمون باشد.
وي با اشاره به نحله تجربهگرايان در غرب افزود: از طرف ديگر تجربهگرايان هستند كه مخالف مهم عقل در فهم حقايق هستند، بنابراين تجربه را ملاك شناخت حقايق ميدانند، حتي در قرن 20 و با ظهور پوزتيويستها، بيان شد، قضايايي كه تجربي نباشند بيمعنا خواهند بود، مثل اينكه بگوييم خدا هست يا خدا نيست، زيرا اينها از نوع قضاياي تجربي و رياضي نيستند، چالش ما با اين تفكر آن است كه اينان، ضمن اعتقاد به تجربه حسی، همه امور را در تجربه خلاصه ميكنند.
استاد دانشگاه لندن در بیان دیدگاه انديشه اسلامي در نقد تجربهگرايي گفت: اما در فلسفه اسلامي بيان ميشود كه ابزار شناخت در وهله اول عقل است آن هم عقل فعال نه عقل جزئي، يعني عقلي كه منور به نور حقيقت باشد اما درباره تجربه، فلسفه اسلامي نافیتجربه نيست و بيان ميكند كه وقتي مشاهدات و آزمايشات در ذهن تبديل به حكم كلي ميشود بازهم به وسيله عقل حكم كلي صادر ميشود، با اين حال تجربه انكار نميشود و جزو ابزار شناخت به حساب ميآيد بنابراين تجربه در تعارض با عقل نيست اما عقل مقدم است.
وي در ادامه تاكيد كرد: ما معتقديم كه عقل تا يك ساحتي ميتواند پرواز كند ]تجربه هم همينطور[
و از يك ساحتي به بالاتر او را ياراي حركت نيست و اين ساحت، ساحت قلب است آن هم نه از طريق علم حصولي، بلكه از طريق علم حضوري و شهود، زيرا علم حصولي داراي محدوديت است (كانت هم از اين امر به محدوديت قلمرو عقل تعبير ميكند)
او تصريح كرد: ما معتقديم كه برخي از ساحتهاي وجود، از طريق قلب و شهود و علم حضوري كشف ميشوند، لذا عالم كشف و شهود بالاتر از علم حصولي و عقلانيت است، اما داراي سلسله مراتب است.
تجربه حسي در فلسفه مدرن غربياين استاد فلسفه با اشاره به تجربه حسي در فلسفه مدرن غربي ادامه داد: اشكال ديگري كه ما به انديشه غربي داريم آن است كه آنان تجربه را به تجربه حسي كاهش دادهاند، حال آنكه ما غير از تجربه حسی، چيز ديگري به نام تجربه معنوي داريم. البته تفكر غربي معتقد است كه تجربه معنوي وجود دارد اما جنبه فردي دارد.
او اضافه كرد: در تجربيات معنویتگرايان يك مشتركاتي وجود دارد كه از اين مشتركات كليت و ضرورت بهدست ميآيد كه خودش نوعي معرفت و البته نوعي روش است بنابراین ما خلاف تفكر غربي معتقديم تجربه معنوي يك قضيه كلي است كه مصاديق فراوان دارد.
طبيعت، منبع شناخت در انديشه غربيمولف كتاب اصل عليت در انديشه ملاصدرا در بيان منابع شناخت در انديشه غربي گفت: در فلسفه مدرن غربي عمدتا طبيعت منبع شناخت معرفي شده است، لذا جهان و وجود در مساله طبيعت تنزل پيدا كرده است؛ بنابراين در دوره جديد ماوراءالطبيعه در پرانتز قرار گرفت ]كانت هم بيان كرد كه ما نومن را نميشناسيم و فقط فنومن يا پديدارها را ميشناسيم[ بنابراين جهان را به ماده و طبيعت تنزل دادند، البته ما هم مخالف ماده و طبيعت نيستيم بلكه به قول علاقه طباطبائي ما رئاليست هستيم اما ميگوييم كه فقط ماده و طبيعت نيست، بلكه عوالم بالاتري هست كه از ماده و طبيعت بالاتر هستند بنابراين وجود هم فقط وجود مادي صرف نيست و وراي اين وجود مادي، وجود بالاتر و اشدي، وجود دارد.
نگاهي به موضوع شناختاين استاد دانشگاه در تبيين موضوع شناخت بيان كرد: دراندیشه دكارت، موضوع شناخت دچار نوعي دوآليسم است يعني روح در مقابل جسم، كميت در مقابل كيفيت و جدايي جواهر، پس از او كانت بيان كرد كه خدا و ماوراءالطبيعه نومن جهان هستند كه ما آنها را نميشناسيم، ما فقط پديدارها را ميبينيم، لذا پديدارها موضوع شناخت هستند.
او در بيان نظر انديشه اسلامي درباره موضوع شناخت گفت: ما معتقديم كه موضوع شناخت وجود بماهو وجود است لذا عوارض ذاتيه جاريه در مساله هستي كه قوانين و احكام كلي مربوط به وجود است، موضوع شناخت خواهند بود، بنابراين چون فلسفه، وجود را اثبات ميكند، از آن به مادر علوم تعبير ميشود.
وي در پايان سخنان خود اظهار داشت: اگر موضوع فلسفه فقط فنومن و شناخت هم شناخت حسي و نسبي باشد، ديگر فلسفه مادر علوم نخواهد بود.