عصر ایران؛ لیلا احمدی (ترجمه و تحلیل)- مکس بوت، نویسنده و تحلیلگر ارشد واشنگتنپست و از شناختهشدهترین منتقدان سیاست خارجی دونالد ترامپ، در مقالهای تازه با عنوان «آیا بوداپست متفاوت خواهد بود؟» به بررسی رابطه پیچیده و پرابهامِ ترامپ و ولادیمیر پوتین پرداخته است.
او در این مقاله، با بهرهگیری از استعارهای طنزآمیز و تلخ، بار دیگر ترامپ را به چارلی براونِ فریبخوردهای تشبیه میکند که هر بار به امید صلحی بزرگ و دستاوردی تاریخی، پا پیش میگذارد و کماکان توپ از برابرش برداشته میشود.
ماجرای چارلی براون در کمیک پیناتز (بادامزمینیها) Peanuts از چارلز شولتز، داستانی است آشنا؛ لوسی هر بار از چارلی میخواهد توپ فوتبال را شوت کند، اما درست پیش از برخورد پا، توپ را میکشد و چارلی به زمین میافتد. مکس بوت این روایت را به روابط ترامپ و پوتین تشبیه میکند. ترامپ همان چارلی براون است و پوتین همان لوسی. صلح در اوکراین توپ فوتبال است که ترامپ بارها فکر کرده میتواند آن را پیش ببرد، اما پوتین او را «سرکار میگذارد». سادهباوری ترامپ و تمایلش به اعتماد به پوتین باعث شده رؤیای پایان جنگ و کسب جایزه نوبل صلح همچنان دستنیافتنی باشد.
بوت در این مقاله رفتار فردی ترامپ را نقد میکند و الگوی ناپایدار و خطاپذیر سیاست خارجی آمریکا را به چالش میکشد؛ الگویی که به باور او، بیش از آنکه حاصل برنامهریزی ژئوپلیتیک باشد، بر پایه میل شخصی به دیدهشدن، جاهطلبی برای جایزه نوبل صلح و بدفهمی نسبت به ماهیت قدرت روسیه شکل گرفته است. او با اتکا به دادهها و شواهد تازه، از احتمال تکرار شکست نشست آلاسکا در گفتوگوهای پیشروی بوداپست سخن میگوید و این پرسش را طرح میکند که آیا آمریکا در عصر ترامپ هنوز توان رهبری نظام بینالملل را دارد، یا ناخواسته جای خود را به اروپایی میدهد که اینبار مصممتر و منسجمتر از گذشته پیش میرود؟
نقد و نظر خوانندگان پیرامون این یادداشت، بر رابطه ترامپ و چارلی براون متمرکز است. بسیاری نسبت به انگیزهها و عملکرد ترامپ ابراز تردید کردهاند؛ برخی نیز معتقدند او صرفاً بازیخوردهی پوتین نیست، بلکه آگاهانه در این بازی مشارکت دارد.
مکس بوت، پژوهشگر ارشد شورای روابط خارجی آمریکا است. او در سال ۲۰۱۹، نامزد نهایی جایزه پولیتزر شد و آثارش در زمره پرفروشترینهای سیاست بینالملل قرار دارند.
ترجمه مقاله واشنگتنپست پیشروی شماست و سپس شرح و تحلیل مترجم ارائه میشود.

مکس بوت: شاید تنها کسی که میتواند عمق رابطه عجیب دونالد ترامپ (رئیسجمهور آمریکا) و ولادیمیر پوتین (دیکتاتور روسیه) را به تصویر بکشد، چارلز شولتز باشد که با ظرافت و طنزی بینظیر، بازیهای قدرت، سادهلوحی و امیدهای انسانی را در شخصیتهای کمیکاستریپِ چارلی براون و لوسی بازتاب داده است.
یکی از تمهای ماندگار این مجموعه، داستان لوسی و توپ فوتبال است. هر پاییز، لوسی از چارلی براون میخواهد توپ را شوت کند؛ اما هر بار درست پیش از برخورد پا، توپ را میکشد و چارلی زمین میخورد. چارلی هر بار قول میدهد فریب خورد؛ اما داستان مرتب تکرار میشود.
اگر هنوز ماجرا مبهم است، به عرض میرسانم که پوتین همان لوسی است، ترامپ، چارلی براون است و صلح در اوکراین هم توپ فوتبال.
از زمان بازگشت ترامپ به قدرت در ژانویه امسال، بارها — آخرین بار در دیدار جمعه با ولودیمیر زلنسکی در دفتر بیضی — اظهار داشته: «فکر میکنم پوتین میخواهد جنگ را پایان دهد.» با این حال، رفتار پوتین این باور ترامپ را به چالش میکشد؛ اگر واقعاً قصد پایان دادن به جنگ را دارد، چرا همچنان آن را ادامه میدهد؟
ترامپ گاه، همانند چارلی براون درمییابد که تلاشهایش ممکن است بیفایده باشد. او در آوریل گذشته، پس از حمله گسترده پهپادی و موشکی روسیه به شهرهای اوکراین، به صراحت گفت: «فکر میکنم پوتین مرا سر کار گذاشته است.» و تهدید کرد که در صورت مخالفت پوتین با آتشبس، تحریمهایی علیه روسیه وضع خواهد کرد. اما پوتین با حیله او را متقاعد کرد در ماه آگوست در آلاسکا دیدار کنند و ناگهان موضوع تحریمها از دستور کار خارج شد و تنها تعرفههایی باقی ماندند که هند را به دلیل خرید نفت روسیه هدف گرفته بودند.
[م. نشست آلاسکا که در ماه آگوست برگزار شد، دیداری بین دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین بود که با هدف بررسی آتشبس در اوکراین و جلوگیری از تحریمهای احتمالی برگزار شد. ترامپ تهدید به تحریم روسیه کرده بود، اما پوتین با متقاعد کردن او، دیدار آلاسکا را ترتیب داد و بحث تحریمها کنار گذاشته شد، جز تعرفههایی علیه هند به دلیل خرید نفت روسیه. در این دیدار، پوتین با سخنرانی طولانی درباره ادعای مالکیت تاریخی اوکراین، ترامپ را خسته کرد و نشانهای از تمایل به امتیازدهی جدید نیز دیده نشد. ترامپ در نهایت نتوانست به او «نه» بگوید.]
این ماه نیز همان سناریوی خستهکننده تکرار شد. ترامپ با تهدید به ارسال موشکهای تامهاوک به اوکراین بازی را چنان پیش که تا کییف بتواند به عمق خاک روسیه ضربه بزند. پوتین به تبوتاب افتاد و با ترامپ تماس گرفت تا او را به دیدار در مجارستان متقاعد کند. در نتیجه فروش موشکها بیدرنگ به تعویق افتاد و به گزارش فایننشال تایمز، ترامپ در جلسهای پشت درهای بسته، زلنسکی را تهدید کرد که اگر شرایط پوتین را نپذیرد، کشورش «نابود خواهد شد».
چه دلیلی وجود دارد که نشست بوداپست موفقتر از آلاسکا باشد؟ به گفته فایننشال تایمز، پوتین بار دیگر با سخنرانی طولانی و ملالآورش درباره اینکه «اوکراین بخشی از روسیه است» ترامپ را به ستوه آورد. هیچ نشانهای نیست که پوتین آماده ارائه امتیاز تازهای باشد. او در تماس هفته گذشته نیز خواستههای پیشیناش، از جمله واگذاری مناطق تصرفنشده خاک اوکراین را تکرار کرد. با این حال، ترامپ همچنان قادر به «نه» گفتن، به همتای روس نیست.
سادهانگاری بیحدوحصر ترامپ رؤیای پایان جنگ اوکراین و کسب جایزه نوبل صلح را غیرقابل دستیابی کرده است. ناکامی او در اعمال فشار واقعی بر روسیه، زمانی بیش از پیش آزاردهنده میشود که شاهد پیشرفت چشمگیر اوکراین در اعمال فشار بر مسکو باشیم.
تهاجم تابستانی پوتین نیز بینتیجه ماند؛ طبق برآورد مجله اکونومیست، نیروهای روسیه در سال جاری تنها ۰٫۴ درصد از خاک اوکراین را تصرف کردند، آن هم به بهای بیش از ۱۰۰ هزار کشته. از آغاز جنگ تاکنون بیش از یک میلیون نظامی روس کشته یا زخمی شدهاند، در حالی که تلفات اوکراینیها، بسیار کمتر بوده است.
[م. در وضعیت فعلی، اوکراین در برابر روسیه عملکرد مؤثرتری دارد. نیروهای اوکراینی با مدیریت هوشمندانه منابع و حمایت بینالمللی توانستهاند خطوط دفاعی خود را حفظ کنند و ضربات متقابل مؤثری به روسیه وارد کنند. علاوه بر جنبه نظامی، فشار اقتصادی و سیاسی اوکراین بر روسیه، از طریق همکاری با کشورهای غربی، قدرت چانهزنی و مقاومت این کشور را افزایش داده است. در مقابل، روسیه با مشکلات لجستیکی، تلفات بالای نیرو و محدودیتهای اقتصادی روبهروست که توان عملیاتی را کاهش داده و پیشرویهایش را محدود کرده است.]
این جنگ بهای انسانی سنگینی داشته و اقتصاد روسیه را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. بر اساس گزارش رویترز، حملات پهپادی دوربرد اوکراین در ماه آگوست،حدود ۲۱ درصد از ظرفیت پالایش نفت روسیه را از کار انداخت؛ نتیجه افزایش قیمت نفت و کمبود پراکنده بنزین در داخل کشور بود و درآمد نفتی کرملین به یکی از پایینترین مقادیر از آغاز تهاجم در سال ۲۰۲۲ رسید.
در عین حال، ترامپ اجازه داد اطلاعات حساس برای تسهیل حملات پهپادی اوکراین در خاک روسیه در اختیار کییف قرار گیرد، اما این یکی از معدود اقدامات او در حمایت از اوکراین محسوب میشود.
خبر خوش این است که آمریکا عقبنشینی کرده ولی اروپا گامی به جلو نهاده است. برای نخستین بار، کمکهای نظامی اروپا به اوکراین از حمایتهای ایالات متحده فراتر رفته است؛ و آن اندک تجهیزات آمریکایی که هنوز به کییف میرسد، دیگر «هدیه»ای از واشنگتن نیست، بلکه هزینهاش را اروپاییها میپردازند.
اروپا درصدد است بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار از داراییهای مسدودشده روسیه را در قالب وام بدون بهره در اختیار اوکراین بگذارد. این وام فقط در صورتی بازپرداخت خواهد شد که روسیه خسارت جنگی پرداخت کند، امری که بسیار بعید است. این مبلغ تقریباً معادل کل کمکهای دریافتی اوکراین از اروپا و آمریکا از آغاز جنگ است و به این کشور امکان میدهد سالها به مقاومت ادامه دهد.
[م. در سه سال گذشته، اروپا بهتدریج به بازیگر اصلی حمایت از اوکراین در جنگ با روسیه تبدیل شده است. در حالیکه آمریکا بهدلیل اختلافات داخلی و تأخیرهای کنگره از سرعت کمکهای نظامی کاسته، کشورهای اروپایی با ایجاد صندوقهای دفاعی مشترک و قراردادهای تسلیحاتی گسترده، بار اصلی حمایت را بر دوش گرفتهاند. اتحادیه اروپا میلیاردها یورو برای آموزش، تجهیز و بازسازی ارتش اوکراین اختصاص داده و حتی صنایع نظامیاش را برای تولید انبوه سلاح فعال کرده است. در حال حاضر، کمکهای دفاعی اروپا از آمریکا پیشی گرفته و قاره سبز به ستون اصلی مقاومت اوکراین بدل شده است.]
این اقدامات فشار را بر پوتین برای پایان دادن به جنگ افزایش داده است. با این همه، پیداست که پوتین هنوز به پیروزی در میدان جنگ امید دارد، هرچند از احتمال تحریمهای تازه آمریکا یا ارسال موشکهای تامهاوک به اوکراین بیمناک است. اگر ترامپ بهجای صرف انرژی در شبکههای اجتماعی، نشانهای از قاطعیت واقعی نشان دهد، شاید بتواند پوتین را مجاب کند که راه پیروزی بسته است و مذاکره تنها گزینه ممکن است؛ در غیر این صورت ناچار است بهای سنگینی بپردازد.
با این حال، هر بار که به نظر میرسد ترامپ به این واقعیت پی برده، فریب لبخند و ملایمت مأمور پیشین ک.گ.ب را میخورد. او بهخوبی میداند که پوتین بازیاش میدهد، اما باز هم در دامش میافتد.
مکس بوت، روزنامهنگار برجسته واشنگتنپست، از معدود تحلیلگرانی است که سالهاست درباره فروپاشی معیارهای رهبری در سیاست آمریکا هشدار میدهد. او در مقاله تازهاش صرفاً به توصیف دیداری دیپلماتیک بسنده نمیکند، بلکه ساختار ذهنی و اخلاقی رهبران دوران پساحقیقت را میکاود. بوت، ترامپ را نه به سان پدیدهای استثنایی، که نشانهای از فرسودگی عقل سیاسی غرب معرفی میکند؛ سیاستی که در آن تصمیمگیری جای خود را به نمایش و مسئولیت جای خود را به خودشیفتگی داده است. در پسِ طنز و تمثیل مقاله، دغدغهای فلسفی نهفته است: آیا در جهانی که سیاست به سرگرمی بدل شده، هنوز میتوان از خرد سیاسی سخن گفت؟

ترامپ و پوتین در صحنهای تکراری از بازی فریب
بوت مقاله را با ارجاعی هوشمندانه به کارتون کلاسیک «پیناتس» آغاز میکند؛ جایی که لوسی توپ فوتبال را پیش روی چارلی براون میگذارد و درست لحظهای که او میخواهد شوت کند، توپ را کنار میکشد. برای بوت، این استعاره تجسم رابطه تکراری ترامپ و پوتین است. رهبر آمریکایی بارها فریب خورده، اما همچنان در بازی باقی میماند. این تصویر طنزآمیز در واقع نقدی روانشناسانه از سیاست خارجی ترامپ است؛ سیاستی که با امید به دستاورد رسانهای، واقعیت ژئوپلیتیک را نادیده میگیرد.
بوت با لحنی گزنده میگوید ترامپ حتی میداند پوتین دارد او را فریب میدهد، اما از نظر شخصیتی نمیتواند از بازی بیرون بماند، زیرا فریب خوردن برایش از دیدهنشدن قابلپذیرشتر است. در این سطح، فریبخوردن از پوتین اشتباه تاکتیکی نیست؛ نتیجه نیاز بیمارگونه ترامپ به تأیید است؛ نیازی که سیاست خارجی آمریکا را به ابزاری در خدمت تمایلات شخصی او بدل کرده است.
نشست بوداپست؛ تکرار تاریخ یا آزمون نهایی؟
بوت، نشست بوداپست را «نمایش تکراری تراژدی سیاسی» میخواند. او یادآور میشود که در دیدارهای پیشین میان دو رهبر، ازجمله اجلاس آلاسکا، پوتین همواره بر ادعای مالکیت روسیه بر اوکراین پافشاری کرده و ترامپ نیز یا سکوت کرده یا کوتاه آمده است. پرسش محوری بوت این است که "چرا باید انتظار داشت این بار نتیجهای متفاوت حاصل شود؟"
از دید او، ترامپ به جای تدوین راهبرد، در پی خلق لحظهای رسانهای است؛ تصویری که او را «صلحآور بزرگ» نشان دهد. این در حالی است که پوتین با حوصله مأمور پیشین کا.گ.ب، هر بار از این عطش برای خودنمایی بهره میبرد تا امتیاز بگیرد.
بوت هشدار میدهد که چنین دیدارهایی، اگر بدون پشتوانه استراتژیک برگزار شوند، صرفاً به تحکیم موضع روسیه میانجامند و آمریکا را در موقعیت دفاعی قرار میدهند. در واقع، بوداپست میتواند به جای گشایش، به نشانه دیگری از ضعف دیپلماسی آمریکا بدل شود؛ نشانهای که بازیگران جهانی به دقت زیر نظر دارند.
فروپاشی راهبرد و افول هژمونی آمریکا
یکی از قویترین بخشهای مقاله بوت، بررسی شکاف میان گفتار و عمل در سیاست خارجی آمریکا است. او با استناد به آمارها و دادههای دفاعی مینویسد: برای نخستین بار از زمان آغاز جنگ اوکراین، حجم کمکهای نظامی اروپا از کمکهای آمریکا پیشی گرفته است. حتی تسلیحاتی که هنوز با پرچم آمریکا به اوکراین میرسند، عملاً از بودجه اتحادیه اروپا تأمین میشوند. بوت این واقعیت را نشانه افول عملی هژمونی آمریکا در نظام بینالملل میداند.
از نگاه او، آمریکا به رهبری ترامپ دچار نوعی «فلج راهبردی» شده است؛ نه میخواهد بهطور کامل درگیر جنگ شود و نه میتواند از موضع قدرت مذاکره کند. ترامپ در پی تصویر صلح است، اما حاضر نیست بهای واقعیاش را بپردازد. این همان شکافی است که پوتین با مهارت از آن بهرهبرداری میکند. نتیجه، چیزی است که بوت آن را «هژمونی بدون قدرت» مینامد؛ ایالات متحدهای که هنوز تریبون دارد، اما نفوذش رو به افول است.
سیاست در عصر پساحقیقت؛ وقتی تصویر جایگزین واقعیت میشود
بوت از تحلیل سیاسی به سطحی فرهنگیتر میرود و استدلال میکند که سیاست امروز در آمریکا و بسیاری از کشورهای غربی، دیگر بر مبنای واقعیت عینی پیش نمیرود، بلکه بر مبنای «برد تصویری» و تأثیر لحظهای در رسانهها ساخته میشود. از نظر او، ترامپ محصول همین جهان پساحقیقت است؛ سیاستمداری که حقیقت برایش هدف نیست؛ ابزار اقناع تماشاگر است.
بوت با لحنی تلخ مینویسد: «در دوران ترامپ، سیاست به مسابقه ریالیتیشو تبدیل شده است. تصمیمها برای شبکههای خبری گرفته میشوند، نه برای آینده کشور.» او هشدار میدهد که چنین روندی دموکراسی را از درون تهی میکند. خطر بزرگ، بازگشت استبداد نیست؛ بلکه مرگ آرام قضاوت و گفتوگو در هیاهوی بیوقفه رسانههاست.
این همان جایی است که، به تعبیر بوت، «آزادی در سکوت مردم و در هیاهوی فیدها میمیرد، نه در خیابان.»
از بحران شخصی تا بحران تمدنی
بوت تحلیل خود را از سطح فردی به افق تمدنی گسترش میدهد. او معتقد است آنچه در چهره ترامپ دیده میشود، بازتاب بحرانی عمیقتر در تمدن غرب است؛ بحرانی که با فرسایش مفهوم «خیر عمومی» آغاز شده است. از نظر او، لیبرالیسم متأخر با تمرکز افراطی بر فردگرایی و رقابت، بنیان اخلاقی سیاست را از درون تضعیف کرده است.
ترامپ از این منظر، فقط نشانهای از بیماری بزرگتر است: سیاستی که از عقلانیت تهی گشته و به احساسات و هیجان سپرده شده است. در چنین فضایی، دو نوع عقلانیت رودررو قرار گرفتهاند: عقلانیت ابزاری پوتین که در پی کنترل و سلطه است و غریزه نمایشی ترامپ که در پی دیدهشدن و تأیید عمومی است. بوت میگوید تقابل این دو، دیگر نبرد شرق و غرب نیست؛ نزاع دو نوع زوال است؛ زوال قدرت در برابر زوال معنا.
اروپا در سایه آمریکا؛ بازیگر جدید نظم جهانی
بوت در بخش دیگری از مقاله، به ظهور تدریجی اروپا به عنوان نیروی تازه نظم جهانی اشاره میکند. او مینویسد جنگ اوکراین، برخلاف تصور اولیه، نقطه ضعف اروپا را به نقطه قوت بدل کرد. اتحادیه اروپا، که زمانی در وابستگی دفاعی به آمریکا تعریف میشد، اکنون با افزایش بودجههای نظامی، خریدهای مشترک تسلیحاتی و حمایت اقتصادی گسترده از اوکراین، در حال بازتعریف نقش خود است.
این دگرگونی، به باور بوت، پیامد مستقیمی از انفعال آمریکا در دوران ترامپ است. هرچه واشنگتن از میدان عقب مینشیند، اروپا قدمی به جلو میگذارد. بوت با لحنی هشدارآمیز مینویسد: «اگر آمریکا نتواند نقش خود را بازتعریف کند، نظم جهانی آینده در بروکسل نوشته خواهد شد، نه در واشنگتن.» او البته این تحول را هم فرصت و هم تهدید میداند: فرصتی برای توزیع مسئولیت در جهان چندقطبی و تهدیدی برای جایگاه تاریخی ایالات متحده.
مسئولیت اخلاقی در عصر بیمسئولیتی
در واپسین بخش مقاله، بوت از سیاست به اخلاق بازمیگردد. او یادآور میشود که دموکراسی تنها با قانون زنده نمیماند، بلکه با حس مسئولیت شهروندان و نخبگان پابرجا میماند. به باور او، یکی از ریشههای بحران کنونی، فرار جمعی از مسئولیت است: رهبران از پاسخگویی میگریزند، رسانهها از حقیقت فاصله میگیرند و مردم در بیتفاوتی فرو میروند.
بوت مینویسد: «وقتی شهروندان از نقد بترسند و سیاستمداران از قضاوت، حقیقت جایش را به عوامگرایی میدهد.» او بر این نکته تأکید دارد که بازگشت به سیاست مسئولانه، از بازگشت به گفتوگو آغاز میشود؛ همان چیزی که در دموکراسیهای خسته امروز به ندرت یافت میشود.
از سیاست به نمایش
در نهایت، مقالهی مکس بوت بیانیهای است درباره سرنوشت دموکراسیهای معاصر. او با تمرکز بر ترامپ و نشست بوداپست، در واقع از زوال سیاست بهمثابه کنش عقلانی سخن میگوید. برای بوت، خطر اصلی در جنگ یا رقابت قدرت نیست، بلکه در تبدیل سیاست به نمایش و مردم به تماشاگر است.
بوداپست در نگاه او صرفاً یک اجلاس نیست؛ نماد جهانی است که در آن، قدرت بدون معنا و تصمیمگیری بدون مسئولیت جریان دارد. بوت هشدار میدهد که اگر سیاست از اخلاق جدا شود، تمدن غرب با جنگ نابود نمیشود؛ با سرگرمی فرو میپاشد.
آیا ترامپ واقعاً به پیروزی در میدان نبرد باور دارد؟
بهنظر میرسد بله. دستکم از منظر او، پیروزی هنوز دستیافتنی است. ترامپ همچنان میپندارد که میتواند با استفاده از «قدرت نمایش» و زبان تهدید، پوتین را به عقبنشینی وادارد. او در محاسبه سیاسی خود، تصور میکند جهان همانند دنیای کسبوکار است. کافی است طرف مقابل را بترسانی تا به توافق برسد. اما پوتین در منطق دیگری عمل میکند؛ او جنگ را نه صرفاً ابزار سیاست خارجی، که ابزار بقا و هویت میداند. بنابراین هر بار که ترامپ تهدید میکند اما بهسرعت از موضع خود عقب مینشیند، در واقع به پوتین میفهماند که تهدیدش توخالی است. این شکاف میان گفتار و کردار، یکی از دلایل اصلی بیاعتنایی کرملین به هشدارهای واشنگتن است.
چرا ترامپ از اعمال تحریمهای تازه یا ارسال موشکهای تهاجمی میترسد؟
او نگران است که هرگونه اقدام قاطع علیه روسیه، آمریکا را وارد جنگی فرسایشی کند؛ جنگی که از منظر افکار عمومی، «جنگ اوکراین» نیست بلکه جنگی «غیرضروری» تلقی میشود. ترامپ از روز نخست، سیاست خارجی را در چارچوب هزینه–فایده مالی میبیند. او باور ندارد که حمایت از اوکراین «دفاع از نظم بینالمللی» است؛ بلکه آن را معاملهای میداند که اگر سود مستقیم برای آمریکا نداشته باشد، باید پایان یابد. به همین دلیل، در مقابل فشار جمهوریخواهان سنتی برای تداوم کمکهای نظامی مقاومت میکند، هرچند در ظاهر میکوشد خود را مدافع «صلح از موضع قدرت» نشان دهد.
آیا ترامپ واقعاً میتواند پوتین را پای میز مذاکره بنشاند؟
در ظاهر بله، اما در عمل نه. مذاکره با پوتین مستلزم درکی عمیق از روانشناسی قدرت در روسیه است؛ درکی که ترامپ فاقد آن است. او پوتین را گاه بهعنوان «همتای قدرتمند» میستاید و گاه بهعنوان «فریبکار خطرناک» نکوهش میکند، بیآنکه تصمیم بگیرد در کدام موضع بایستد. این نوسان رفتاری به کرملین پیام دوگانه میفرستد. در واقع، پوتین از شکاف شخصیتی و سیاسی ترامپ بهره میبرد. هر بار که ترامپ در شبکههای اجتماعی لاف اقتدار میزند، پوتین در میدان واقعی، خطوط نبرد را جلوتر میبرد.
چرا ترامپ بارها فریب «نرمی گفتار و لبخند» پوتین را میخورد؟
زیرا ساختار ذهنی او ترکیبی از خودشیفتگی و نیاز به تأیید است. پوتین این نقطهضعف را بهخوبی میشناسد. او میداند که کافی است کمی احترام ظاهری نشان دهد تا ترامپ احساس کند «در حال کنترل اوضاع» است. هر بار که پوتین او را «آقای رئیسجمهور قدرتمند» خطاب میکند، ترامپ نرم میشود و از موضع فشار فاصله میگیرد. این بازی روانی، بارها در روابط دو طرف تکرار شده است؛ از نشست هلسینکی گرفته تا تماسهای خصوصی که بعدها فاش شد.
آیا آمریکا در حال از دست دادن نقش رهبری در اروپا است؟
در همین زمینه، نکته مهمی پنهان است. کمکهای دفاعی اروپا به اوکراین اکنون از کمکهای آمریکا فراتر رفتهاند. اروپاییها نهتنها هزینهی ارسال تسلیحات آمریکایی را پرداخت میکنند، که در حال احداث سازوکارهای مستقل دفاعی هستند. این یعنی، برخلاف تصور ترامپ، انفعال آمریکا بهطور ناخواسته اروپا را به بلوغ ژئوپلیتیکی رسانده است. در غیاب رهبری قاطع واشنگتن، بروکسل بهتدریج در حال تبدیل شدن به کانون تصمیمسازی نظامی و سیاسی درباره آینده جنگ است.
لغو نشست بوداپست؛ ادامه بازی پوتین و آزمون رهبری ترامپ
نشست بوداپست میان دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین که قرار بود در اواخر اکتبر ۲۰۲۵ برگزار شود، در تاریخ ۲۲ اکتبر ۲۰۲۵ بهطور رسمی لغو شد. ترامپ در بیانیهای اعلام کرد این دیدار «در حال حاضر ثمربخش نیست» و افزود نمیخواهد جلسهای «بینتیجه و نمادین» برگزار کند. به گزارش گاردین و رویترز، علت اصلی لغو، بنبست در مذاکرات صلح اوکراین بود: مسکو بر امتیازات سرزمینی و رفع بخشی از تحریمها پافشاری داشت، اما کییف و اتحادیه اروپا هرگونه عقبنشینی از تمامیت ارضی اوکراین را رد کردند.
کاخ سفید نیز از «فقدان پیشرفت ملموس» و «عدم آمادگی کرملین برای گفتوگوی سازنده» سخن گفت. تحلیلگران لغو نشست را نشانهای از بیثباتی در سیاست خارجی ترامپ و ناتوانی او در اعمال فشار مؤثر بر پوتین دانستند.
با این حال، اهمیت مقاله مکس بوت در همین نقطه آشکار میشود: بوت مقالهاش را نه بر مبنای نتیجه نشست، که بر اساس الگوی تکرارشونده فریب ترامپ توسط پوتین نوشته بود. لغو دیدار، در واقع تأیید عملی تحلیل او بود؛ تحلیلی که از ضعف استراتژیک و بحران رهبری در سیاست خارجی آمریکا پرده برمیداشت. بوت هشدار میداد که حتی اگر نشست برگزار نشود، «بازی همچنان ادامه دارد»؛ بازیای که در آن پوتین قواعد را مینویسد و ترامپ همچنان در نقش بازیخورده باقی میماند.
سخن آخر
رفتار ترامپ در قبال روسیه و اوکراین، تلفیقی از غرور شخصی، بیاعتمادی به نهادهای اطلاعاتی آمریکا و ناآگاهی از منطق جنگهای قرن بیستویکم است. او همچنان در چارچوب «معامله» میاندیشد، نه «نظم جهانی». اما جنگ اوکراین عرصه معامله نیست؛ آزمونی است برای دوام نظم لیبرال در برابر اقتدارگرایی. پوتین این را بهخوبی میداند و شاید به همین دلیل است که هر بار، لبخندش زهرآگینتر از قبل است.