عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در فیلمنامۀ «پردۀ نئی»، اثر بهرام بیضایی، در میانۀ گفتوگویی، یکی به آنیکی میگوید: «تهران قریهایست در حوالیِ ری». ری از صدر اسلام شهر مهمی بود. چنانکه عمر سعد به هوای حکومت بر ری، با لشکرش در برابر حسین بن علی(ع) قد علم کرد و امام هم به او گفت: «از گندم ری نخواهی خورد.»
اما چه آن وقت که عمر سعد هوای حکومت ری در سر داشت، چه تا چند قرن بعد، از تهران اثری و خبری در تاریخ نبود. گویا نخستین اشاره به نام تهران در نوشتههای تاریخی، سال ۴۵۰ هجری در کتاب «تاریخ بغداد»، اثر خطیب بغدادی، مورخ مسلمان، صورت گرفته.
به هر حال، تهران قرنها قریهای بود در حوالی شهر ری. قریه هم که یعنی آبادی یا روستا یا دِه یا دهات یا دهکده. در دِه و روستا هم نوعی همزیستی مسالمتآمیز بین انسان و سگ وجود داشته همیشه. سگها غالبا در حاشیه روستا یا در خود روستا تردد میکنند و نفس حضورشان برای مردم روستا هراسانگیز نیست. یعنی جرمشان بودنشان نیست و معمولا روستاییان کاری به کارشان ندارند.
پل تجریش در عصر قاجار
همیشه اقلیتی از مردم روستا به سگها خردهنان و تکهاستخوانی میدهند و گاه اقلیتی قلیل نیز سگهای مظلوم را آزار میدهند. اما هر چه هست، سگ در روستا حیوانی پذیرفتهشده است و در بسیاری از روستاها نیز حضور دستههای سگ ولگرد یا پرسهزن، یکی از موانع حضور گرگ در روستا است. سگهای نگهبان و سگهای گله هم که به جای خود.
باری، تهران که قرنها قریهای بود در حوالیِ ری، کمکم شهر شد و از زمانی به بعد، در عصر پهلوی، توسعۀ بی در و پیکری پیدا کرد و این توسعۀ ارضی-جغرافیایی، در دوران پس از انقلاب بیشتر و بیشتر یا بی در و پیکرتر هم شد.
در سال ۱۳۸۴ که محمدباقر قالیباف تازه شهردار تهران شده بود، در تلویزیون اعلام کرد یکی از اقدامات ما متوقف ساختن روند توسعۀ عرضی تهران خواهد بود. الان که بیست سال از آن سال گذشته، تهران به مراتب بزرگتر شده و بخصوص به سمت غرب چنان توسعه پیدا کرده که هیچ بعید نیست تهران و کرج عاقبت دستدرآغوش شوند.
توسعۀ جغرافیایی تهران، مشکلات خاص خودش را به بار میآورد که پرداختن به آنها موضوع این یادداشت نیست. آنچه در این یادداشت محل بحث است، خودخواهی آدمیزاد است و اینکه بیرونآمدن یک کلانشهر از دل قریهای در حوالی ری، چه مصائبی در زندگی سگها ایجاد کرده.
دروازده دولت در عصر قاجار
تا وقتی که تهران یک روستا بود، طبیعتا سگها مشکلی برای زندگی در محدودۀ تهران نداشتند. حتی وقتی که عصر قاجار فرا رسید و تهران پایتخت ایران شد و تدریجا رشد کرد، و حتی تا پایان عصر پهلوی اول که روند مدرنیزاسیون در ایران تقویت شد و رشد تهران هم بیش از پیش شد، باز زمین خدا فراوان بود و سگها میتوانستند در بسیاری از نقاطی که امروزه "شهر تهران" شده و آن موقع "بیابان" یا "حاشیۀ شهر" بود، زندگی کنند.
حتی در بسیاری از مناطق داخل شهر تهران نیز، تا پایان عصر قاجار و البته تا پایان عصر پهلوی، مختصرجایی برای خوردن و خفتن سگها پیدا میشد؛ چون بافت بسیاری از محلههای شهر تهران علیرغم اینکه پایتخت شده بود، همچنان بافتی روستایی بود و زندگی چندین قلاده سگ در چنین محلاتی، ممکن بود. نه انبوه ماشینها مانع زندگی سگها بود، نه دیدن سگ در گوشهوکنار یک محله برای مردم پدیدۀ عجیب ترسناکی بود.
اما تقریبا از عصر پهلوی دوم تا به امروز، بویژه از اواسط دهۀ ۱۳۴۰ یا نهایتا از آغاز دهۀ ۱۳۵۰به این سو، هر چه پیشتر آمدهایم، شانس زندگی سگها در شهر تهران کمتر شده. انبوه خیابانهای لبریز از اتومبیل در دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ ، و انبوه بزرگراههایی که از آغاز دهۀ ۱۳۷۰ در تهران احداث شدند، مناطق وسیعی را که تا دیروز مشتی سگ کمتوقع در گوشه و کنارش عمدتا با گرسنگی و کمتوجهی مردم زندگی میکردند، به جاهایی تبدیل کرد که هر چه بودند، دیگر زیستگاهی مناسب برای سگها نبودند.
دروازه یوسفآباد در عصر قاجار
این تحول اجتماعی در بسیاری از دیگر شهرهای ایران نیز کموبیش صورت گرفت. مثلا امروزه نه فقط در تهران بلکه در رشت و کرمان هم اگر قدم بزنیم، با سگ ولگرد یا پرسهزن یا بیصاحب چندانی مواجه نمیشویم. چنین تحولی، پیامد روند توسعۀ شهری است.
باری در نتیجۀ توسعۀ شهری، سگها به تدریج از تهران خارج شدند. اما از بخت بدشان روند توسعۀ جغرافیایی شهر تهران پایانناپذیر بود. تهران همین طور بزرگ و بزرگتر شد و سگها هم برای اینکه زیستگاهی امن پیدا کنند، طبیعتا بیش و بیشتر عقبنشینی کردند و عمدتا در حاشیۀ شهر مستقر شدند؛ چون که بافت خود شهر دیگر مناسب زندگی آنها نبود.
اما طی این ۶۰ سال، یعنی دست کم از اواسط دهۀ ۱۳۴۰ تا الان، به نظر میرسد که تحولی فرهنگی هم پدید آمد. یعنی اگر مردم قبلا، چه در تهران عصر قاجار و رضاشاه چه در روستاها، کموبیش میگفتند جای سگ در "خانه" نیست چون که سگ نجس است (یا تمیز نیست)، الان بسیاری از مردم میگویند جای سگ در "شهر" نیست؛ چون از کودکی سگی در اطرافشان نبوده و از فرط سگندیدگی، نسبت به سگ فوبیا دارند.
تا اینجا هم مشکلی نیست. سگها عملا از تهران خارج شدهاند. یعنی اگر مردم عزیز تهران پیاده از میدان آزادی تا میدان امام حسین قدم بزنند، بعید است در طول مسیرشان حتی یک قلاده سگ رها ملاحظه بفرمایند. نیز اگر پیاده یا سواره از میدان راهآهن تا میدان تجریش بروند، احتمالا خوشحال خواهند شد که هیچ سگی در شهر نبود!
مشکل اینجاست که حضور سگها در حاشیۀ شهر تهران نیز تحمل نمیشود. ممکن است گفته شود سگها در حاشیۀ شهر گاهی به مردم حمله میکنند و مواردی از "سگگزیدگی" مشاهده است. بله، ولی در خود شهر هم مواردی از "تصادف" مشاهده میشود.
مثلا خبرگزاری تسنیم در ششم مهر ماه سال جاری نوشت: «آمارهای تازه وزارت بهداشت نشان میدهد حیوانگزیدگی در کشور به سطحی نگرانکننده رسیده است؛ در سال گذشته ۲۴ نفر جان خود را بر اثر ابتلا به هاری از دست دادهاند.»
اما خبرگزاری ایرنا هم در ۳۱ شهریور امسال نوشت: «رئیس اداره تصادفات پلیس راهور تهران بزرگ با اشاره به آمار نگرانکننده تصادفات پایتخت در فصل پاییز اعلام کرد: در سال گذشته ۶۲ عابر پیاده در این فصل جان خود را از دست دادند.»
اگر به دامپزشکان و کارشناسان واکسیوناسیون مراجعه کنید، به شما خواهند گفت کسانی که به علت گازگرفتگی سگ جان خودشان را از دست میدهند، اکثرا چون واکسن هاری را پس از گازگرفتگی نزدهاند، جان خودشان را از دست دادهاند. کمااینکه خود تسنیم هم در خبرش دربارۀ آن ۲۴ نفر نوشته است: «اغلب این افراد یا به مراکز خدمات جامع سلامت مراجعه نکرده بودند یا مراحل درمان و واکسیناسیون خود را بهطور کامل طی نکردند.»
تسنیم همچنین نوشته است: «گزارشهای رسمی وزارت بهداشت نشان میدهد که سگهای خانگی نیز سهم قابل توجهی در ایجاد این حوادث دارند. در بسیاری از موارد، بیتوجهی صاحبان به اصول نگهداری صحیح، واکسیناسیون منظم و رعایت نکات ایمنی هنگام سگگردانی، زمینهساز بروز آسیبهای جدی شده است. آن طور که شیرزادی، کارشناس مرکز مدیریت بیماریهای واگیر وزارت بهداشت میگوید: ۷۰ درصد موارد سگگزیدگی از سوی سگهای صاحبدار است و لذا افرادی که نسبت به نگهداری از حیوانات خانگی مانند سگ و گربه اقدام میکنند نیز باید اطلاعات کافی از نحوه انتقال بیماری از طریق این حیوانات کسب کنند.»
بنابراین سگهای ولگرد حاشیۀ تهران و سایر شهرها، که هر چند وقت یکبار با سنگدلی مأموران شهرداری و نهادهای مشابه کشته میشوند، نقش اندکی در گازگرفتگیِ منتهی به هاریِ زید و عمرو داشتهاند. ۳۰ درصد از ۲۴ مورد، تقریبا میشود ۷ نفر. یعنی در سال ۱۴۰۳ هفت نفر به علت گازگرفتگی سگ مبتلا به هاری شده و جان خود را از دست دادهاند. ولی همین هفت نفر هم اگر بلافاصله پس از گازگرفتگی به مراکز واکسیناسیون مراجعه میکردند و مراحل واکسیناسیون خود را به طور کامل طی میکردند، زنده میماندند.
در واقع، اگر به آمارها مراجعه کنیم، قصه از این قرار است: در سال ۱۴۰۳در کل ایران ۲۴ نفر بر اثر ابتلا به هاری جان باختند اما فقط در تهران، آن هم فقط در فصل پاییز، ۶۲ نفر بر اثر تصادف رانندگی کشته شدند. در کل ایران نیز ۴۷۵۹ نفر در تصادفات رانندگیِ درون شهری جان خودشان را از دست دادند. در جادههای روستایی هم سال گذشته ۱۰۸۹ نفر در تصادفات رانندگی کشته شدند.
علیرغم این آمارِ گویا، کسی در ایران ماشینستیز نشده است اما کلی سگستیز یا ضدِسگ در این کشور داریم. ضدیت این افراد با سگ، عمدتا ریشههای فرهنگی دارد ولی اینان ترجیح میدهند ریشههای فرهنگی سگستیزیشان را زیر خاک "استناد به آمار سگگزیدگی و خسارت مالی سگها برای نظام سلامت کشور" پنهان کنند.
کسانی که به هر دلیلی سگستیز هستند، کافی است یک مورد سگگزیدگی ببینند تا قیل و قالی راه بیندازند که دلالتی ندارد جز ضرورت کشتن سگهای ولگرد؛ سگهای ولگردی که طی چندین دهۀ اخیر، به ناچار از زیستگاه سابقشان (تهران امروزی) خارج (یا اخراج) شدهاند. این افراد عملا برای سگها حق حیات در حاشیۀ تهران (یا سایر شهرها) را نیز قائل نیستند.
این قبیل شهروندان محترم، حتی با کسانی که به سگها در بیرون شهرها غذا میدهند نیز مخالفت میکنند چون به هر حال بین تهران و کرج یا تهران و شهرهای کوچک اطراف تهران یک سری پمپ بنزین و دکه و مغازه هست و قاعدتا عدهای آدم در این مکانها حضور دارند. از نظر حضرات منتقد، غذا دادن به سگها در این فضاهای بین شهری، موجب باقی ماندن سگها در این مناطق میشود و به هر حال ممکن است یکی از این سگها به یکی از ما آدمها، که اشرف مخلوقاتیم، حملهای کند یا اصلا موجب ترس و وحشت ما شود.
از نظر این انسانهای منصف، موجودی به نام سگ نه در شهر تهران حق حیات دارد نه در استان تهران! اما اگر سگها را از استان تهران هم خارج کنیم، بعید است که این منتقدین محترم راضی شوند؛ چونکه مثلا بین تهران و مازندران هم کلی توقفگاه وجود دارد و کسانی که به سگ فوبیا دارند یا به هر دلیلی با موجودی به نام سگ ضدیت دارند، خوش ندارند این موجود نگونبخت را در هیچ جای زمین خدا ببینند.
دلیل دیگری هم البته در آستین این منتقدین هست که آدم منصف بعد از شنیدن این دلیل نمیداند بخندد یا بگرید. مثلا میگویند حتی در بیابانهای اطراف شهرها نیز نباید به سگها غذا بدهید چراکه تعداد سگها زیاد میشود و این به زیان محیط زیست است. وقتی که بزرگترین مخرب محیط زیست (یعنی انسان) فقط در مواجهه با یک گونۀ حیوانی خاص (یعنی سگ) دلسوز محیط زیست میشود، پیداست که به این دلسوزی باید به دیدۀ تردید نگریست.
عبارت "محیط زیست" البته شامل "محیط زیست انسان" هم میشود ولی تا جایی که به "طبیعت" به معنای "محیط زیست حیوانات و گیاهان" مربوط است، نفس ایجاد یک شهر بزرگ، مصداق بارز "تخریب محیط زیست" (تخریب طبیعت) است. اصولا شهرسازی بدون تخریب طبیعت ممکن نیست؛ چراکه "تمدن" قیامی است علیه "طبیعت". جایی که قبلا جنگل بوده، بعدا شهر میشود. هر چقدر شهرها بزرگتر و صنعتیتر و تکنولوژیکتر باشند، تخریب طبیعت و محیط زیست حیوانات و گیاهان شدیدتر خواهد بود. بنابراین کلانشهر تهران هزار بار بیشتر از سگهای بیصاحب، محیط زیست سایر گونههای حیوانی (و البته گونههای گیاهی) را تخریب کرده و میکند.
اینکه با خودخواهی منحصربهفرد انسانی، در تهران زندگی کنیم و از امکاناتش بهرهمند شویم و به این واقعیت فکر نکنیم که برای پیدایش و توسعۀ این شهر، چه بلایی بر سر محیط زیست و انواع گونههای حیوانییی آمده که قبلا در قلمرو طبیعی خودشان زندگی میکردند و امروزه آن قلمرو تبدیل شده است به "شهر تهران"، و بعد داد و هوار راه بیندازیم که سگهای ولگرد اگر شبها در بیابانهای اطراف تهران سیر بخوابند، محیط زیست تخریب میشود، وقاحتی شگفتانگیز میخواهد؛ وقاحتی که زادۀ خودخواهی و کوتهفکری است.
جالب اینکه آدمیزاد از فرط خودخواهی و نابخردی، حتی محیط زیست خودش را هم تخریب میکند. وضعیت کنونی شهر اصفهان گواه روشن این مدعاست. فرونشست زمین در اصفهان (و البته شهرهای دیگر) قطعا لطمهای اساسی به محیط زیست آدمهاست؛ لطمهای که تا محصول مصرف مسرفانۀ طبیعت بوده؛ مصرفی که مبنایش خودخواهی بسیاری از افراد (حتی مردم عادی) و فقدان کارآمدی و مدیریت تصمیمگیرندگان و سیاستگذاران بوده است. لطمهای که به محیط زیست انسانی در شهر اصفهان وارد شده، کار آدمها بوده نه کار سگها. سگها اگر گهگاه مشکلی هم در روند عادی زندگی مردم اصفهان ایجاد کرده باشند، مشکلآفرینیشان یکهزارم مشکلآفرینی کسانی بوده که فرونشست گستردۀ زمین را در اصفهان رقم زدهاند. وقتی که قرار نیست مقصران این فرونشست کشته شوند (که نباید هم کشته شوند)، چرا سگهای ولگرد در داخل و بیرون شهر اصفهان باید کشته شوند؟
فرونشست زمین در اصفهان
در واقع از تمامی افراد بیزار از سگ، باید پرسید که شما در قبال سگهای ولگرد چه برنامه و هنری جز کشتن آنها دارید؟ اگر راه حلی جز قتلعام سگها دارید، بگذاریدش روی میز گفتوگو؛ بلکه با چکشوکاری و نقد و بررسی، توافقی بین شما و حامیان سگهای بیصاحب پیدا شد؛ سگهای بیپناهی که گناهشان "بودنشان" است.
نکتۀ دیگر اینکه، سگ گرسنه بیتردید بیش از سگ غذاخورده و سیر، رفتار پرخاشگرانه دارد. پس اگر مسئلۀ دشمنان و قاتلان سگهای ولگرد پرخاشگری آنها در قبال آدمهای حواشی شهر است، بهتر است این سگها سیر شوند. این تصور هم که سگهای سیر جفتگیری و زایمان بیشتری نسبت به سگهای گرسنه دارند، تصوری است که دامپزشکان بر آن مهر تایید نمیزنند (دربارۀ این موضوع در یادداشت دیگری میتوانیم مفصلا توضیح بدهیم). وانگهی اینکه ما بدانیم حیوانی گرسنه است و بکوشیم که او گرسنه بماند، قطعا رذیلتی اخلاقی است.
نکتۀ مهمتر اینکه، غذایی که عدهای آدم نه چندان مرفه برای سگهای بیصاحب بیابانهای اطراف شهرها میبرند، در مقایسه با حجم زبالهای که خود شهرها تولید میکنند، کاهی است در برابر کوه؛ زبالههایی که سگهای ولگرد را به داخل شهرها میکشانند. سگهای بیصاحب و گرسنۀ بیرون شهر، اگر در همان قلمرو خودشان غذایی پیدا نکنند، طبیعتا برای رفع گرسنگی طولانیمدت وارد شهر میشوند. کمااینکه الان تعداد روباهها و حتی شغالها در شهر تهران رو به افزایش است. قطعا خوراکجویی یکی از انگیزههای روباه و شغال برای ورود به شهر بوده و هیچ بعید نیست که توسعۀ ساختوسازهای شهری در مناطقی که قبلا شهر نبوده، در سوق دادن این حیوانات به داخل پایتخت مؤثر بوده باشد (هر چند که دربارۀ این موضوع، کسانی باید نظر قطعی بدهند که شناخت کافی از زندگی روباه و شغال دارند).
به هر حال جان کلام این است که "حق حیات" محترم است. چه حیات انسان، چه حیات حیوان. بنابراین نباید دنبال بهانه باشیم برای نابودی سگهای بیصاحبی که در همان بیابانهای اطراف شهرها نیز زندگی سخت و مشقتباری دارند. بسیاری از موارد سگگزیدگی نیز محصول سگآزاری هستند. این واقعیت قابل انکار نیست که در مناطق شهرییی که سطح فرهنگی پایینتری دارند، آزار سگها با سنگ و چوب و ...، یکی از تفریحات کودکان و بعضا بزرگ سالان است.
مثلا مادهسگ بینوا در حال شیر دادن به تولهاش است و بچۀ انسان میآید و توله را از مادرش جدا میکند و او را در هوا برعکس نگه میدارد و میخندد و از بدکاری خودش لذت میبرد. شما جای آن سگ بودید چه میکردید؟ کسانی که آمار سگگزیدگی را در بوق و کرنا میکنند، به شرارت و فقدان تربیت انسانها کاری ندارند و فقط آن چیزی را میبینند که پیشاپیش تصمیم گرفتهاند ببینند. انبوهی از ویدئوهای سگآزاری در فضای مجازی وجود دارد که میتوان به راحتی آنها را پیدا و مشاهده کرد.
اما با کنار گذاشتن چنین مواردی، باید گفت حل "مشکل سگهای بیصاحب" نیازمند این است که ما برای سگ به عنوان یک گونۀ حیوانی ارزش قائل باشیم. حل این مشکل مستلزم " تخصیص منابع مالی" و "مدیریت علمی" است. مدیریت علمی این پروژه را باید به دامپزشکان خبره و کارشناسان محیط زیست سپرد. تامین منابع مالی هم بر عهدۀ نهادهایی مثل دولت یا شهرداری است. بعید است که نهادهای مدنی از توان مالی کافی برای اجرای این پروژه برخوردار باشند. چه در کل ایران، چه در استان تهران.
در غیاب "سرمایه" و "دانش"، مواجهه با "مشکل سگهای بیصاحب" صرفا در قالب قتلعامهای موسمی و وحشیانهای محقق میشود که آمران سگکشی را به هدف خودشان نمیرساند، ولی چهرهای بدوی از جامعۀ ایران در جهان ترسیم میکند.
همین الان هم اکثریت قریب به اتفاق حامیان حیوانات، به ویژه حامیان سگها، ایران را "جهنم سگها" میدانند و هر سگ آسیبدیده و آزاردیدهای را که به خارج کشور میفرستند، میگویند «از ایران رفت و خوشبخت شد». این فضیلتی برای ما ایرانیان نیست که منحیثالمجموع شرایطی در این کشور ایجاد کردهایم که سگ "به جرم سگ بودن" امنیت ندارد.
ضدیت با سگ چنان در فرهنگ ما ریشه دوانده که حتی واژۀ "سگ" را مصداق فحش میدانیم یا دست کم این کلمه طنینی توهینآمیز در ذهن بسیاری از ما ایرانیان دارد؛ و برخی افراد، بویژه در مواجهه با کسانی که سگ خانگی دارند، ترجیح میدهند از واژۀ "هاپو" استفاده کنند تا به آن سگ توهینی نکرده باشند!
در همین هفتههای اخیر، چندین مورد سگکشی در اطراف تهران و نقاط دیگر ایران صورت گرفت که یک مورد آن سکگشیِ شهرداری پردیس با خوراندن سم به سگهای بینوا بود. این بیرحمیها و بیرسمیها ظاهرا به دلیل شرایط سیاسی کشور و شاید هم به دلیل کثیر نبودن تعداد سگهای بهقتلرسیده (!)، حتی در عرصۀ غیررسمی فضای مجازی هم بازتاب چندانی پیدا نکرد. به هر حال توقف سگکشی در گوشهوکنار و بلکه سراسر ایران، شرط اولقدم هر گونه اقدام اصلاحی-حمایتی در قبال وضعیت سگهای بیصاحب در ایران است. سگ هم مثل ما مخلوق خداوند است و کسی حق ندارد به دلیل ابتلا به بیماریِ "بیزاری از سگ" حق حیات این حیوان قدرشناس و باوفا را به دست تطاول نابود کند. آیا سگ ایرانی هم باید روزی به سرنوشت یوزپلنگ ایرانی دچار شود تا برایش ارزش قائل شویم و در پاسداشت حق حیاتش بکوشیم؟
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر