عصر ایران؛ بانو بیدرانی -  ادموند برک (۱۷۲۹–۱۷۹۷)، فیلسوف و سیاستمدار ایرلندی، یکی از چهرههای کلیدی در شکلدهی اندیشههای محافظهکارانه در اروپا بود. او بیشتر به دلیل نقدش به انقلاب فرانسه شناخته میشود و آثارش، بویژه «تأملاتی بر انقلاب فرانسه» به سنگ بنای نظریه محافظهکاری مدرن تبدیل شد. محافظهکاری برک نه تنها یک موضع سیاسی بلکه انعکاسی از ناخودآگاه جمعی و ترس از فروپاشی نظم اجتماعی است.
    برک در خانوادهای ایرلندی متولد شد که زمینههای ارتدوکس و پروتستان داشت، و تحصیلاتش در Trinity College دوبلین، او را با فلسفه کلاسیک و اندیشه سیاسی زمانه آشنا کرد. او وارد پارلمان بریتانیا شد و با تمرکز بر سیاستهای مالی و استعمار هند، تجربه عملی در سیاست را کسب کرد. این ترکیب از تجربه نظری و عملی، زمینهای فراهم کرد تا برک بتواند تحلیلهای خود را نه صرفاً بهعنوان فلسفه انتزاعی بلکه بهعنوان مشاوره عملی به سیاستمداران ارائه دهد.
 
   در کتاب «تأملاتی بر انقلاب فرانسه»، برک با شور و حرارت به نقد انقلاب فرانسه پرداخت. او نگران فروپاشی نهادهای سنتی، بویژه سلطنت و کلیسا بود و میگفت تغییرات سریع و بنیادین، نظم اجتماعی را تهدید میکند.
 
    افکار برک در واقع نمونهای از «ترس جمعی» بود؛ ترسی که نه تنها از انقلاب و خشونت آن ناشی میشود، بلکه از عدم اطمینان نسبت به ساختارهای نمادین و فرهنگیای که جامعه را پایدار میسازد، برمیآید. توماس هابز در فلسفۀ سیاسیاش به «ترس» با دیدۀ مثبت مینگرد و آن را یکی از پایههای «عقلانیت» قلمداد میکند. دقیقا به همین دلیل برک در قیاس با روبسپیر، رهبر برجستۀ و بسیار رادیکال انقلابیون فرانسه، انسان خردمندتری به نظر میرسد. 
 
   همچنین محافظهکاری برک را میتوان چنین دید: واکنشی علیه اضطراب اجتماعی و ترس از عدم اطمینان تاریخی. برک نه تنها نگران تغییرات سیاسی بود، بلکه نگران فروپاشی نظم اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی در مواجهه با امواج «انقلاب» بود. او نگران بود که امواج انقلاب فرانسه به سایر کشورهای اروپایی سرایت و نوعی نابخردی و هرجومرج جانشین حسابگری و نظم شود. از این منظر، محافظهکاری او مظهر یک مکانیسم دفاعی جمعی بود که تلاش میکرد عدم قطعیت را به طور نمادین کنترل کند. انقلابیون اگرچه قاطعاند ولی معلوم نیست نتیجۀ کنشهای انقلابی و افراطیشان چیست؛ ولی محافظهکاران انسانهای پیشبینیپذیرتر و لاجرم قابل اطمینانتری هستند.
 
   برک، برخلاف بسیاری از روشنفکران عصر روشنگری، به شدت بر نقش نخبگان و طبقات سنتی در حفظ نظم اجتماعی تأکید داشت. او مثل فرزندان محافظهکارش در سالها و سدههای بعدی، و البته مثل افلاطون، نسبت به نقشآفرینی سیاسی طبقۀ متوسط و بویژه طبقات پایین جامعه بدبین بود و در مجموع مدافع نوعی آریستوکراسی یا اشرافسالاری آزادیخواهانه بود. در واقع برک آزادی را پاس میداشت، به شرطی که آزادی تدریجا و تحت هدایت حکومت مبتنی بر اشراف و سایر طبقات فوقانی جامعه، به عوامالناس اعطا شود. بنابراین در فلسفۀ سیاسی برک، مجلس عوام نهاد چندان مطلوبی نبود.
 
 
ادموند برک به موضوعات اقتصادی نیز توجه داشت؛ بویژه به مسائل اقتصادی استعمار هند و سیاستهای مالی بریتانیا. او به شکل محتاطانهای از توسعه اقتصادی حمایت میکرد اما مخالف تغییرات انقلابی و سریع بود. محافظهکاری اقتصادی و سیاسی در بسیاری موارد با محافظهکاری فرهنگی همپوشانی دارد. برک قعطا مدافع رفاه مردم بود ولی "انقلاب برای رفاه" را خطرناک و حتی نقض غرض میدانست. 
 
یکی از نکات کلیدی در افکار برک، تأکید او بر اخلاق، دین و فرهنگ بهعنوان ستونهای نظم اجتماعی است. او معتقد بود که تغییرات سریع و بر اساس عقل صرف، نمیتواند جایگزین سنتها و باورهای عمیق شود. در واقع برک تلاش میکرد از فروپاشی شبکهها و تکیهگاههای فرهنگی جامعه جلوگیری کند. 
 
برک، با نقد انقلاب فرانسه و ستایش نظم سنتی، نشان میدهد که محافظهکاری میتواند همزمان واکنشی عقلانی و احساسی باشد؛ عقلانی چون از تجربه تاریخی استفاده میکند و احساسی چون از بیثباتی میترسد.
 
افکار برک در سیاست امروزین نیز کاملا قابل مشاهده است. ترس از تغییرات سریع، تلاش برای حفظ نهادهای سنتی (مثل کلیسا و ازدواج و...)، واکنشهای محافظهکارانه در مواجهه با بحرانها، مخالفت با آزادیخواهی افراطی، دفاع از دیانت و ملیت، همگی بازتابدهنده همان رویکرد برک به سیاست و اجتماعاند. تداوم این رویکرد نشان میدهد که محافظهکاری به عنوان یک ایدئولوژی یا نگرش، فراتر از زمان و مکان عمل میکند و ریشه در ساختار ناخودآگاه جمعی دارد.
 
ادموند برک، با نگرش محافظهکارانهاش، نمونه روشنی از ترکیب تجربه تاریخی، تحلیل سیاسی و واکنشهای روانی به بحرانهای اجتماعی است. در واقع محافظهکاری نه فقط یک موضع سیاسی بلکه یک مکانیسم روانی جمعی برای زدودن عدم اطمینان و کنترل فرایندهای کلان اجتماعی و سیاسی و حفظ هنجارهای نمادین است. برک به ما یادآوری میکند که درک تاریخ، فرهنگ و ساختارهای اجتماعی، همواره نیازمند توجه به تعامل میان عقل و احساس، نمادها و ترسهای ناخودآگاه است.
 
ادموند برک  "حکومت موروثی" را نه یک "خطا" بلکه یک "حق" میدانست و فواید سلطنت را بیش از ضررهای آن قلمداد میکرد و معتقد بود مردم انگلستان باید بابت "جانشینی موروثی" شکرگزار باشند چراکه در غیاب پادشاهی، دین هم به محاق میرود و "لامذهبیِ وقیحانه" سر بر میآورد. 
 
به نظر میرسد که تاریخ بر این نگرش ادموند برک مهر تایید نزده است چراکه امروزه در کشورهای سلطنتی شمال اروپا، سطح دینداری به شدت پایین است و اکثر مردم در غالب این کشورها نه تنها دیندار نیستند، بلکه خداباور هم نیستند. در واقع حفظ پادشاهی در بیشتر این کشورها نتوانسته به حفظ ایمان دینی اکثریت مردم منتهی شود. 
 
برک همچنین با "حق خلع حاکمان به دلیل ناشایستگی و عدم صلاحیت" مخالف بود. او از این حیث به اندیشمندان اهل سنت در جهان اسلام شباهت داشت که معتقد بودند کسی حق ندارد بر خلیفه بشورد و یا او را عزل کند بلکه مردم فقط میتوانند خلیفۀ مسلمین را نصیحت کنند. یعنی حتی اگر خلیفه را فاقد صلاحیت حکمرانی بدانند، باز حق عزل او را ندارند و صرفا میتوانند به او پند دهند. 
 
برک البته بیش از آنکه معتقد باشد کسی که به طور موروثی پادشاه شده، حق ابدی برای حکمرانی دارد، نگران بود که باز شدن باب عزل پادشاه، سرآغاز بینظمی سیاسی در جامعه خواهد شد و دلیل اصلی تاسیس حکومت را، که تامین امنیت و نظم است، منتفی میسازد. 
 
«نظم» اصل اساسی فلسفۀ سیاسی برک بود. او معتقد بود که جهان هستی منظم است و مطابق "قانون اخلاقی"، که خداوند مقرر کرده است، عمل می کند، و همین قانون باید بر جامعه حکومت کند: «نظام جهان همان نظام طبیعت است.»
 
 
ادموند برک به "عقلگرایی" بدبین بود. او معتقد بود "وضع موجود" جوامع، محصول سالها و سدهها "تجربۀ بشری" است؛ تجربهای که برآمده از کنش جمعی همۀ انسانها و تحققیافته در دل سنتها و هدایتشده از سوی "قانون اخلاقی" است؛ قانونی که مبنای نظم طبیعت و جامعه باید قلمداد شود. بنابراین از نظر برک روا نیست که چند تا فیلسوف از راه برسند و صرفا با تکیه بر عقل خودشان، قرنها تجربۀ اجتماعیِ متکی به "قانون اخلاقی" را نادیده بگیرند و در پی به هم زدن "وضع موجود" باشند. 
 
 برک معتقد بود که عقل نظری فیلسوفان بیتوجه به خردی که در گذر زمان در نهادهای سیاسی و سنتها جا گرفته است، قضاوت می کند. از نظر برک، طی سالها ساختاری اجتماعی، فراتر از حدود تجربۀ انسان، بسیار پیچیده اما متناسب، به وجود آمده است و در آن تغییراتی هم رخ میدهد؛ تغییر در واقع بخشی از نظم طبیعی است. اما این تغییر کند، منظم، تدریجی است و پیوستگی با گذشته را نگه میدارد. تغییرات آینده باید بر همین پایه صورت گیرد. برنامههای اصلاحات گسترده، یا از آن بدتر، انقلاب، میتوانند توازن ظریف این ساختار را نابود کنند. بنابراین کوچکترین تغییر هم نباید بدون بررسی همهجانبه باشد.
 
در واقع برک معتقد بود قاعده بر این است که انسانها به حفظ وضع موجود گرایش داشته باشند. و این یعنی گرایش به تغییر وضع موجود، امری خلاف قاعده و خطرناک است. او تاکید میکرد که حتی علیرغم گرایش به حفظ وضع موجود، وضع موجود تدریجا تغییر خواهد کرد؛ اما اگر اساسا گرایش به بر هم زدن وضع موجود داشته باشیم، تغییرات تدریجیِ مطلوب، جای خود را به تغییراتِ سریع خواهد داد که امری نامطلوب است. 
 
دلیل دیگر برک برای دفاع از گرایش اساسی به حفظ وضع موجود، در واقع برآمده از نگرشی روانکاوانه بود. از نظر برک، کسانی که همیشه از وضع موجود ناراضیاند و در پی تغییر بنیادین و سریع آن هستند، حتی اگر موفق به چنین کاری شوند، دیری نمیپاید که از "وضع موجود بعدی" هم ناراضی میشوند و ناچارند آن را هم مجددا به شکلی اساسی تغییر دهند و این روحیه و رویکرد، بیآنکه برک چنین لفظی را به کار ببرد، نوعی "انقلاب مستمر" را ایجاب میکند. 
 
در واقع میتوان گفت که برک "انسان شاکر" را به "انسان شاکی" ترجیح میداد و معتقد بود انسانها در هر وضع موجودی، داشتههایی دارند که باید قدر آنها را بدانند وگرنه گرفتار نارضایتیِ مدام و انقلابیگریِ مستمر میشوند. او تجربۀ بشری را در روندی تدریجی، منتهی به جوامعی میدانست که مصداق وضع موجودند؛ و نابودی ناگهانی وضع موجود یا جوامع موجود را مصداق نادیده گرفتن و به دور افکندن تجربۀ بشری و ابتلا به خیالاندیشی و آرزوزدگی میدانست و تاکید میکرد که انسان نمیتواند تجربۀ تاریخی خودش را به کلی نادیده بگیرد و سودای ساختن جامعهای "کاملا جدید" را داشته باشد.  
  
 
 
 
 
                                                      پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر