عصر ایران - برنامه «دوقلوها در شهر پنجستاره» یک سریال نمایشی برای کودکان و نوجوانان است که از شبکه دو پخش میشود. این برنامه جدیدنرین محصول عمو فتیلیهایها در تلویزیون است.
فصل دوم مجموعه «دوقلوها»، با هدف آموزش مفاهیم شهروندی، معرفی مشاغل، ایمنی، بازیافت و حقوق اجتماعی در قالبی فانتزی و جذاب طراحی شده. دکور این سریال بزرگترین دکور ساختهشده برای برنامههای کودک است.
موسیقی این مجموعه، ساخته نیما عظیمینژاد نقش مهمی در انتقال پیامهای آموزشی و خلق فضایی شاد و خیالی دارد. در این مصاحبه، درباره تجربه آهنگسازی در این سریال و چالشهای موسیقی برای کودکان با نیما عظیمینژاد به گفتوگو نشستهایم.
نیما عظیمینژاد از یک خانواده هنری آمده است و جمشید عظیمینژاد (نویسنده، کارگردان، بازیگر و برنامهساز تلویزیون) پدر و آریا عظیمینژاد (آهنگساز) برادر اوست.
لطقا خودتان را معرفی کنید و بگویید چگونه وارد دنیای موسیقی و آهنگسازی شدید؟
من نیما عظیمینژادم. موسیقی برای من مثل صدای باد تو کوچهپسکوچههای زندگیمه، چیزی که همیشه هست، بدون اینکه بفهمم از کجا اومده. با سهتار شروع کردم، انگار هر زخمه یه قصه از دلم بیرون میکشید.
از استادان جلیل شهناز و پرویز مشکاتیان یاد گرفتم که موسیقی فقط نواختن نیست، یه جور روایته. بعد از تجربه شاگردی در کنار هنرمندان بزرگی مثل فرهاد فخرالدینی و محمدرضا لطفی و تجربه کار در تئاتر یاد گرفتم چطور با صدا، یه دنیای تازه بسازم، مثل نقاشی کردن با نتها.
چه چیزی شما را به همکاری با «دوقلوها در شهر پنجستاره» جذب کرد؟
این سریال مثل یه شهر خیالی تو خوابهای بچگی میمونه، پر از رنگ و خنده. حس کردم میتونم با موسیقی، به این شهر یه نفس تازه بدم. وقتی با تیم عمو فیتیلهایها و کارگردان، آقای جمشید بیات ترک، حرف زدم، انگار همهمون داشتیم یه بازی کودکانه رو با جدیت میساختیم. این شادی و پیامهای خوبش برای بچهها، منو کشوند به این پروژه.
قبلاً جایزهای در زمینه موسیقی کودک دریافت کردهاید، درسته؟
بله، یه بار تو سال ۸۳، برای یه تئاتر به اسم "عروسک" کاری زیبا از آقای علی رحیمی، جایزه بهترین موسیقی کل کشور رو از جشنواره کودک و نوجوان گرفتم. وقتی خانم مرضیه برومند و آقای رضا بابک به عنوان داور جایزه رو به من دادند، حس کردم انگار یه قصهگو جایزه گرفته، نه فقط یه آهنگساز.
روند ساخت موسیقی برای این سریال چگونه بود؟ از ایده تا اجرا چه مراحلی را طی کردید؟
اول، فیلمنامه رو خوندم، مثل یه کتاب قصه. دلم میخواست نویسنده رو ببینم، بشینیم با هم گپ بزنیم، ولی خب، اینجا این چیزا کمتر پیش میآد (خنده). بعد، نشستم پای ساز، چند تا نت ساده زدم، مثل وقتی که بچهای و با خودکار روی کاغذ خطخطی میکنی. کمکم ملودیها شکل گرفتن، مثل گلهایی که تو باغچه درمیآن. بعد ارکستراسیون و ضبط کردیم و با کارگردان هماهنگ شدیم تا مطمئن بشیم موسیقی با نگاه کارگردان همخوانی داره.
همکاری با تیم کارگردانی چگونه بود؟ آیا فیلمنامه الهامبخش شما بود؟
کارگردان میدونست چی میخواد، ولی بهم آزادی داد که خودم باشم. فیلمنامه مثل یه نقشه بود، پر از مسیرهای پرپیچوخم که منو به یه ملودی یا یه حس جدید میرسوند. انگار هر صفحهش یه در به یه دنیای تازه باز میکرد.
وقتی برای یک سریال طنز مثل «دوقلوها در شهر پنجستاره» موسیقی میسازید، چطور روح شادی و فانتزی این مجموعه رو در نتها به تصویر میکشید؟
همونطور که گفتم، موسیقی برای من مثل یه نسیم خنکه. نمیتونی بهش بگی چطور بوزه، ولی حسش میکنی. تو این سریال، من دنبال صدایی بودم که مثل خنده بچهها باشه، یه لحظه شاد، یه لحظه پر از شیطنت. گاهی یه نت ساده، مثل صدای یه پرنده تو صبح، از یه آکورد پیچیده بیشتر حرف میزنه. من به داستان گوش میدم، به شخصیتهای توی قصهمون نگاه میکنم و بعد میذارم موسیقی خودش راهش رو پیدا کنه. انگار موسیقی خودش میدونه کجا باید بخنده و کجا باید ساکت بشه.
سریال «دوقلوها در شهر پنجستاره» پر از رنگ و زندگیه. چطور موسیقی شما به این دنیای جادویی کمک میکند؟
من فکر میکنم موسیقی نباید فقط چیزی رو که میبینی تکرار کنه. باید یه چیزی بهش اضافه کنه، مثل سایهای که روی دیوار میافته و تو رو به فکر میبره. شهر پنجستاره پر از رنگ و شلوغیه. من سعی کردم موسیقی مثل یه همسفر باشه، نه فقط یه همراه. گاهی شلوغ و گاهی هم موسیقی ساکت میمونه، چون سکوت هم موسیقیه.
در یک مصاحبه، عباس کیارستمی گفته بود که سادگی کلید رسیدن به عمق است. شما چطور تو موسیقیتون به این سادگی میرسید؟
سادگی مثل پیدا کردن یه سنگ صاف تو ساحل میمونه. من تو موسیقی «دوقلوها در شهر پنجستاره» دنبال این بودم که نتها زیادی حرف نزنن. یه ملودی که بتونه تو یه لحظه تو رو یاد خندههای بیدلیل بچگی بندازه، کافیه. پیچیدگی گاهی فقط سر و صدا میکنه، ولی سادگی میتونه قلب رو بلرزونه و نفوذ کنه.
کار کردن برای یه سریال کودکانه چه فرقی با پروژههای جدیتر داره؟ آیا طنز به موسیقی شما آزادی بیشتری میدهد؟
بچهها بهترین مخاطبهای دنیان. اونا دروغ رو میفهمن، حتی تو موسیقی. وقتی برای بچهها کار میکنی، باید صادق باشی، مثل وقتی که داری با یه دوست قدیمی حرف میزنی. طنز به من اجازه میده بازی کنم، مثل وقتی که بچه بودم و با قاشق و بشقاب برای خودم ریتم میزدم. ولی این آزادی خطرناکه، چون اگه زیادهروی کنی، موسیقی از داستان جدا میافته. من دنبال صدایی بودم که مثل خود دوقلوها باشه: شیطون، ولی پر از پاکی.
برای انتخاب سبک موسیقی (شاد، فانتزی، سنتی یا مدرن) چه عواملی را در نظر گرفتید؟
بچهها عاشق صداهای ساده و شادن، من به شهر پنجستاره نگاه کردم، به حالوهوای فانتزی و پیامهای قشنگش. برای همین از سهتار و سنتور شروع کردم، چون انگار صدای ایرانن. بعد گیتار و ویولن و سازهای بادی و کوبهای اضافه شدن، مثل یه جعبه مدادرنگی که هر رنگش یه حس جدید میسازه. صداهای الکترونیک هم مثل یه غبار جادویی روشون پاشیده شد، مثل قصههای پدربزرگم که هنوز تو دلم زندهست. این ترکیب به بچهها اجازه میده هم بخندن، هم خیال کنن.
مثل اینکه قصه گفتن تو خانواده شما موروثی است؟
بله، کاملاً. به نظرم بزرگترین قصهگوی خانواده ما پدربزرگ پدریم بود. که هنوز بعد از گذشت سالها جذابیت قصههاش و لحن بیانش در خاطرم مونده و در مورد پدرم دوست دارم نقلقولی از دوست بسیار خوبم آقای حمید گلی بیارم: وقتی جمشید عظیمینژاد* و رضا ژیان از این دنیا رفتن، کودکان ایران یتیم شدند. آریا عظیمینژاد هم که برادر بزرگترمه و مخاطبین با کارهاش آشنا هستن.
(*توضیح: خانه عروسکها یک مجموعه تلویزیونی، در ژانر کودک محصول سال ۱۳۶۰–۱۳۵۸ به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی جمشید عظیمینژاد است که هر پنجشنبه از شبکه یک تلویزیون ایران پخش میشد و در زمان خود، برنامه بسیار موفق و پرمخاطبی بود.)
برای ساخت موسیقی این پروژه از چه منابعی الهام گرفتید؟
پلنگ صورتی (با دهان ملودی پلنگ صورتی را میزند).
سختترین بخش آهنگسازی برای این برنامه چه بود؟
سختترین کار، ساختن دو قطعه بلند برای سریال بود که تا اون جایی که من میدونم بعد از انقلاب نمونه ای نداریم که قطعات حدوداً شانزده دقیقه پیوسته باشند. انگار داشتم یه رودخونه بلند رو با دست هدایت میکردم. هماهنگ کردن موسیقی با تصاویر و پیامای آموزشی مثل راه رفتن روی طناب بود. یه لحظه غفلت میکردی، تعادل از دست میرفت. عدم امکانات و نبود زمان لازم برای ساخت موسیقی و تمرین بازیگران، فیلمبرداری و ضبط صدای آواز بازیگران در استودیو رو با چالشهای بسیار جدی روبرو کرد.
یه لحظه خاص تو سریال هست که موسیقی شما حس و حالش رو خیلی تقویت کرده؟ میتونید برامون تعریف کنید؟
یه صحنه هست که دوقلوها تو شهر دنبال یه چیزی میدوند، نمیگم چی، چون نمیخوام داستان لو بره. ولی اونجا موسیقی رو مثل یه بازی ساختم، مثل وقتی که بچهها تو کوچه دنبال هم میدوند و میخندن. انگار موسیقی داره با دوقلوها میدوه. حسش مثل اینه که داری از پشت پنجره یه بازی رو تماشا میکنی، ولی دلت میخواد بپری توش. فکر کنم موسیقی اون لحظه، داستان رو یه کم زندهتر کرد.
آیا به اشعار شاعر یا نویسنده وفادار میمانید؟
نه، نه خیلی. برای من تأثیرگذاری مهمترین چیزه. اغلب شعر رو تغییر میدم تا ریتم و حس درست از آب دربیاد. این کار رو از پدرم یاد گرفتم که عاشق ادبیات بود. البته این کار مثل راه رفتن رو لبه تیغه، باید مراقب باشی که روح شعر خراب نشه.
آیا شاعر یا نویسنده از این تغییرات استقبال میکنند؟
سینما یه کار گروهیه، همه باید دستبهدست هم بدن. من دوست دارم شاعر موسیقی رو بشنوه و نظر بده، و شاید تغییرات شعر رو پختهتر کنه. ولی اینجا معمولاً شاعر نتیجه کار رو در تلویزیون میبینه!
آهنگسازی برای یه سریال طنز مثل «دوقلوها در شهر پنجستاره» چطور به شما بهعنوان یه هنرمند کمک کرد که خودتون رو بهتر بشناسید؟
هر کاری که میکنی، یه آینه جلوت میذاره. وقتی برای «دوقلوها» موسیقی میساختم، یاد بچگی خودم افتادم، وقتی همهچیز یه بازی بود. آهنگسازی برای این سریال بهم یاد داد که هنوز میتونم از چیزهای ساده لذت ببرم، مثل صدای باد تو درختها یا خنده یکی که داره شوخی میکنه. فکر کنم هنرمند بودن یعنی همین: پیدا کردن خودت تو چیزهایی که به نظر ساده میآن.
آیا تجربه کافی برای تولید آثار کودکان مخصوصاً موزیکال در ایران وجود دارد؟
نه، هنوز راه درازه و مشکل اینه که تو ایران به کار کودک مثل یه بازی بیاهمیت نگاه میکنن، ولی این کار مثل ساختن یه خونهست، نیاز به پایههای محکم داره. تو هالیوود، برای یه نقش ماهها تمرین میکنن، ولی اینجا چون دغدغه رقابت با شاهکارهای دنیا وجود نداره، چهارچوب مشخصی هم وجود نداره. نه تیم سفارشدهنده امکانات مناسب رو در اختیارمون قرار میدن، نه تیم تولید در انتخاب بازیگر که مثلاً خوب آواز بخونه سختگیره و حتی اغلب خود بازیگر هم خیلی کار رو جدی نمیگیره.
من فکر میکنم که سختترین بخش مسیر برای رسیدن به شاهکارهای تاریخ سینما در پشت دوربین اتفاق افتاده، نه در جلوی دوربین! البته من و همکارانم از این پروژه چیزهای زیادی یاد گرفتیم که امیدوارم تو کارای بعدی بهتر باشیم.
میگن تلویزیون تو ایران اقساط پروژهها رو به موقع نمیده و گاهی قسط آخر حتی بعد از یه سال پرداخت نشده. این چطور روی کار هنرمندایی مثل شما اثر میذاره؟
پرداختها مثل بارونی هستن که باید به موقع بیاد تا باغچه سبز بمونه. وقتی تلویزیون دیر میکنه، تهیهکنندهها انگار با دست خالی باید خونه بسازن. من دیدم که هنرمندها، از آهنگساز گرفته تا بازیگر، ماهها منتظر میمونن، این تأخیرها فقط جیب رو خالی نمیکنه، روح آدم رو هم خسته میکنه.
شنیدیم بعضی تهیهکنندهها از این تأخیرها سوءاستفاده میکنن و دستمزدها با دعوا پرداخت میشه. درسته؟
من خودم سوءاستفاده مستقیم ندیدم، ولی حرفش زیاده، مثل نگه داشتن پول و استفاده از تورم. البته برای نگاه منصفانه باید پای صحبت تهیهکنندهها هم نشست. بهطور مثال یه دوست و تهیهکننده خوب، آقای مهدی شفیعی، میگفت: «من سریال رو با برنج کیلویی سی هزار تومن شروع کردم، حالا وسط پروژه برنج شده صد هزار تومن!» (خنده :الان برنج کیلویی ۱۰۰ تومن خاطره شده ) مدیریت این فشارها ساده نیست.
ولی چیزی که من و همکارانم بارها دیدیم اینه که چون پول دیر میرسه، تهیهکننده مجبوره اولویتبندی کنه. ما صبر میکنیم، صبر میکنیم، تا بالاخره صبرمون تموم میشه. بعد باید فشار بیاریم، و معمولاً هر کی بیشتر سر و صدا کنه و تو پروژه مهمتر باشه، زودتر پولش رو میگیره. این بین همکاران من خیلی شایع شده که میگن: تا داد نزنی، پول نمیدن!
نظرتون درباره جایگاه تهیهکنندهها تو ایران چیه؟ چرا نقششون اینقدر محدوده؟
تهیهکننده خوب داریم، ولی خیلی کمن. در کل، سیستم به تهیهکنندهها جا برای رشد نمیده. بیشتر تهیهکنندهها دانش کافی ندارن، نه که نخوان، بلکه چون مدیران رسانه این رو مهم نمیبینن. شرایط کاری ما اینجوریه که انگار بخوای تو یه کوچه تنگ رانندگی کنی، نمیتونی سرعت بگیری. اینجا بیشتر تهیهکنندهها واسطه مالیان تا مدیر یه پروژه هنری.
این نقش محدود چطور روی کیفیت کارها اثر میذاره؟ یه مثال از تجربه خودتون دارید؟
بله، تو سریال مستند «مرز پر گهر»، موسیقی تیتراژ رو ساخته بودم. استاد فرهاد فخرالدینی گفتن: «چطور تونستی اینهمه احساس تو یه قطعه بیاری!؟» استاد کیوان میرهادی هم گفتن: «کارت از فیلیپ گلس هم بهتره!» ولی یه تهیهکننده معروف گوش کرد و گفت: «این چیه ساختی؟ به درد نمیخوره!» حالا خودتون ببینید ما چی میکشیم (خنده).خدا رو شکر آقای اخوان صفا تهیه کننده کار بلد سریال "مرز پر گهر " بسیار همراه من بودن.
خیلیها میگن موسیقی پاپ بزرگسال تو ایران جای موسیقی کودک رو گرفته. شما بهعنوان آهنگساز این موضوع رو چطور میبینید؟
راستش، این حرف یه جورایی درسته. موسیقی پاپ بزرگسال مثل یه مهمون پر سر و صدا شده که همهجا رو پر کرده. بچهها الان بیشتر آهنگای پاپ رو زمزمه میکنن تا ترانههای مناسب خودشون رو. موسیقی پاپ چون راحت به گوش میرسه و همهگیره، جای موسیقی کودک رو تنگ کرده.
چرا فکر میکنید موسیقی پاپ اینقدر غالب شده؟ مشکل از کجاست؟
موسیقی پاپ مثل یه نوشیدنی آمادهست، سریع میتونی بگیری و بخوری. تولیدش ارزونتره، مصرفش بیدغدغه. موسیقی کودک اما مثل یه غذای خانگیه، باید با حوصله درستش کنی. از طرفی، ذائقه بزرگترا عوض شده و متأسفانه بهطور نامناسب و ناآگاهانهای همین خوراک رو هم به کودک میدن. سفارشدهندهها هم آهنگساز رو به سمت موسیقی پاپ سوق میدن. پول هم دست اونهاست و این وسط قابل حدسه که، موسیقی کودک انگار یتیم مونده.
این جایگزینی چه تأثیری روی بچهها و فرهنگشون داره؟
بچهها مثل کاغذ سفیدن، هر چی روش بنویسی، همونه که میمونه. موسیقی پاپ بسیار پرتنشه و گاهی حرفایی داره که برای بزرگسالاس، نه بچهها. وقتی پاپ همهجا باشه، این حسهای کودکانه کمرنگ میشن. فرهنگ بچهها هم از اون معصومیت فاصله میگیره.
برای تقویت حوزه موسیقی کودک چه پیشنهادی دارید؟
باید پول و زمان بیشتری بذاریم،کارگاههای درست و حسابی راه بندازیم ، از آدمهای بزرگ دنیا یاد بگیریم، و تلاشمون رو برای رقابت با اونها شروع کنیم. اگه به این کار به چشم یه قصه مهم نگاه کنیم، بچههامون هم قصههای بهتری میشنون.
اگه بخواید یه جمله به بچههایی که سریال رو میبینن و موسیقی شما رو میشنون بگید، چی میگید؟
بچهها، به صداهای دور و برتون گوش بدید. صدای پرندهها، صدای بارون، حتی صدای خندهتون. همه اینا موسیقیه، فقط باید پیداش کنید.
حرف آخر؟
از خانم فرد شاهین و آقای بیات ترک بسیار سپاسگزارم که در این تجربه من رو همراهی کردند.