سعید کیائی
در شبکههای اجتماعی، روزنامهها و حتی ادبیات نشستهای سیاستگذاری، پیامی فراگیر مدام تکرار میشود: «هوش مصنوعی آمده است تا بسیاری از مشاغل را به طور کامل نابود کند.» هر روز با عباراتی مواجه میشویم که آیندهی بازار کار را یا صحنهای از بیکاری غیرقابل بازگشت میدانند یا تصویری ایدهآلیستی از جهانی را ترسیم میکنند که انسان و ماشین دوشادوش یکدیگر به سوی توسعهای پایدار میروند. این دوگانهی هیجان و نگرانی، ریشهدارتر و مسریتر از آن است که بتوان با واژههایی کلیشهای و هشدارگونه از کنارش عبور کرد.
با این حال، وقتی به دادههای مستند و گزارشهای تحلیلی مراجع معتبر همچون سازمان توسعه و همکاری اقتصادی (OECD) و مجمع جهانی اقتصاد (WEF) بنگریم، روایت غالب رسانهای از آیندهی بازار کار را دچار خدشه میبینیم. بر اساس گزارش جامع OECD که در ژوئن ۲۰۲۴ منتشر شد، تنها ۱۴ درصد مشاغل کشورهای عضو به طور کامل قابلیت اتوماسیون پیدا خواهند کرد و نزدیک به ۶۲ درصد مشاغل، نه حذف، بلکه نیازمند بازطراحی نقشها و وظایف در همنشینی انسان و ماشین خواهد بود. حتی در اقتصادهای نوظهور، شتاب تغییر فناوری به تنهایی تهدیدی آنگونه که در داستانهای روزمره تکرار میشود، نیست. درست در همین نقطه است که باید بپرسیم: اگر شواهد نشان میدهد که خطر «مرگ جمعی مشاغل» به این شدت واقعی نیست، چرا این روایت، همچنان بازتولید و برجسته میشود؟
پاسخ، فراتر از تولید محتوا و دادههای آماری، در سازوکارهای ساختار روایت و قدرت نهفته است. روایتسازی پیرامون فناوری، نه تنها بازتاب نیت آگاهانهی گروههای ذینفع است، بلکه ابزار غیرمستقیمی برای هدایت توقعات، تحکیم قدرت و معنادادن به تغییر است. به بیان دیگر، آنچه از تحولات فناورانه نهایت اثر اجتماعی را خلق میکند، صرفاً کُدهای نرمافزاری یا سختافزارهای پیشرفته نیست، بلکه روایتهایی است که حول آنها شکل میگیرد. این داستانها هستند که میتوانند مدیران را به تجدیدساختار گسترده، سیاستگذاران را به تغییر قوانین کار و افراد را به بازنگری چشمانداز حرفهای خود ترغیب یا حتی وادار کنند. اینگونه است که اقتصاد مدرن ـ نه بر مبنای کالای فیزیکی یا خدمات صرف ـ بلکه بر «نظم روایتها» پیریزی میشود. این همان چیزی است که بسیاری از آیندهپژوهان با عنوان «اقتصاد روایتمحور» یا Narrative Economy از آن یاد میکنند: عصری که در آن، قدرت واقعی نه در تولید، که در بازنمایی و بازتعریف معنا نهفته است.
در تبیین پدیدهی «ترس از مرگ شغلی»، رجوع به نظریهی «ساختگرایی اجتماعی فناوری» (SCOT)، مطرحشده توسط ترور پینچ و ویبی بیکر (۱۹۸۷)، کلید فهم ماجراست. این چارچوب نظری به صراحت اذعان میکند که فناوریها به خودی خود واجد جهتگیری مشخص یا پیامد اجتماعی نیستند؛ بلکه این معنا به واسطهی تعاملات و نزاع روایتهای گروههای مختلف (ذینفعان، سیاستگذاران، رسانهها و حتی عامه مردم) ساخته و تثبیت میشود. فناوری، آنگاه که در بطن گفتار عمومی جای میگیرد، نه ویژگیهای ذاتی که بار معنایی و جهت اجتماعی مییابد. از همین روست که دو فناوری مشابه میتوانند در بسترهای مختلف، اثرات اجتماعی متعارضی داشته باشند ـ یا حتی در یک زمینه زمانی، نخست ابزاری برای توانمندسازی و سپس ابزاری برای محدودیت شناخته شوند.
این اصل در مورد هوش مصنوعی نیز مصداق پیدا میکند. از یک سو، شرکتهای بزرگ فناوری، روایت «جایگزینی محتوم مشاغل» را تقویت میکنند تا هزینهی نیروی انسانی را - از منظر روانی و واقعی - کاهش دهند و مقاومتهای سازمانی در برابر خودکارسازی و جذب گستردهی فناوری را کمرنگ کنند. از سوی دیگر، این نگرانی به سیاستگذاران امکانی میدهد تا با برجستهسازی لزوم «آموزش و بازآموزی گسترده»، زیرساختهای آموزشی و سرمایهگذاریهای فناوری را به سرعت گسترش دهند؛ امری که اگر بدون پوشش روایی کافی اجرایی میشد، احتمالاً با مقاومت جدی اجتماعی مواجه میشد. باید پذیرفت که روایتها، نه فقط توضیح واقعیت، بلکه بخشی از جریان تولید و تثبیت قدرت و مشروعیتبخشی به منافع گوناگوناند. بنابراین، هر اعتقاد یا انتظاری که از آیندهی فناوری داریم، قبل از آنکه منبعث از دادهی صرف باشد، متأثر از نظام معناسازی و رقابت روایی دوران ماست.
در همین تحلیل، آمارهای جدید نیز از زوایایی گاه غافلگیرکننده به کمک ما میآیند. بر اساس گزارش اخیر مجمع جهانی اقتصاد (WEF) که در ژانویه ۲۰۲۴ منتشر شد و تحلیلهای آماری صندوق بینالمللی پول (IMF) در می ۲۰۲۴، نه تنها بخش عظیمی از مشاغل بلیت مرگ دریافت نکردهاند، بلکه حوزههایی نظیر خلاقیت، تولید محتوا و روایتگری دیجیتال با رشد شگفتآور تقاضا روبرو هستند؛ بهگونهایکه طبق این دادهها، مهارتهایی مانند روایتگری دادهمحور و ترکیب خلاقیت انسانی با ابزارهای هوش مصنوعی تا ۱۴۰ درصد رشد خواهد داشت و کشورهایی که زودتر روی آموزش مهارتهای ترکیبی انسان- ماشین سرمایهگذاری کردهاند، هم سرعت رشد اقتصادی بالاتری و هم ضریب تابآوری اجتماعی بیشتری را تجربه میکنند. واقعیت این است که بازندگان بزرگ عصر هوش مصنوعی، نه کارگران یدی یا مشاغل خدماتی کممهارت، بلکه جوامعی هستند که روایتگری دیجیتال و مهارتهای اقتصاد جدید را نادیده بگیرند.
در زیر پوستهی تب «ترس از نابودی مشاغل»، دادههای میدانی حقایقی دیگر را برملا میکند. نخست باید توجه کنیم که تغییر ماهیت شغل نه به معنای حذف آن بلکه نشانهای از پویایی بازار کار است. گزارش مجمع جهانی اقتصاد به صورتی مشخص بیان میکند که تا سال ۲۰۲۷ بالغ بر ۴۴ درصد مهارتهای اصلی بازار کار نیازمند بازآموزی خواهند بود؛ اما این تهدید نیست، فرصت بازتعریف نقشها و خلق شغلهای جدید است. در عین حال، همانطور که مطالعه دانشگاه استنفورد در ۲۰۲۳ نشان میدهد، آن دسته از سازمانهایی که توانستند روایتگری دادهمحور را به ساختار سازمانی وارد کنند، سه برابر سریعتر بر مقاومت کارکنان در برابر فناوریهای جدید غلبه کردهاند و تحولات مثبتتری تجربه کردهاند.
اما شاید یکی از ملموسترین مصادیق، مطالعهی بحران منطقهای ایران و اسرائیل در فروردین ۱۴۰۴ باشد؛ وقتی رسانهها و مراکز داده، بخشی از پردازشهای خود را بر بستر هوش مصنوعی و ابزارهایی نظیرGPT-4o بنا کردند تا در شرایط پرفشار و سیالیت اطلاعات، تحلیلهای سریعتری ارائه دهند. اما بر اساس گزارش خبرگزاری فرانسه (AFP)، اتکای صرف به مدلهای مبتنی بر هوش مصنوعی و کنار گذاشتن تحلیلگران خبرهی منطقهای سبب شد تا اغلب خروجیها یا به روایتی تعارضآمیز ختم شود یا نتواند لایههای زیرمتنی و ژئوپلیتیک ماجرا را آشکار کند. این رویداد به خوبی روشن میکند که فناوری، هرچقدر هم پیشرفته باشد، بدون سواد روایی انسانی، قادر به فهم و تولید روایت اصیل و مؤثر نیست. همزیستی انسان و هوش مصنوعی ـ آنگونه که آزمایشگاه MIT در پژوهش سال ۲۰۲۵ نشان داد ـ زمانی بازدهی چشمگیر دارد که هر دو عنصر هوش انسانی و پردازش ماشینی توأمان به کار گرفته شوند؛ چنانکه یافتههای این تحقیق نشان داد که تیمهای انسانی-ماشینی در حل مسائل پیچیده تا ۴۰ درصد بازدهی بالاتر نسبت به الگوهای صرفاً انسانی یا صرفاً الگوریتممحور دارند.
همین واقعیتها ـ اگرچه اغلب در پس غوغای تیترهای ایرانسوز و دلواپسانه گم میشوند ـ امیدهای واقعبینانه برای آینده میآفرینند. بازتعریف هویت شغلی برای نسل جدید، حالا بیش از هر چیز، وابسته به تسلط بر مهارتهای روایتگری مدرن، سواد رسانهای تقویت شده و تسهیل همزیستی مؤثر با فناوریهای نوین است؛ اگر نه، تقریباً هر نیروی کاری در معرض حذف یا ناکارآمدی خواهد بود.
با روشن شدن حساسیت و اهمیت روایت در ترسیم آیندهی بازار کار، این سؤال مطرح میشود که کشورها و سازمانهای پیشرو چگونه میتوانند این دگرگونی را سامان دهند تا خطر شکاف مهارتی یا حاشیهنشینی بخشهایی از جامعه به تهدیدی پایدار بدل نشود. راهکار، بازطراحی همزمان زیرساختهای دانشی و سیاستهای حمایت از تولید محتوای خلاق است.
نخست، بازآفرینی ساختار نظام آموزشی ضروری است. نمونه موفق داخلی را میتوان در راهاندازی رشتهی میانرشتهای «روایتشناسی دیجیتال» در دانشگاه صنعتی شریف (از بهمن ۱۴۰۳) دید؛ تلاشی نظاممند برای تلفیق دانش علومانسانی، کدنویسی، سواد رسانهای و تحلیل داده، که دانشآموزان و دانشجویان را از همان بدو ورود، برای اقتصاد جدید مجهز میکند. چنین مدلهایی باید به صورت فراگیر در نظام آموزش متوسطه و عالی کشور نهادینه شوند تا نسل آینده نه صرفاً مخاطب منفعل فناوری، بلکه روایتگر فعال در بازار کار نو باشند.
دوم، حمایت از زیرساختهایی که ظرفیت تولید روایتهای اقتصادی و اطلاعاتی صادقانه و تخصصی دارند، باید بهعنوان یک سیاست راهبردی شناخته شود. پروژهی «اقتصاد به زبان ساده» رادیو اقتصاد، به عنوان نمونهای از یک رسانه روایتمحور بومی، موفق به جذب ۱.۵ میلیون شنونده فعال شده است؛ چیزی که قدرت روایتگری بومی و دانشبنیان را به اثبات رسانده و بستری برای ارتقای سواد اقتصادی مخاطب ایرانی فراهم آورده است. باید توجه داشت که این جنس پروژهها تنها در سایهی حمایت عمومی و سرمایهگذاری هدفمند توان توسعه و تعمیق پیدا میکنند.
سوم، تشویق سرمایهگذاری جسورانه در صنایع خلاق و کسبوکارهای استارتاپی زمینهساز اقتصاد روایتمحور است. دادهکاوی دیجیکالا مگ نشان میدهد طی ۱۸ ماه گذشته، حجم سرمایه جذبشده توسط استارتاپهای تولید محتوای تخصصی تا ۳۰۰ درصد رشد داشته است. این رشد نه تصادفی، که نتیجهی درک عمیق سرمایهگذاران از آیندهی بازار محتوا و نقش کلیدی داستانپردازی دیجیتال در خلق ارزش افزوده است.
فراموش نکنیم تقویت مهارت «سواد رسانهای تقویت شده» یا Augmented Media Literacy نیز، امروز به ضرورتی غیرقابل اجتناب بدل شده؛ چنانکه طبق بررسی سال ۲۰۲۴ موسسه رویترز، ۸۹ درصد کاربران جهانی خواستار آموزش سراسری برای تشخیص تفاوت محتوای تولیدشده توسط انسان و ماشین بودهاند. بیتوجهی به این روند، یعنی مواجهه با خطر فزایندهی گسترش اطلاعات نادرست، سواستفاده از ترسهای عمومی و حتی ایجاد بیاعتمادی نهادی.
بازار کار آینده، به همان اندازه که نیازمند مهارتهای فناورانه است، به مهارتهای انسانی - و در رأس آنها روایتگری دیجیتال - محتاج است. افسانهی مرگ همهجانبهی مشاغل تحت یورش هوش مصنوعی، هرچند همچنان در عرصهی رسانه و سیاست محبوب است، اما برنده حقیقی تحولات اقتصادی و اجتماعی آینده، جوامعی خواهند بود که بتوانند مهارتهای روایی در عصر دیجیتال را فراگیر و نهادینه کنند. گزارش سال ۲۰۲۵ یونسکو بهصراحت هشدار میدهد که تا سال ۲۰۳۰، بالغ بر ۷۳ درصد نیروی کار کشورهای در حال توسعه فاقد مهارت روایتگری دیجیتال خواهند بود و این ضعف میتواند به شکافی عمیق میان اقتصادهای جدید و قدیم منجر شود. تنها راه، ادغام هدفمند روایت با فناوری است؛ چنانکه هوش مصنوعی، به جای حذف انسان، به تسهیلگر خلاقیت و ارزشآفرینی انسانی بدل شود.
در حالی که شتاب تغییرات فناوری، دلهرههای بسیاری را دامن زده است، شاید مهمترین پرسش برای سیاستگذاران، سازمانها و حتی نیروهای شاغل این باشد که: در جهانی که معنا و قدرت از دل روایتها سربرمیآورد، جایگاه شما کجاست؟ آینده نه در اتوماسیون صرف یا مقاومت کورکورانه در برابر تغییر، که در بازسازی نقشها و روایتهای انسانی برای خلق ارزش جدید است.