وقتی فرداها رنگیتر از امروز بودند: آیا رؤیای آینده مرده است؟
به گزارش یک پزشک، دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی همزمان با رقابت فضایی (Space Race)، پیشرفتهای عظیم علمی و ظهور تلویزیونهای رنگی بود؛ دورانی که فناوری نهفقط ابزار، بلکه امید به آینده تلقی میشد. در این فضا، نویسندگان علمی تخیلی مانند آرتور سی. کلارک (Arthur C. Clarke) و ایساک آسیموف (Isaac Asimov) آینده را نه بهعنوان تهدید، بلکه بهمثابه نوعی آرمانشهر عقلانی ترسیم میکردند.
آثار آنها با تأکید بر علم، خرد و همکاری جهانی، جهانِ آینده را با فضاهای زیبا، روباتهای اخلاقمدار و جامعههای عادلانه به تصویر میکشیدند. برخلاف رویکرد آخرالزمانی رایج در دهههای اخیر، آن دوران آینده را محل رشد ذهن، تکنولوژی و صلح میدانست.
مجموعههایی چون «پیشتازان فضا» (Star Trek) و فیلمهایی مانند «اودیسهٔ فضایی ۲۰۰۱» (2001: A Space Odyssey)، در آن دههها نهتنها آینده را نمایش دادند، بلکه آن را با زبانی رؤیایی و شاعرانه بازآفرینی کردند. طراحی لباس، نورپردازی، گرافیک و حتی موسیقی در این آثار، همگی حامل نوعی زیباییشناسی آیندهنگر (Futurism) بودند.
این آثار بر خلاف بیشتر تولیدات علمی تخیلی امروز که فضایی تیره و پساخرابشهری (Post-apocalyptic) دارند، جهانی صیقلیافته، منظم و درخشان را ترسیم میکردند. تأثیر آنها بر ذهن مخاطب چنان عمیق بود که نسلها پس از آن، همچنان تصور آینده را با آن فرم بصری میسنجند.
نویسندگان علمی تخیلی در دهههای ۶۰ و ۷۰، با وجود بحرانهای سیاسی مانند جنگ سرد، توانستند آینده را بهمثابه نوعی رستگاری فرهنگی و فلسفی معرفی کنند. آنها دغدغههایی نظیر عدالت اجتماعی، برابری نژادی و دیالوگ بینسیارهای را در بستر آینده بررسی میکردند، بدون گرفتار شدن در تلخی زمان حال. برای مثال، آثاری چون «دنیای قشنگ نو» (Brave New World) از آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley) با وجود انتقادی بودن، همچنان تصویری از کنترل اجتماعی مبتنی بر علم را ارائه میداد، نه انهدام. به این ترتیب، علمی تخیلی تبدیل به زبان استعاریِ یک امید جمعی شد که دیگر آن را در واقعیت نمیتوان یافت.
در دهههای ۶۰ و اوایل ۷۰، بحرانهای زیستمحیطی مانند گرمایش زمین (Global Warming)، فروپاشی تنوع زیستی یا فروبردگی اقلیمی هنوز به گفتمان جهانی وارد نشده بود. بنابراین، نویسندگان آن دوران با دستی بازتر و ذهنی آسودهتر آیندهای با شهرهای معلق، انرژی پاک بیپایان و سفرهای بینسیارهای را طراحی میکردند.
بر خلاف دوران معاصر که اغلب آثار علمی تخیلی با زوال محیط زیست و فروپاشی تمدن همراهاند، گذشتهٔ علمی تخیلی از طبیعت بهعنوان عنصر مسالمتجو یاد میکرد. همین نکته باعث شد که بسیاری از خوانندگان امروزی، هنگام خواندن آثار آن دوران، حسی از نوستالژی برای جهانی که هرگز نیامد را تجربه کنند.
طرحهای جلد مجلههایی مانند «آستوندینگ ساینس فیکشن» (Astounding Science Fiction) یا «اِمپِیز» (Omni)، و تصویرسازیهای سبک رِتروفیوچریسم (Retrofuturism)، نقشی بیبدیل در شکلدهی به تصویری دلپذیر از آینده داشتند. رنگهای روشن، فرمهای گرد و بدون گوشه، لباسهای براق و سفینههایی با طراحی روان، همگی چشماندازی از آینده را القا میکردند که نهتنها فنی، بلکه زیبا و دوستداشتنی بود. این گرافیکها، برخلاف فضای تیره و زنگزدهٔ آیندههای امروزی، آینده را بسان یک رویای صنعتی هنری به ذهن میکاشتند. حتی امروز، بازنشر این تصاویر در شبکههای اجتماعی نوعی آرامش نوستالژیک در دل مخاطبان ایجاد میکند.
در پی پایان جنگ جهانی دوم و آغاز شکوفایی صنعتی و اقتصادی در ایالات متحده و اروپا، نوعی خوشبینی علمی و فناورانه سراسر جوامع غربی را فراگرفت. پروژههایی مانند فتح ماه، ساخت رآکتورهای هستهای صلحآمیز و ظهور رایانهها، وعدهٔ جهانی با آسایش بیشتر و کار کمتر را میدادند.
این فضای ایدئولوژیک، مستقیماً به درون ادبیات علمی تخیلی نفوذ کرد و آینده را همچون سرزمینی فتحشده توسط علم و منطق ترسیم نمود. برخلاف دورانهای بعدتر که تکنولوژی به چشم تهدیدی بیقواره دیده شد، در دهههای ۶۰ و ۷۰ علم نوعی امید اجتماعی بود. این ذهنیت باعث شد آثار آن دوران حامل نوعی نبوغ نوستالژیک و رؤیای پایانناپذیر باشند.
در دوران قبل از اینترنت، تخیل خواننده هنوز میدان بازی خود را داشت. ذهن افراد برای خلق آینده به رسانههایی چون کتاب، کمیک و رادیو وابسته بود و این رسانهها، مشارکتی عمیق و تخیلبرانگیز را طلب میکردند. برخلاف امروز که تصویرسازیهای دیجیتال و جلوههای ویژهٔ کامپیوتری مسیرهای آمادهای برای تصور آینده میسازند، در آن زمان خواننده باید خود فضا را میساخت، رنگ میداد و حرکت میبخشید.
همین فاصله میان رسانه و مخاطب، سبب میشد آیندهای که در ذهن ساخته میشد، شخصی، شاعرانه و درخشان باشد. نوستالژی نسبت به آیندهٔ آن دوران، در واقع نوستالژی نسبت به خلاقیت فردیِ بیفیلتر است.
ادبیات علمی تخیلی دهههای ۶۰ و ۷۰، بهویژه در ایالات متحده و بریتانیا، اغلب حامل پیامهایی از همزیستی، اشتراک منابع و پایان نابرابری بود. نویسندگانی مانند یوریسلا لو گویین (Ursula K. Le Guin) و کیم استنلی رابینسون (Kim Stanley Robinson)، آیندههایی طراحی میکردند که در آن سرمایهداری افسارگسیخته مهار شده و جوامع انسانی بر پایهٔ خرد جمعی، تنوع فرهنگی و تعامل زیستمحیطی بنا شدهاند. این آثار، برخلاف آیندههای خصمانهٔ نئولیبرال امروزی، تصویرگر نوعی اتوپیای آگاهانه بودند. بازخوانی آنها امروز ما را با این سؤال مواجه میکند که: آیا از رؤیای عدالت، فقط خاطرهای در ادبیات مانده است؟
در دهههای ۶۰ و ۷۰، فضانوردان – بهویژه در پی مأموریتهای آپولو – در فرهنگ عمومی بهعنوان چهرههایی آرمانی از دانش، شهامت و صلحطلبی معرفی میشدند. این تصویر فرهنگی در آثار داستانی نیز رسوخ کرد؛ شخصیتهایی چون دیو بومن در «اودیسهٔ فضایی» یا فرمانده کرک در «پیشتازان فضا» نهفقط مبارزان فضا، بلکه نمایندگان آرمانهای اخلاقی و تمدنی بشر بودند.
در ذهن نسل آن دوران، آینده جایی بود که انسانِ تربیتیافته، خردمند و شجاع میتوانست در آن پیشرفت کند، نه صرفاً بقا یابد. این چهرهسازی قهرمانانه از انسان علمی، یکی از دلایل ماندگاری نوستالژی آن عصر است.
یکی از ویژگیهای مهم علمی تخیلی آن دوران، حضور پایانهای خوش، باز شدن درهای همکاری، یا دستکم امید به اصلاح بود. در داستانهای آن سالها، حتی اگر بحران یا چالش بزرگی مطرح میشد، راهحلهایی انسانی، دیپلماتیک یا علمی برای خروج از بحران وجود داشت. این امیدِ روایی (Narrative Optimism)، تفاوتی آشکار با آثار معاصر دارد که اغلب با ابهام، گسست یا فروپاشی پایان میگیرند. در نتیجه، آن نسل از مخاطبان با احساسی مثبت از کتاب یا فیلم جدا میشدند و احساس میکردند آینده ارزش زیستن دارد. این حس بنیادین، یکی از دلایل شکلگیری نوستالژی آیندهباوری است.