۲۵ خرداد ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۲:۳۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۶۶۸۶۷
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۰ - ۲۰-۰۳-۱۴۰۴
کد ۱۰۶۶۸۶۷
انتشار: ۱۳:۲۰ - ۲۰-۰۳-۱۴۰۴
واژه‌خانۀ عصر ایران

محرومیت نسبی چیست؟

محرومیت نسبی چیست؟
عامل اساسی در ایجاد محرومیت نسبی، تفاوت میان خواسته‌ها و داشته‌ها است. فرد یا گروهی که خواسته‌هایش بیش از داشته‌هایش باشد، از وضع موجود ناراضی خواهد بود. هر چه این شکاف بزرگ‌تر باشد، احتمال توسل افراد یا گروه‌های اجتماعی به رفتارهای خشونت‌آمیز برای پر کردن شکاف مذکور افزایش می‌یابد.

   عصر ایران - "محرومیت نسبی" (Relative Deprivation)، دلالت دارد بر اینکه فرد یا گروهی در مقایسۀ خودش با دیگران احساس کند از آنچه که "حقش" بوده، محروم مانده است. این احساس نه الزاماً بر مبنای فقر مطلق یا نیاز حیاتی، بلکه بیشتر بر پایۀ مقایسۀ فردی یا اجتماعی شکل می‌گیرد: «دیگران دارند، من ندارم » یا «آن‌ها دارند و ما نداریم».  همین جمله ساده می‌تواند محرک نارضایتی، جنبش‌های اجتماعی، یا حتی شورش و انقلاب باشد.

  این مفهوم در دهه‌های میانی قرن بیستم توسط جامعه‌شناسانی چون تد گِر (Ted Gurr) و ساموئل استوفر پرورده شد. تد گر در کتاب معروف خود "Why Men Rebel" (چرا مردم شورش می‌کنند؟) تأکید می‌کند که اغلب جنبش‌های اعتراضی و خشونت‌بار، نه در بدترین شرایط معیشتی، بلکه در دوره‌هایی رخ می‌دهند که مردم احساس می‌کنند پیشرفت‌شان کمتر از انتظاراتشان بوده یا دیگران از آن‌ها جلوتر افتاده‌اند.

  محرومیت نسبی را با توجه به ملاک‌های متفاوت، به انواع گوناگونی تقسیم کرده‌اند که بعضی از آن‌ها عبارتند از:

۱. محرومیت فردی: فرد خودش را با همتایانش مقایسه می‌کند و احساس عقب‌ماندگی می‌کند. مثلاً یک معلم در تهران که می‌بیند یک کارمند بانکی با مدارک مشابه، درآمد بیشتری دارد.

2. محرومیت گروهی: یک قوم، طبقه یا منطقه جغرافیایی، خود را در مقایسه با دیگران «نادیده‌گرفته‌شده» می‌داند. مثال بارزش در ایران می‌تواند احساس بعضی مناطق محروم نسبت به کلان‌شهرها باشد.

3. محرومیت افقی: در آن، دو گروه دارای موقعیت نسبی مشابه‌اند، ولی یکی ناگهان رشد می‌کند و دیگری نه. همین «تفاوت در شیب رشد» است که حساسیت می‌آفریند. مثلا دو اقلیت قومی در یک کشور، از این حیث در اقلیت بودن وضعیت مشابهی دارند اما ممکن است بنا به دلایلی، یکی از این دو گروه قومی، در آن کشور پیشرفت اجتماعی و سیاسی داشته باشد و گروه دیگر نه. 

4. محرومیت عمودی: بین گروه‌های ذاتا همردیف و همسطح مصداق ندارد. مثلا احساس محرومیت کارگران نسبت به مهندسان یا کارفرمایان، مصداق محرومیت عمودی است؛ در حالی که همۀ این گروه‌ها ممکن است متعلق به گروه قومی مسلط در یک کشور باشند. یعنی نوعی تشابه ذاتی بین این گروه‌ها وجود دارد ولی آن تشابه در ایجاد احساس محرومیت نسبی نقشی ندارد بلکه عوامل دیگری در این مورد دخیل‌اند. مثلا در آمریکا، سفیدپوستان گروه نژادی غالب بودند و احساس محرومیت سرخپوستان و سیاه‌پوستان نسبت به آن‌ها، مصداق محرومیت نسبی افقی بود. اما احساس محرومیت کارگران سفیدپوست نسبت به سرمایه‌داران سفیدپوست، مصداق محرومیت نسبی عمودی است. 

محرومیت نسبی چیست؟

از آنجا که شکاف بین "انتظارات" و توانایی‌ها" نقش مهمی در ایجاد محرومیت نسبی دارند، برخی از جامعه‌شناسان این تقسیم‌بندی را هم ارائه کرده‌اند:

  1. محرومیت نزولی، که در آن انتظارات افراد ثابت اما توانایی‌هایشان به‌طور مداوم کاهش می‌یابد.
  2. محرومیت ناشی از بلندپروازی، یعنی در حالی که توانایی‌های افراد ثابت است انتظاراتشان افزایش می‌یابد.
  3. محرومیت صعودی که پس از یک دوره رشد هم‌زمان انتظارات و توانایی‌ها، توانایی‌ها از رشد صعودی بازایستاده یا کاهش شدید می‌یابند و انتظارات همچنان حالتی صعودی دارند.

محرومیت نسبی بیش از آنکه یک وضعیت اقتصادی باشد، یک ادراک ذهنی است. یعنی ممکن است فردی که واقعاً فقیر نیست، احساس تبعیض یا عقب‌ماندگی شدیدی داشته باشد و همین احساس او را به واکنش‌های سیاسی یا اجتماعی وادارد. بسیاری از ناآرامی‌های شهری، خیزش‌های دانشجویی، و انقلاب‌ها از بطن این احساس سر بر می‌آورند. بر همین اساس می‌توان فهمید چرا بسیاری از اعتراض‌ها نه از میان فقیرترین فقرا، بلکه از طبقۀ متوسط در حال افول یا نسل جوان تحصیل‌کردۀ بیکار آغاز می‌شوند: آنان مقایسه می‌کنند و احساس می‌کنند سزاوار «بیشتر» بوده‌اند.

«محرومیت نسبی» یکی از موتورهای روانی در پس تحولات اجتماعی است. اگر بخواهیم از چرایی نارضایتی‌ها، شکاف‌ها، و حتی جنبش‌های سیاسی سر دربیاوریم، باید به این نگاه کنیم که مردم نه فقط چه دارند، بلکه «چه احساسی دربارۀ آنچه ندارند» دارند.

عامل اساسی در ایجاد محرومیت نسبی، تفاوت میان خواسته‌ها و داشته‌ها است. فرد یا گروهی که خواسته‌هایش بیش از داشته‌هایش باشد، از وضع موجود ناراضی خواهد بود. هر چه این شکاف بزرگ‌تر باشد، احتمال توسل افراد یا گروه‌های اجتماعی به رفتارهای خشونت‌آمیز برای پر کردن شکاف مذکور افزایش می‌یابد.

 شورش و انقلاب، اقداماتی از سوی جامعه برای پر کردن شکاف موجود بین خواسته‌ها و داشته‌های مردم است اما اصلاحات، اقدامی از سوی حکومت برای پر کردن این شکاف در زندگی شهروندان است. در شرایطی هم جامعه توان شورش یا انقلاب ندارد، پدیده‌هایی نظیر دین یا عرفان یا بعضی از ایدئولوژی‌ها می‌توانند با ترویج قناعت یا تسلیم‌پیشگی و یا ممکن ساختن تحمل وضع موجود، مانع زایش خشونت‌های اجتماعی و سیاسی از دل محرومیت نسبی بخش قابل توجهی از جامعه (اکثریت یا اقلیت) شوند. 

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر
ارسال به دوستان