۱۳ خرداد ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۶۱۶۴۳
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۹ - ۰۵-۰۳-۱۴۰۴
کد ۱۰۶۱۶۴۳
انتشار: ۰۸:۵۹ - ۰۵-۰۳-۱۴۰۴
باب دوم حکایت بیست و ششم

با سعدی در گلستان : گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست / مرغْ تسبیح‌گوی و من خاموش (فیلم)

با سعدی در گلستان :  گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست / مرغْ تسبیح‌گوی و من خاموش (فیلم)
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشه‌ای خفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراهِ ما بود نعره‌ای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر این‌جا بشنوید
عصر ایران ــ یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشه‌ای خفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراهِ ما بود نعره‌ای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
 
چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بَهایم از بیشه؛ اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خُفته.
 
دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش
 
یکی از دوستان مخلِص را
مگر آواز من رسید به گوش
 
گفت باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
 
گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست
مرغْ تسبیح‌گوی و من خاموش
ارسال به دوستان