تهران دوباره شگفتزدهمان کرد. در میان تمام تابلوهای تبلیغاتی تکراری و پرهیاهو، ناگهان بیلبوردی بنفش با فونتی زرد و صمیمی ظاهر شد که نوشته بود: «ورود عاشقا آزاده». هیچ برند، آرم یا نامی در کار نیست. فقط یک جمله، یک مهر جذاب که گوشه تصویر خورده و میگوید: «شما هم دعوتید» و چند المان کارتپستالی مثل قلب و ریسه.
اما این فقط یک پیام نیست؛ این آغاز ماجراست. چون اگر چشمهاتان را بیشتر باز کنید، در گوشه و کنار شهر پیامهای مشابهی خواهید دید. «ورود خانوادهها آزاده»، «ورود بچهها آزاده»، «فیلمبرداری آزاده»، «عکسبرداری آزاده» و حتی «ورود مجردها آزاده» هم دیده میشوند. این مجموعه شعارها کنار هم، حسی را القا میکنند که فراتر از تبلیغ معمولی است. گویی تهران دارد همه را بدون استثنا به یک مهمانی، یک تجربه یا شاید یک احساس بزرگ دعوت میکند.
اما چرا عاشقها؟ چرا کمپین با آنها شروع کرده؟ در روانشناسی مخاطب، «عشق» قویترین عنصر احساسی است. استفاده از واژه عاشق بهجای «زوج»، «همراه»، یا «دو نفر» نشان میدهد که قصد دارند ارتباط عمیقتری بسازند. نه فقط فیزیکی، بلکه ذهنی و احساسی. عاشق در اینجا استعارهای است از انسانهایی که «با دل» زندگی میکنند.
و حالا گمانهزنیها بالا گرفته. آیا این کمپینی است برای یک پروژه فرهنگی خاص؟ شاید یک فیلم سینمایی که قرار است «عشق» را به عنوان محور اصلیاش برجسته کند؟ یا یک فستیوال شهری با رویکرد احساسی، عاشقانه و خانوادگی که از همه دعوت میکند خودشان باشند و دیده شوند؟ برخی حتی حدس میزنند این میتواند شروع یک پروژه شهری باشد، مثل راهاندازی یک پاتوق فرهنگی جدید یا رونمایی از یک کمپین اجتماعی برای آشتی مردم با فضای عمومی.
از طراحی و حس این بیلبورد گرفته تا عبارت «شما هم دعوتید»، همهچیز بوی صمیمیت و نزدیکی میدهد. ولی هنوز هیچکس نمیداند چه کسی پشت این دعوتنامههای رنگی ایستاده. برند است؟ شهرداری؟ یک فیلمساز؟ یا شاید خود شهر؟
هرچه هست، «ورود عاشقا آزاده» تنها یک جمله نیست. انگار رمز عبور به دنیایی تازه است.