مهرداد خدیر - صفحه 2

برچسب جستجو
باب دوم حکایت سی ام
یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقتِ ضبطِ آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد. گفت ای دوستان! مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجودِ من رسید. شما هم به کَرَم معذور دارید.
کد خبر: ۱۰۶۴۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۴

باب دوم حکایت بیست و نهم
صاحبدلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است، نشنیده‌ایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده. گفت: برای آنکه هر روز می‌توان دید مگر در زمستان که محجوب است و محبوب.
کد خبر: ۱۰۶۴۰۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۲

باب دوم حکایت بیست و هشتم
یکی را از ملوک مدّتِ عمر سپری شد، قائم‌مقامی نداشت، وصیّت کرد که بامدادان نخستین کسی که از شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویضِ مملکت بدو کنند..
کد خبر: ۱۰۶۴۰۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۰

باب دوم حکایت بیست و هفتم
وقتی در سفر حجاز طایفه‌ای جوانانِ صاحبدل هم‌دمِ من بودند و هم‌قدم؛ وقت‌ها زمزمه‌ای بکردندی و بیتی محقّقانه بگفتندی و عابدی در سَبیل، منکِر حالِ درویشان بود و بی‌خبر از دردِ ایشان.
کد خبر: ۱۰۶۱۶۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷

باب دوم حکایت بیست و ششم
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشه‌ای خفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراهِ ما بود نعره‌ای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
کد خبر: ۱۰۶۱۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۵

باب دوم حکایت بیست و پنجم
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقتِ تصوّف؛ گفت: پیش از این طایفه‌ای در جهان بودند به‌صورت پریشان و به‌معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به‌صورت جمع و به‌معنی پریشان.
کد خبر: ۱۰۶۱۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۳

اگر پارسال سریال حشاشین نام خیام را زودتر از 28 اردیبهشت و مناسبت آن بر سر زبان ها انداخت امسال بحث امام زاده محروق در روز دوم عید بار دیگر نگاه ها را متوجه خیام و نیشابور ساخت. هر چند حکم تخلیه تکذیب شد اما هوشنگ سیحون گفته بود جسد شاعر را به کمی آن سوتر منتقل و اصطلاحا گور به گور کرده!
کد خبر: ۱۰۶۱۰۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۸

مهرداد خدیر فعال تاریخ و رسانه ضمن بازدید از غرفه مرکز اسناد انقلاب اسلامی درباره اهمیت تاریخ معاصر گفت: رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور یک روایت گزینشی و کاملا به قصد تطهیر رژیم پهلوی ارائه می‌دهند.
کد خبر: ۱۰۶۰۳۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۶

باب دوم حکایت بیست و سوم
بخشایِشِ الهی گم‌شده‌ای را در مَناهی، چراغِ توفیق فرا راه داشت تا به حلقهٔ اهلِ تحقیق در آمد. به یُمنِ قدمِ درویشان و صدقِ نَفَسِ ایشان ذَمائمِ اخلاقش به حَمائد مبدّل گشت.
کد خبر: ۱۰۵۸۹۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۹

باب دوم حکایت بیست و دوم
عابدی را حکایت کنند که شبی ده مَن طعام بخوردی و تا سحر خَتْمی در نماز بکردی. صاحب‌دلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضل‌تر بودی.
کد خبر: ۱۰۵۸۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۷

باب دوم حکایت بیست و یکم
لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان؛ هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعلِ آن پرهیز کردم.
کد خبر: ۱۰۵۸۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲

باب دوم حکایت بیستم
چندان‌که مرا شیخِ اَجَلّ، ابوالفرج بن جوزی، رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ، ترکِ سَماع فرمودی و به خلوت و عُزلت اشارت کردی، عُنْفُوانِ شَبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب
کد خبر: ۱۰۴۹۶۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۳۰

باب دوم حکایت نوزدهم
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان: مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه‌ای گویی تا طرفی از مالِ ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت: دریغ کلمهٔ حکمت با ایشان گفتن.
کد خبر: ۱۰۴۹۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۷

باب دوم حکایت هجدهم
عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت کند آورده‌اند که داروی قاتل بخورد و بمُرد...
کد خبر: ۱۰۴۹۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۳

باب دوم حکایت هفدهم
اشتر سواری گفتش: ای درویش کجا می‌روی؟! برگرد که به سختی بمیری. نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت. چون به نَخْلهٔ محمود در رسیدیم، توانگر را اجل فرا رسید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت: «ما به سختی بنمردیم و تو بر بختی بمردی.»
کد خبر: ۱۰۴۹۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹

باب دوم حکایت شانزدهم
یکی از جملهٔ صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ. پرسید که موجبِ درجاتِ این چیست و سبب دَرَکاتِ آن؟ که مردم به خلاف این معتقد بودند.
کد خبر: ۱۰۴۶۶۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۶

باب دوم حکایت پانزدهم
پادشاهی پارسایی را دید. گفت: هیچت از ما یاد آید؟ گفت: بلی! وقتی که خدا را فراموش می‌کنم.
کد خبر: ۱۰۴۶۶۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۴

باب دوم حکایت چهاردهم
درویشی را ضَرورتی پیش آمد، گلیمی از خانهٔ یاری بدزدید. حاکم فرمود که دستش بدر کنند. صاحبِ گلیم شَفاعت کرد که: من او را بِحِل کردم.
کد خبر: ۱۰۴۶۶۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۲

باب دوم حکایت سیزدهم
پارسایی را دیدم بر کنارِ دریا که زخمِ پلنگ داشت و به هیچ دارو بِه نمی‌شد.
کد خبر: ۱۰۴۵۴۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۶

باب دوم حکایت دوازدهم
شبی در بیابانِ مکّه از بی‌خوابی پایِ رفتنم نماند؛ سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.
کد خبر: ۱۰۴۵۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۰۴

آخرین اخبار
پربازدید ها