گلستان - صفحه 2

برچسب جستجو
باب دوم حکایت سی‌و‌یکم
از صحبتِ یارانِ دِمَشْقم مَلالتی پدید آمده بود؛ سر در بیابانِ قُدس نهادم و با حیوانات اُنس گرفتم. تا وقتی که اسیرِ فرنگ شدم، در خنْدَقِ طَرابُلُس با جُهودانم به کارِ گِل بداشتند.
کد خبر: ۱۰۶۴۰۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۷

باب دوم حکایت سی ام
یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقتِ ضبطِ آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد. گفت ای دوستان! مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجودِ من رسید. شما هم به کَرَم معذور دارید.
کد خبر: ۱۰۶۴۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۴

باب دوم حکایت بیست و نهم
صاحبدلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است، نشنیده‌ایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده. گفت: برای آنکه هر روز می‌توان دید مگر در زمستان که محجوب است و محبوب.
کد خبر: ۱۰۶۴۰۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۲

باب دوم حکایت بیست و هشتم
یکی را از ملوک مدّتِ عمر سپری شد، قائم‌مقامی نداشت، وصیّت کرد که بامدادان نخستین کسی که از شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویضِ مملکت بدو کنند..
کد خبر: ۱۰۶۴۰۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۰

باب دوم حکایت بیست و هفتم
وقتی در سفر حجاز طایفه‌ای جوانانِ صاحبدل هم‌دمِ من بودند و هم‌قدم؛ وقت‌ها زمزمه‌ای بکردندی و بیتی محقّقانه بگفتندی و عابدی در سَبیل، منکِر حالِ درویشان بود و بی‌خبر از دردِ ایشان.
کد خبر: ۱۰۶۱۶۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷

باب دوم حکایت بیست و ششم
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشه‌ای خفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراهِ ما بود نعره‌ای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
کد خبر: ۱۰۶۱۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۵

باب دوم حکایت بیست و پنجم
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقتِ تصوّف؛ گفت: پیش از این طایفه‌ای در جهان بودند به‌صورت پریشان و به‌معنی جمع، اکنون جماعتی هستند به‌صورت جمع و به‌معنی پریشان.
کد خبر: ۱۰۶۱۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۳

باب دوم حکایت بیست و چهارم
پیشِ یکی از مشایخ گله کردم که: فلان به فَسادِ من گواهی داده است. گفتا: به صَلاحش خجل کن!
کد خبر: ۱۰۶۱۶۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۱

یکی از متخلفان با استفاده از یک قبضه اسلحه ساچمه‌زنی چارپاره، به صورت ناجوانمردانه‌ای به سمت محیط‌بان شلیک می‌کند. این تیراندازی از فاصله حدود 10 متری صورت گرفته و متاسفانه با اصابت گلوله به شریان‌های حیاتی شهید، منجر به درگذشت او می‌شود.
کد خبر: ۱۰۶۰۸۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۸

باب دوم حکایت بیست و سوم
بخشایِشِ الهی گم‌شده‌ای را در مَناهی، چراغِ توفیق فرا راه داشت تا به حلقهٔ اهلِ تحقیق در آمد. به یُمنِ قدمِ درویشان و صدقِ نَفَسِ ایشان ذَمائمِ اخلاقش به حَمائد مبدّل گشت.
کد خبر: ۱۰۵۸۹۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۹

باب دوم حکایت بیست و دوم
عابدی را حکایت کنند که شبی ده مَن طعام بخوردی و تا سحر خَتْمی در نماز بکردی. صاحب‌دلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضل‌تر بودی.
کد خبر: ۱۰۵۸۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۷

باب دوم حکایت بیست و یکم
لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان؛ هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعلِ آن پرهیز کردم.
کد خبر: ۱۰۵۸۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲

آبشار شادان از جاذبه‌های گردشگری کردکوی است که در فصل بهار و تابستان بازدید از آن به شدت توصیه می‌شود
کد خبر: ۱۰۵۶۱۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۰

نازنین عباسی، همسر شهید کاظم مصدق، محیط‌بان فداکار پارک ملی گلستان ، جزئیات تلخ به شهادت رسیدن همسرش را شرح داد. به گفته او، شکارچیان غیرمجاز از فاصله نزدیک به همسرش شلیک کرده و او تنها ۲۰ دقیقه پس از اصابت گلوله جان باخته است.
کد خبر: ۱۰۵۵۷۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹

معاون یگان حفاظت از محیط زیست کشور درباره حمایت‌های سازمان از خانواده این شهید محیطبان اظهار کرد: در حال حاضر هر کمکی که خانواده بخواهد، انجام می‌شود. محیط‌بان شهید دو دختر ۶ و ۱۲ ساله داشت.
کد خبر: ۱۰۵۵۰۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۷

به گفته منابع محلی، محیط بان کاظم مصدق که در منطقه کویلر پارک‌ملی گلستان در حال گشت زنی بود؛ هدف شلیک افراد ناشناس قرار گرفت و جان باخت. 
کد خبر: ۱۰۵۴۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۶

در تاریخ ۱۹ فروردین ماه گزارشی مبنی بر تصادف زنجیره‌ای سه خودرو سواری پژو پارس، مزدا وانت، دنا در کیلومتر ۹۲ محور آشخانه به جنگل گلستان به هلال‌احمر اعلام شد.
کد خبر: ۱۰۴۹۸۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹

باب دوم حکایت بیستم
چندان‌که مرا شیخِ اَجَلّ، ابوالفرج بن جوزی، رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ، ترکِ سَماع فرمودی و به خلوت و عُزلت اشارت کردی، عُنْفُوانِ شَبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب
کد خبر: ۱۰۴۹۶۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۳۰

باب دوم حکایت نوزدهم
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان: مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه‌ای گویی تا طرفی از مالِ ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت: دریغ کلمهٔ حکمت با ایشان گفتن.
کد خبر: ۱۰۴۹۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۷

باب دوم حکایت هجدهم
عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت کند آورده‌اند که داروی قاتل بخورد و بمُرد...
کد خبر: ۱۰۴۹۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۳

آخرین اخبار
پربازدید ها