۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۹:۰۷
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۱۳۷۸
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۴ - ۰۱-۰۹-۱۳۸۸
کد ۹۱۳۷۸
انتشار: ۱۱:۴۴ - ۰۱-۰۹-۱۳۸۸

صدف


مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم مي‌زد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم مي‌شود و چيزي را از روي زمين بر مي‌دارد و توي اقيانوس پرت مي‌کند. نزديک تر مي شود، مي‌بيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل مي افتد در آب مي‌اندازد.

- صبح بخير رفيق، خيلي دلم مي خواهد بدانم چه مي کني؟

- اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد.

- دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نمي‌تواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست. نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نمي کند؟

مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت
و گفت: "براي اين صدف اوضاع فرق کرد… !"
ارسال به دوستان