در آگوست 1984 يک زن ميانسال خانهدار با کمرويي جلوي تظاهرکنندگان در خيابانهاي خيس مانيل راه ميرفت. او فقط خواستار عدالت بود.
کرازون کوجوانگکو آکينو هنوز از قتل شوهر سياستمدارش، بنينگو نينوي آکينو در سال گذشته متحير بود. بيوه غمگين با عينک جغدي بزرگ و لباسي زرد حالا با بيميلي و ترديد تبديل به چهره اصلي مخالفتها ميشد. نه تحصيلاتش در صومعه و مدرسه خصوصي و نه نوشيدن قهوه با کله گندههاي سياسي که با شوهرش دوست بودند او را براي آينده عجيبش آماده نکرده بودند.
او چند روز پيش از اين به ما در موزهاي کوچک و موقتي که به همسر ترور شدهاش اختصاص داشت، خوشامد گفته بود. زن بسيار مودب بود و آرام حرف ميزد. کودکانش دور او را گرفته بودند و سايه از دست دادن پدر همچنان در چهرههايشان ديده ميشد. خانواده کاملا منزوي به نظر ميرسيد و هيچکس پيشبيني نميکرد ماجرا به کجا منجر خواهد شد.
يک ميليون نفر در خيابانها
و کمتر از دو سال بعد در 1986 او در ميان هواداران پرشمارش در ورزشگاه لونتا ايستاده بود و اين بار اعتماد به نفس داشت و لبخند ميزد؛ در همان لباس زرد قناري که حالا به رنگ انقلاب او و مردم تبديل شده بود. يک ميليون فيليپيني جمع شده بودند و يک صدا نام او را صدا ميکردند. تنها ديدار پاپ ژان پل دوم از اين کشور کاتوليک چنين جمعيتي را به خيابانها کشانده بود. تنها چند روز به برگزاري انتخابات مانده بود. شايد فيليپين شانس آورد؛ کرازون آکينو دقيقا بهترين شخص در بهترين زمان در تاريخ بود تا فرديناند مارکوس، ديکتاتور زيرک و سرسخت را سرنگون کند.
آکينوي مذهبي آن روز در ورزشگاه خطاب به هوادارانش گفت: «اگرچه مسلح نيستم اما احساس داوود جوان را دارم هنگامي که با جالوت غول پيکر روبهرو ميشد. اگر جالوت زمان زير بار نرود، ما با سلاحمان به خيابانها خواهيم ريخت؛ سلاح ما مبارزه بدون خشونت است. خدا با ماست. خدا در کاري که انجام خواهيم داد در کنار ماست.»
اولين رئيسجمهور زن آسيا
تنها چند روز پس از برگزاري انتخابات مسالهدار توسط مارکوس و شورش باورنکردني مردم و نظاميان عليه دولت متقلب و سکوت ديکتاتوري 20 ساله، آکينو در اقامتگاه جديدش با من سخن ميگفت: «به خانوادهام گفتم که کارهاي زيادي بايد انجام دهم چون توانستم کاري ناممکن را براي کشور انجام دهم. کاري که بايد انجام ميشد.»
و اين تقوا و ايمان قوي پرزيدنت آکينو و به همراه جديت و نظم مثال زدنياش بود که باعث شد خطر بروز خشونت و مشکلات بزرگ داخلي را از سر بگذراند. او به علاوه روابط گرمي با حدود 400 هزار فيليپيني خليجنشين داشت که خانواده شوهرش هم جزء آنها بودند. کرازون و همسر فقيدش در رفاه بزرگ شده بودند اما رانندهاي که خودروي رئيسجمهور آکينو را به محل برگزاري مراسم تحليفش ميراند بعدها به ياد ميآورد که زن از او خواست جلوي چراغ قرمزها توقف کند و بگذارد مردم عادي به کارشان برسند. راننده اول فکر کرد خانم رئيسجمهور شوخي ميکند.
کرازون، که با وجود شخصيتي جدي و رسمياش «کُري» خطاب ميشد، چند بار نامزد دريافت نوبل صلح شد و در چندين شورش مردمي در برمه، سئول و تيان آن من الهامبخش مردم بود. اما مهمتر از همه اينها تحول او و نوع رفتارش در جريان انتخابات رياستجمهوري و پس از آن بود که نامش را در تاريخ ماندگار کرد.
خانواده کري جزو ممتازترين خانوادههاي کشور به حساب ميآمدند اما عشق زن به همسر پرانرژي اش، نينوي، باعث شد که او هم به سياست در فيليپين علاقهمند شود. سياستي که بدون حضور در خيابانها معنا نداشت. در 1972 نينوي که در آن زمان سناتور بود به همراه چند رهبر مخالف با مارکوس بازداشت و به مرگ محکوم شد اما حکم اعدام را اجرا نکردند. مارکوس زن و شوهر را در 1980 به تبعيد فرستاد. تبعيد آنها در نيويورک 3 سال طول کشيد اما در بدو بازگشت به مانيل نينوي را ترور کردند. و اين ماجرا زندگي کري را براي هميشه تغيير داد.
دستبند بر دست مخالف
او 14 سال بعد از اولين بازداشت همسرش مبارزه را آغاز کرد. «من آن آدم وحشتزده سابق نيستم. از زمان اعلام حکومت نظامي در سال 1972 زندگي ما شکل ديگري داشت. انگار از روز اعلام حکومت نظامي به من و نينو، مثل خيليهاي ديگر دستبند زدند.» با وجود اين حرفها باز هم طول کشيد که او به نقش جديدش و حضور در مرکز اجتماع عادت کند. اما مارکوس هم بيکار ننشست که او اعتماد به نفس پيدا کند. فرزند خوانده او و يکي ديگر از مبارزان را کشتند. او کمي پس از واقعه گفت: «وقتي آنها جري را کشتند تاثير بسيار زيادي بر من گذاشت اما بالاخره من در موضع تهاجمي قرار گرفتم.» او سخنرانيهاي معروفش را آغاز کرد و در آنها مارکوس را «بزدل، دروغگو و دزد» توصيف کرد. کري پس از يک سخنراني به من گفت: «در حالت عادي من دوست ندارم به مردم حمله کنم. در طبيعتم نيست.» اما او مجبور بود و مردم هم خوششان ميآمد.
تجاري که از لحاظ سياسي ترسو به حساب ميآمدند، کشيشها و راهبهها و مردم عادي سخنان کري را دوست داشتند و به خاطرش به خيابانها ميآمدند. در استانهاي دور از پايتخت کشاورزان و خانوادههايشان از او مانند يک قديس استقبال ميکردند. موجي به راه افتاده بود که ديکتاتور نميتوانست با آن مقابله کند. همه اين ماجراها باعث شد کري به کري تازهاي تبديل شود.
او پاي راي مردم ايستاد
و انتخابات برگزار شد. مردم ميدانستند پيروز ميشوند اما باختند. آنها گفتند مارکوس رايشان را دزديده است و به خيابانها ريختند. مارکوس هم سربازان و تانکهايش را به خيابانها آورد اما مردم مصمم بودند. ناآراميهاي شديد 4 روز طول کشيد و مارکوس سقوط کرد.
پس از به قدرت رسيدن کري بارها مردم تلاش کردند عليه دولتش کودتا کنند و او را متهم کردند که بيشتر از اصلاحات ارضي به خريدن لباسهاي شيک علاقهمند است. در کشور او حدود 70 درصد مردم زير خط فقر زندگي ميکردند و فساد اداري هميشه وجود داشت. او دوران مبارزات سياسياش را در مقايسه با دوره رياستجمهوري «نسيم ملايم» توصيف ميکرد. به هر حال نميتوان کتمان کرد که او در تمام دوران رياست جمهورياش تلاش کرد، عادي زندگي کند تا مردم احساس کنند هر رئيسجمهوري شبيه مارکوس نيست.
تا پايان
کري پس از پايان دوره رياستجمهورياش در 1992 فعال باقي ماند و همراه با مردم براي برکناري رئيسجمهوري که به فساد متهم شده بود، تلاش کرد. او يک بار به من گفت: «فلسفه زندگيام اين است که نگران چيزهايي که کنترلي بر آنها ندارم، نباشم. من کار خودم را ميکنم و بقيهاش را به خدا ميسپارم.» کرازون آکينو هنگام مرگ 76 سال داشت؛ او 16 ماه با سرطان جنگيد و اين شايد تنها پيکاري بود که کري در آن باخت.
* خبرنگار سانفرانسيسکو اگزمينر در فيليپين در دوران انقلاب
منبع: سانفرانسيسکو کرونيکل
فيليپ برونستين*/ ترجمه: کاوه شجاعي / اعتمادملی