روزي صاحب يك مغازه، بستهاي را دريافت كرد. او در حاليكه با تحسين، بستهبندي زيباي آن را مينگريست، ريسمان محكم دور آن را پاره كرد و بسته را باز کرد. داخل بسته، فقط يك كارت بود كه روي آن نوشته بودند: «منتظر معجزه باشيد».
صاحب مغازه، كارت را به گوشهاي پرت كرد. كاغذهاي بسته را در سبد انداخت و بار ديگر، نگاهش به كارت افتاد. حيرتزده شد، نميدانست چرا آن را دور نينداخته است! ندايي دروني، او را از اين عمل، منع ميكرد.
فكر كرد شايد كسي به اينترتيب خواسته مطلبي را به او بفهماند. كارت را برداشت و در جيبش گذاشت. شب كه به خانه رفت، كارت را به همسرش داد و ماجرا را برايش تعريف كرد و در ادامه گفت: «در گيرودار مسألهها و مشكلهای پيچيده و فراواني كه داريم، فقط يك معجزه ميتواند نجاتمان دهد. بيا بهجاي حادثههای ناگوار، منتظر يك معجزه باشيم.» روزهاي بعد، همسرش مرتب تكرار ميكرد:
«خوب است منتظر يك معجزه باشيم، به هرحال از اين انتظار، ضرري به ما نميرسد.» آنان به اميد اينكه معجزهاي به دادشان برسد، دست بهكار حل مشكلترين مسألههای زندگي شدند و كمكم باورشان شد كه همهی گرفتاريها را ميتوانند برطرف كنند.
در حقيقت، معجزه به وقوع پيوسته بود. آهسته و آرام پيش ميرفتند و مانعها يكي بعد از ديگري از سرراهشان برداشته ميشد. آنان اميدوارتر و خوشبينتر ميشدند و اين روحيه، نيرويشان را در مبارزه با مشکلها بیشتر ميكرد.
روزي مغازهدار به همسرش گفت: «نميدانم آن كارت را چه كسي فرستاد.» همسرش به او جواب داد: «من ميدانم، خداوند!»
منبع: «معجزه اراده» «نورمن وینسنت پیل»