اشاره: نوشته زیر را یکی از کاربران عصرایران با امضای محفوظ نوشته و ارسال کرده است.
برادر عزیز ابراهیم حاتمی کیا
اگرچه تاکنون ندیده امت اما خوب می شناسمت، تو را از فرزندانت می شناسمت، از مهاجر، دیده بان، از کرخه تا راین و روبان، از برج مینو تا بوی پیراهن یوسف و آژانس شیشه ای.
از نوجوانی تاکنون با فرزندانت زندگی کرده ام، بارها دیده امشان وبارهای زیادتری در ذهنم بازخوانیشان کرده ام.
برای نسل من که جبهه را با چشم سر ندید، مهاجر زیباترین و شفاف ترین تصویری از جبهه ها بود که از دریچه دوربین تو تصویر گردید، برای ما دیده بان همانند کلاس اخلاق و تهذیب نفس بود، آنجا که تو نویسنده وکارگردان نبودی، قلم و دستی بودی که روایتگر آسمانها بود، برای ما روبان همانند یک غزل حافظ زیبا و تو درتو بود که هر بطنی ، بطنی دیگر داشت وبا هربا تماشا دریچه ای دیگر به معنا می گشود.
ابراهیم حاتمی کیای مرتضی، بلبلی بود که در باغ گل خزان شده می خواند و حکایتگر جدایی بود، چه زیبا از زبان حاج کاظم آژانس در پاسخ به کسانی که می خواستند خودی نشان دهند، گفتی: "خیبری سوز دارد اما دود ندارد."
دیروزش حدیث نفس تو بود در دیده بان، که از پس همه مرارتها ورنج ها، دیده بان برای رسیدن به کمال گرای خود را به توپخانه می دهد تا خود و نامش را برای رسیدن به دوست از میان بردارد،" که تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز."
اما ابراهیم عزیز امروز دیگر تو را کمتر می شناسم، دود ابراهیم بیشتر از سوزش به چشم می آید، وخودی که در دیده بان فنا شد امروز در زبان وی بسیار شنیده می شود.
از سیمرغ های قبلیت می گویی واز سیمرغ ندادن به خود را مانعی دربرابر رشد فیلمسازان ارزشی می دانی، مدیرسابق را که تخلفاتش کمرشکن است به نیکی یاد می کنی ومدیران فعلی را به جهت کم بها دادن به خود، تخطئه ومنکوب می کنی، بنده مدیران فعلی و نه قبلی را نه دیده ام ونه از علمکردشان دفاع می کنم، سخنم با توست با همان بلبلی که قرار بود فقط از شقایقها بخواند اما اکنون از خود می خواند.
نمی دانم تو را چه شده است اما می دانم که برای ما یک ابراهیم حاتمی کیا بیشتر باقی نمانده است، که بوی مرتضی بدهد وبتواند تابلوی تمام نمای شهادت را پیش چشمانمان تصویر کند.
پس باردیگر ملتمسانه از تو می خواهم که "ای بلبل عاشق فقط برای شقایقها بخوان" نه به اسم شقایقها وبرای دیگرانی که خود نیز جزو آنهاست.