یه روز یه شیر و یه روباه و یه گرگ تو جنگل گرسنه و سرگردون به فکر غذا بودن .. تصممیم گرفتن تا هر کدوم به تنهایی برن و یه غذا و شکاری پیدا کنن و بیارن .
شیر یه شتر شکار کرد.گرگ یه اهو شکار کرد.روباه هم یه خرگوش شکار کرد و آوردن سر سفره غذا.
پادشاه جنگل یه نگاه دستوری به گرگ انداخت و گفت هی تو ..بله قربان ..زود این غذا ها رو تقسیم کن .
گرگ بدبخت و ساده هم با تمام عدالت و ذکاوتی که داشت گفت :شتر رو شما تناول کنید .آهو رو من می خورم. خرگوش رو هم میدیم روباه بخوره ...!
هنوز حرف گرگ بدبخت تموم نشده بود که که سلطان پرید و گرگ رو تیکه پاره کرد.
یه نگاه معنی دار و پر از خشم به روباه کرد ودستورداد:حالا تو تقسیمش کن .
روباه که شاهد و ناظر اون صحنه فجیع بود، زیرکانه گفت: قربان! همین الان یک کباب آهو برایتان درست میکنم که نگو و نپرس...تا یه چرت قیلوله داشته باشید،برای ناهار خوراک شتر براتون آماده میکنم... آخر شب هم یه غذای سبک و خوشمزه از گوشت خرگوش درست می کنم تا خواب راحتی داشته باشید!
شیر با شنیدن این نحوه تقسیم گل از گلش شکفت و گفت :آفرین... بگو ببینم این علم و سواد تقسیم رو از کی یاد گرفتی؟
روباه باهوش هم بدون درنگ جواب داد :از آقا گرگه!