هميشه از غرق شدن مى ترسيد عاقبت هم خودرويش از روى پل به داخل رودخانه سقوط كرد و او در ميان آب هاى سرد و يخ زده رودخانه با مرگ رودررو شد. اما آتش نشانان به او زندگى دوباره بخشيدند.
دوربين ها همه روى رودخانه ثابت شده بودند و چراغ هاى اطراف پل و رودخانه را روشن كرده بود. «ريچ تايلر» ۳۵ ساله، تمام حواس و فكر خود را جمع كرده بود تا بتواند قربانى را نجات دهد. اين آتش نشان كارش را بلد بود.
۶ سال تجربه كارى از او يك آدم حرفه اى ساخته بود به طورى كه با اعتماد به نفس كامل كار خود را انجام مى داد، اما اين تصادف با ساير حوادث مشابه فرق داشت.
ريچ خود را به محل حادثه پل «موريسون» روى رودخانه «ويلاميت» رساند. رودخانه اى كه پورتلند و اورگان را به دو قسمت تقسيم مى كند. گاردريل پل شكسته بود و خودرويى داخل رودخانه شناور بود. او به آب سرد رودخانه فكر مى كرد و مى دانست كه زن فقط ۷ دقيقه براى نجات از مرگ فرصت دارد. ۷ دقيقه بحرانى كه شايد به اندازه نوشيدن يك فنجان قهوه باشد، اما همين ۷ دقيقه مى توانست منجر به مرگ انسانى شود.
***
مليسا بورگارد غلتى در رختخواب خود زد. هنوز نيمه خواب بود باران بهارى با صداى دلنوازى به پنجره اتاق و پشت بام خانه اش مى كوبيد. به آرامى بدون اين كه همسرش را از خواب بيدار كند، برخاست و به ساعت نگاه كرد. تنها يك ساعت وقت داشت. بايد سريع خود را به آرايشگاه مى رساند. با خود فكر كرد صبح زود تعطيلى نبايد ترافيك سنگين باشد. بنابراين نيازى به عجله نبود.
مليساى ۳۱ ساله، منشى حقوقى شركتى واقع در پورتلند بود و هر روز صبح زود از خواب بيدار مى شد.
بالاخره از تخت بيرون آمد، به آشپزخانه رفت مقدارى نان و يك فنجان قهوه خورد، شلوار جين آبى، كفش هاى راحتى و پلوور پشمى نازكى پوشيد و به آرامى منزل را ترك كرد.تعدادى خودرو در خيابان ها به چشم مى خورد،مليسا حين رانندگى تلفن خود را برداشت تا به خواهرش زنگ بزند.
رابطه خيلى نزديكى با يكديگر داشتند. مليسا مى خواست درمورد برنامه شب با خواهرش صحبت كند قرار بود آنها همراه همسرانشان (۴ نفرى) براى شام به يك رستوران بروند. مليسا هنوز مشغول صحبت با تلفن همراه بود كه از وسط شهر گذشت. «پورتلند» از آنجا ديدنى بود، پس از چند ثانيه مليسا روى «پل موريسون» بود وسط پل آهنى بود و تابلوهايى براى اخطار به موتورسواران مبنى بر اين كه خط حركت خود را عوض نكنند روى پل به چشم مى خورد. بارش شديد باران باعث لغزندگى سطح پل شده بود. مليسا با خودر و اش روى پل در حركت بود كه به خواهرش گفت: بايد براى رنگ كردن موهايش به آرايشگاه برود كه ناگهان ماشينش در اثر سرعت زياد سرخورد و با ترس فرياد زد «واى» خواهرش پرسيد، چه اتفاقى افتاده، اما مليسا چيزى نمى گفت. نمى توانست پاسخى بدهد. خودرو در حال سقوط به داخل رودخانه بود كه مليسا با تمام قوا فرمان خودرو را به سمت راست چرخاند تا از سقوط خودرو جلوگيرى كند. اما تلاش او بى فايده بود. خودرو از خط خارج شد و به شدت با «گارد ريل» پل برخورد كرد اما سرعت به قدرى زياد بود كه گاردريل ها نيز نتوانستند مانع از حركت خودرو شوند و مليسا با خودرو از ارتفاع ۲۱ مترى داخل رودخانه افتاد. مليسا فرياد زد: خدايا كمكم كن دارم مى ميرم.
ريچ تايلر داوطلب شده بود تا در روز تعطيل ۲۴ ساعت آماده خدمت باشد. تلفنى با همسر و دختر ۳ ساله اش صحبت كرد. او از كودكى آرزو داشت مأمور آتش نشانى باشد. بعد از دوران دانشگاه شغل هاى مختلفى را امتحان كرد اما بالاخره در گروه نجات و آتش نشانى «پورتلند» ثبت نام كرد و پس از گذراندن دوره هاى آموزشى و قبول شدن در امتحانات، در آن مركز آتش نشانى استخدام شد.
در هر شيفت ۸ مأمور حرفه اى آماده انجام وظيفه بودند كه همگى آنها تمرينات سختى را پشت سر گذاشته بودند. برخى از آنهاحتى از ارتفاع ۱۸مترى نيز براى نجات انسانها، داخل آب پريده بودند. اكثر قربانيان اين حوادث در رودخانه «ويلاميت» افتاده بودند و پريدن توى اين رودخانه كمى مشكل بود، زيرا چندسال قبل اين رودخانه محل جمع آورى انواع زباله ها بود و ماشين هاى قديمى و وسايل كهنه نيز در آن به چشم مى خورد كه همين ها مانع غواصى در آن رودخانه بزرگ مى شد.
«تايلر» در حال تحويل پست بود كه صداى زنگ خطر را شنيد: موقعيت اضطرارى ، سقوط خودرو از روى پل «موريسون» عجله كنيد. عجله كنيد.
در اثر برخورد خودرو به «گاردريلها» كيسه هوا باز شده و به صورت مليسا فشار زيادى وارد مى كرد. وقتى خودرو در حال سقوط در رودخانه بود، مليسا چشمانش را بسته بود و با دستانش محكم فرمان خودرو را نگه داشته بود، به طورى كه انگار هنوز در حال رانندگى بود، تمامى حواسش از كار افتاده بود ، اصلاً صداى موتور يا افتادن خودرو داخل رودخانه را احساس نكرد، ناگهان ديوارى از آب به سوى آسمان رفت.
وقتى بدنش با آب سرد برخوردكرد تازه متوجه فاجعه شد، آب رودخانه ۳۰درجه سردتر از آب معمولى بود. مليسا چشمانش را گشود،هوايى وجود نداشت، بريده بريده نفس مى كشيد و آب وارد دهانش مى شد، احساس مى كرد ريه هايش مى سوزد و قلبش در حال جدا شدن است. خودرو بيشتر و بيشتر در آب فرو مى رفت و وحشت مليسا بيشتر شد و خود را به مرگ نزديكتر مى ديد و حالا فهميده بود كه خودروى زيبايش مى تواند حكم تابوت مرگش را داشته باشد. تصميم گرفت با مرگ مبارزه كند، بايد ابتدا كمربند ايمنى را باز مى كرد. انگشتانش در آب سرد حس خود را از دست داده بودند اما با تلاش ، قلاب كمر بند خودرو را باز كرد، مثل يك فضانورد بى وزن داخل خودرو شناور بود.
مليسا نمى دانست چقدر مى تواند نفس خود را نگه دارد، خود را به پنجره شيشه راننده رسانيد، هنوز ماشين كاملاً درآب فرو نرفته بود. دستهاى خود را روى فرمان خودرو گذاشت و كمى خود را بالا كشيد تا از لاى شيشه كمى نفس بكشد اما پس از چند ثانيه ماشين تكان شديدى خورد و مقدارى از آب كثيف رودخانه وارد دهانش شد. شروع به سرفه كرد، اما باز با خود فكر كرد بايد نفس كشيدن را ادامه دهد، پاهايش در آب سرد كاملاً بى حس شده بود، ديگر بالانگه داشتن سرش براى او مشكل شده بود، او تمام انرژى و توان خود را از دست داده بود.
از دستان خود براى نگهدارى خودرو استفاده مى كرد. مردم را تماشا مى كرد كه از دور او را نگاه مى كنند، صداى آژيرهاى خودروهاى پليس ، آتش نشانى و آمبولانس را نيز مى شنيد.
«تايلر» به كناره رودخانه رسيد، بايدهرچه زودتر مليسا را از ماشين خارج مى كرد، فرصت زيادى باقى نمانده بود،تصميم گرفت بدون تجهيزات غواصى داخل رودخانه برود اعضاى گروه طنابى به او بستند و او داخل رودخانه شيرجه زد و شروع كرد به شنا كردن .
خيلى زود دستانش بى حس شد، اما دستكش هايى را كه هنگام غواضى به دست داشت از دستانش خارج كرد زيرا مى خواست از تمام نيروى انگشتانش براى نجات زن جوان استفاده كند. باشنا كردن تخته سبكى را نيز كه براى آوردن زن جوان به خشكى با خود آورده بود به سمت جلو هل مى داد.همه گروه آماده شده بودند، نجات زندگى مليسا درچند دقيقه فقط و فقط «بستگى » به تلاش «تايلر» داشت.
بالاخره گروه نجات رسيد، بايد وضعيت زن جوان را بررسى مى كردند زيرا يك حركت اشتباه كافى بود تا خودروى مليسا بيشتر در آب رودخانه فرو رود اما تايلر به آرامى خود را به خودرو رساند و داد زد: «سلام من مأمور آتش نشانى ريچ هستم » مليسا صداى ريچ را شنيد و سعى كرد پاسخ او را بدهد اما نمى توانست. «ريچ » پرسيد كس ديگرى هم در ماشين هست و مليسا با سختى بسيارى پاسخ او را داد. نه، مرا نجات دهيد. دارم غرق مى شوم.ريچ نمى خواست راجع به جزئيات تصادف چيزى بداند اما بايد از ميزان صدمه رسيده به مليسا مطلع مى شد.از او در مورد تاريخ و ساعت سؤالاتى كرد و مليسا به سؤالات پاسخ داد.
مليسا به سختى خود را به پنجره سمت راننده نزديك كرد و «تايلر» سعى كرد به آرامى او را از پنجره به بيرون بكشد. وضعيت بحرانى بود و خارج كردن مليسا بسيار مشكل بود، اما آنها موفق شدند. تايلر به مليسا كمك كرد تا سوار تخته اى كه همراه خود آورده بود شود او را شناكنان به كناره ساحل هدايت كرد كه چند دقيقه اى نگذشت و قايق نجات براى كمك به آنها وارد عمل شدند و بلافاصله مليسا را به خشكى و از آنجا با آمبولانس به بيمارستان رسانيدند.
خوشبختانه مليسا دچار آسيب جدى نشد و از تايلر به عنوان فرشته نجات خود ياد كرد.
منبع: ایران