مهر ـ شعرهای «اینجا هیچ خیابانی بیطرف نیست» شخصی هستند و حول محور افکار و احساسات شاعر قرار گرفتهاند. به این معنی که شاعر سعی نکرده صدای جمع یا عدهای باشد و صدای شعرش از حلقوم خودش بیرون میآید. لحن شعرها نشان میدهد فقط یک نفر پشت آنها ایستاده که تنها هم هست که به این تنهایی در برخی از شعرها اشاره شده است.
اشعار این مجموعه از ابتدا تا انتها خط سیر مشخصی ندارند، اما میتوان نشانههای اعتراض و شوریدگی را میانشان دید. این قطعات نسبت به هم، قوی و ضعیف دارند که اقبالشان توسط مخاطب یک امر نسبی است. آنچه مسلم است این که نمیتوان منحنی بالا و پایینداری برای زبان و لحنشان کشید و از این منظر، بیشتر روی یک خط افقی حرکت میکنند. اما میتوان برای حجم شعرها یک منحنی درجه دوم با علامت منفی متصور شد. اشعار ابتدایی و پایانی مجموعه، نسبت به میانههای مجموعه، حجم بیشتری دارند و اشعار وسط این مجموعه، نسبت به دیگر شعرها کوتاه محسوب میشوند.
شاعر این شعرها گاهی شاکی است و با صدای بلند اعتراض میکند. گاهی هم شکایت دارد، ولی شکوهاش با آه و ناله همراه است. اما در کل، روح شکوه و اعتراض در شعرها دیده میشود. مثلاً در شعر «آی دردها/ کجایید؟ / دلم برای خدا تنگ شده» شاعر فریاد میزند، اما دقیقا در شعر سی و هفتم یعنی شعر بعدی، میگوید: «آنکه بر نعش تو میگرید/ دل تنگ تو نیست/ عزادار تنهایی خویش است» گویی پیر باتجربهای در این شعر، دستش را روی شانه جوانی گذاشته و آهسته نصیحتش میکند.
آن فریاد بلند شعر قبلی در این شعر به نجوا تبدیل میشود، ولی نارضایتی همچنان در روح و جان شعر جاری است. صدای شاعر به صورت این فریاد و نجواها در طول مجموعه مانند موجهای سینوسی بالا و پایین میرود. شعرهای 38 و 39 هم حاوی مفاهیم کشته شدن، احترام قائل شدن با سکوت برای فرد، درخت یا مرام کشته شده و باز هم تنهایی هستند. در شعر 38 تبرها هستند که به حرمت درخت قطعشده یک دقیقه سکوت میکنند.
حداقل در دنیای درخت و تبر، قاتلها برای مقتولان حرمت قائلاند، اما در شعر بعدی که به دنیای انسانها مربوط است، تنها و بیکس بودن انسان کشته شده پیش کشیده میشود که نه جایی برای ایستادن و نه جایی برای نشستن داشت، ولی وقتی مرد، همه گفتند از ما بود. به غیر از اعتراض، مشخصه برخی دیگر از شعرهای این مجموعه، متفاوت بودنشان است. شاعر در این قطعات یا خوداگاه یا ناخوداگاه به منظرهای نگاه کرده که دیگران یا نمیبینند و یا کمتر توجهشان به سمت آن جلب میشود. البته در برخی شعرها این تفاوت دید به تفاوت در پیام هم منتهی میشود و صرفا یک حرف متفاوت زده نمیشود. مثلا: «مردم به گرد کعبه گشتند/ و انسان/ با کعبه»
برخی از شعرها هم ساده و عاشقانه هستند و درباره وصل معشوق است. این معشوق هم به فراخور شعرها یا وطن است یا معشوق زمینی. شعرهای کوتاه مجموعه در چند سطر حرفشان را میزنند. یا بهتر بگوییم حرف شاعر را میزنند. شاعر هم همین را خواسته و سعی کرده نوع سخنش در این شعرها «قَلّ و دلّ» باشد. یعنی مقدمه حرفش را در سطور ابتدا تا انتها زده و پیام را اصولا با ضربه یا بدون آن، در سطر آخر شعرش منتقل میکند. مثلا: «برف میآید/ دودکش ایستاده است/ حتی اگر هیچ دودی از کندهها بلند نشود»
در شعرهای کوتاه مجموعه، به دلیل کوتاه بودنشان نمیتوان تصویر زیادی در ذهن منعکس کرد. همانطور که اشاره شد، شیوه انتقال پیام اشعار این مجموعه، بیشتر به صورت ناگهانی و وارد آوردن ضربه در سطر یا چند سطر آخری است که خواننده را تا نقطه اوج منحنی مسیر بالا برده و همانجا حرف آخر را به او میگوید.
میتوان ردّ پای دو شخصیت را هم در اشعار «اینجا هیچ خیابانی بیطرف نیست» دید؛ مهربان و مترسک. اشعار انتهایی مجموعه که چند قطعه با عنوان «از نامههایی برای مهربان» را شامل میشوند و مترسک هم موضوع 10 قطعه از اشعار این مجموعه است. قطعات مترسک بعضا مانند جملات و عبارات حکیمانه هستند. مانند: «وقتی مَردم/ همه کلاغ میشوند/ باید مترسک شد!» و بعضاً زبان حال یک مترسک هستند که عاشق است و یا یک ناظر بیرونی که با مخاطبش درباره مترسک صحبت میکند.
به نظر میرسد، شاعر در پایان و اواخر مجموعه، تازه حوصله حرف زدن پیدا میکند و دیگر از مختصر و مفید بودنی که در میانههای کتاب به آن پایبند است، خسته میشود. چون تعدادی از اشعار آخر کتاب، دیگر فقط چند سطر نیستند، بلکه 2 و 3 یا چند صفحه هستند که در مقایسه با دیگر اشعار مجموعه، شعر بلند محسوب میشوند. یک نکته هم که نباید از آن غافل شد، وجود نوعی خداجویی و به دنبال حق و حقیقت گشتن در لایههای زیرین برخی از شعرهای این مجموعه است. البته جنبه جستجوی معنویت در یکی از شعرهای پایانی با آوردن آیاتی از قرآن و انجیل، حالتی آشکار و بیواسطه پیدا میکند. در این شعر، دغدغه شناخت و معرفت در میان همان کلمات و تصاویر شهری مانند بوق ماشینها، صندوق صدقات، چرخ و فلک یا تیر چراغ بیان میشود.
اما در شعر دهم در اوایل مجموعه گفته میشود «گرد آتش تمام معابد میگردم/ با آب تمام کلیساها تطهیر میشوم/ قرآن را آیه آیه حفظ شدم/ و زنگ تمام معابد ژاپن را به صدا درآوردهام/ که "تو" مال من باشی/ راستی/ اگر تو نخواهی/ این کتابها و معابد/ این آب و آتش/ به چه درد میخورند؟» شاعر در برخی از شعرها هم مانند این شعر دوست دارد، شیخ صنعانوار عاشقیاش را بکند و گناه مذهب معشوق را به گردن بگیرد. به شرطی که معشوق راضی باشد.
تیر برق و درخت هم از عناصری هستند که معلوم است توجه شاعر به ایستادگیشان جلب کردهاند. به همین دلیل است که حضور تاثیرگذارشان را در چند شعر مجموعه شاهد هستیم. با خواندن اشعار این مجموعه مشغول قدم زدن در خیابانهایی میشویم که شاعر برایمان تصویر میکند، اما خیابانهایی که گلمحمدی ترسیم میکند اصلا محافظهکار نیستند چون فضا و جامعهای که او شعرش را در آن گفته به این صراحت نیاز دارند. همانطور که در شعر هشتم میگوید:
این که از این طرف میروم/ هیچ ربطی به سیاست ندارد/ آنکه از آن طرف میروم/ هیچ ربطی به ترافیک/ خیابانها/ یا یکطرفهاند/ یا دوطرفه/ این جا/ هیچ خیابانی بیطرف نیست!
----------------
صادق وفایی