من نمی دونم این جناب BRT چه عداوتی با من داره! اون از دیروز که به خاطر ترمز داغون راننده دستم به میله گیر کرد و ناخنم شکست. اینم از امروز که بعد از 14 ساعت بیرون بودن و بعد از یه کارگاه داستان نویسی خوب و یه روز کاری بهتر داری بر می گردی خونه و درست لحظه ای که از BRT پیاده می شی می بینی در کیفت بازه، بابات تیر اندازه! نه نه! ببخشید می بینی در کیفت بازه و کیف پولت نیست! حالا خوبه برای آخرین کورس تاکسی یه کم پول تو یه جیب دیگه داشتم وگرنه ساعت 9 شب (تو این شهر پر از گرگ!!!!) چیکار می کردم!!
نکته جالب توجه اینه که به جز کلی کارت مهم که از الان عزای گرفتن المثنی اش رو دارم پول چندانی توش نبود! بدبخت احتمالاً به اندازه یه سرقت از بانک استرس کشیده و نهایتاً 7-8 تومن نصیبش شده! از این جهت حسابی دلم خنک شد و هر هر به ریش طرف خندیدم(البته احتمالاً سارق زن بوده و داشتن یا نداشتن ریش رو نمی تونم تایید کنم!)
فقط حرص یه چیزی رو می خورم! اینکه درست اون موقعی که من داشتم به به این فکر می کردم که فردا برای رفع خستگی برم استخر، دزده داشته کیف پولی رو که حاوی کارت استخرمه می دزدیده! کوفتت بشه. حداقل کارتامو پس بده.
منبع:
وبلاگ رهگذر