اصلا قرار نبود اين پست، اينجا باشه
مي خواستم بنويسم درباره ي....نمي دونم،
ولي
قرارم رو بهم زدم خودم:اينكه دلم نسوزه بيخود و بي جهت براي هر آدمي.
نميشد... قرارها بهم مي خورند كه مي خورند،
وقتي مي شنوي:
-چي شده چشم پسرتون؟
"چشمشو بسته بودند.فكر كنم خيلي زياد، 2 سال داشت فقط، بغل مامانش بود،فكر كن يه پسر بچه ي دوساله."
-هيچي هيچي هيچي ....بازم هيچي.
-رفت طرف باباش ،باباش سيگار دستش بود خورد به چشم پسرم ،قرنيه ي چشمش آسيب ديده، بايد تحت نظر باشه.
-هيچي هيچي هيچي.....بازم هيچي.
هميشه بدم ميومد ازين سيگاِربگذار بگم "لعنتي"
اما حالا متنفرم ازش.
منبع:
وبلاگ ثنا