
عاشقي به حظ عشق ناگزير
دلخوش قرارهاي دير دير
رقص فكرهاي آسمان جلش
در رسيدني وقوع ناپذير
تو معطلي و او مردد
آن نداده وعده هاي دلپذير
جاده اي كه انتهاش بسته است
مي كند دوي دونده را اسير؟
ابتدا و انتها معين است
خيل رهروان خارج از مسير
مي زند دوباره عشق رأي عقل
آن چنان كه سايه اش شبي به تير
حرف هاي من هنوز نصفه است
ناتمامي مرا قلم بگير
به مو رسيده ز باريك تر نمي ترسد
نگو فرود كه هيچ از تبر نمي ترسد
پلي ز زخم ميان دو گوش آويزان
ببر به داس كه از نيشتر نمي ترسد
به تلخ طعنه نزن، زهر قند چاي من است
كه سركشيده اش از مختصر نمي ترسد
كسي كه يكسره آشوب مي كند در خود
و گنده لات شد از دردسر نمي ترسد
مرا به مرگ بگير و به تب رهايم كن
گذشته از 40 ، از بيشتر نمي ترسد
بگو كه دختر ي از آسمان خراش افتاد
بزن، بكش، خفه كن، از خطر نمي ترسد
نگو عزيز، عسل، عشق، دوستت دارم
به غير من كسي از اين خبر نمي ترسد
چشمان تو قرار به آدم نمي دهد
جبر است و اختيار به آدم نمی دهد
چشمت اگر بيايد و مردانگي كند
جز فرصت فرار به آدم نمی دهد
در چشم هاي تو هوسي دم بريده است
عشقي ادامه دار به آدم نمي دهد
دارد هنوز روح مرا نيش مي زند
افعي ست حس مار به آدم نمی دهد
چشمي كه جسم و روح مرا گاز مي زند
يك بوس آبدار به آدم نمي دهد
با احتياط روي دلم راه مي رود
مدرك ولو غبار به آدم نمي دهد
ثابت نمي كنم كه تو هم عاشق مني
عشق تو اعتبار به آدم نمي دهد
اختصار رودخانه شرح دريا را نوشت
نا ندارد دست اما قدرت پا را نوشت
ميم آمد من شود، تو دست او را خط زدي
رو به بالا ليز خورد و لاجرم ما را نوشت
ازدحام ماهيان درياچه را لك كرده است
ابر با باريدنش سبك تماشا را نوشت
باد پيمان كار فصلي با لباسي نو شده
روي هر برگی كه برمي داشت امضا را نوشت
شهر دارد قيمت احداث پل را مي دهد
او كه در متن اتوبان، خط كشي ها را نوشت
كرم را سيب فرو برده و دندان زده است
ساحل اين بار به درياي نهنگان زده است
آب زير دم ماهي ها را گل كرده
كشتي نقره به لنگرگه دزدان زده است
دستِ نخ را به دمي بادكنك ول كرده
آسمان دست به دامان خيابان زده است
تا مذاقش نمك فاصله را مزه كند
گوشت از پوست بريده به نمكدان زده است
* برای تهیه این کتاب میتوانید به فروشگاه نشرچشمه (خیابان کریمخان زند، نبش میرزای شیرازی، شماره 161) مراجعه کنید.
لاجرم بر دل نشیند
منتظر آثار بعدي هستيم
اميد آنکه طراوت و شادابي هميشه در کنارت باشد