عصر ایران؛ جواد لگزیان - امروز به الموت می رویم تا قصه قلعه جادویی عقاب کوهستان را از ولادیمیر بارتول بشنویم. قلعهای بر فراز صخرهای با شیب تند و پرتگاههای عمیق و خطرناک و غیرقابل دسترس که آشیانه حسن صباح عقاب کوهستان بوده است.
مردی که در قرن یازدهم سودای حکومت داشت و یاران بسیار که در خبر است باغی هم در آن دژ داشته با مخدرات و جادوگرانی دلربا و افسونگر که بارتول در این باره بیشتر با شما خواهد گفت.
نثر حرفهای و حوادث پر پیچ و تاب رمان افسانهای الموت خواننده را همراه خود به بازی روزگار می کشاند و با آهنگ کوهستان دوردست همآوا می کند اما همزمان هشداری تلخ در آن شنیده می شود، هشداری که از بیهودگی مسیر فرقههای صعباندیش و از بیسرانجامی آنها می گوید که به جای پارادایس زیبا و دلانگیز به جهنمی تلخ و خوفناک راه می برند و به جای زندگی مرگ می بخشند.
ولاديمير بارتول نویسنده رمان الموت (۱۹۰۳- ۱۹۶۷)
جوانان خوشفکر با قلب های طلایی ره به الموت بردند تا دنیایی نیکو و رویایی بسازند اما تا سال ها هیچ خبری دیگر از آنها نشد و بعدها جز میانسالانی نیمه دیوانه با انبوهی خاطرات تاریک از آنها به یادگار نماند.
ولاديمير بارتول نویسنده الموت زاده ۲۴ فوریه ۱۹۰۳ و درگذشته ۱۲ سپتامبر ۱۹۶۷ در اسلوونی در دههٔ بیست زندگی به پاریس رفت و در سوربن پای درس اساتید نشست.
ولادیمیر با مطالعه در فلسفه و روانشناسی و تحقیق در زمینههای متفاوت از تاریخ باستان تا زندگی پروانهها یک زندگی پرماجرای فکری را در پیش گرفت و پس از سال ها خواندن و نوشتن، «الموت» را به رشته تحریر درآورد و در آستانه جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۸ آن را به دست چاپ سپرد.

بارتول با ظرافت تمام در زمانه پرآشوب جنگ جهانی در ژرفای رمان تاریخی الموت قصههای زمانه خود را بازتاب داد؛ تا آنجا که با اندکی هوشیاری می توان انعکاس ترور الکساندر یکم پادشاه یوگسلاوی به دست ناسیونالیست های رادیکال کروات و جدال فکری فاشیست های هیتلری، کمونیست های افراطی و سوسیالیست های رمانتیک را در الموت مشاهده کرد.
نکته شایسته تأمل دیگر رمان الموت این است که در حالی که روایات تاریخی از غلبه احوالات ماورایی بر حسن صباح عزلت نشین و سخت گیر حکایت دارد، حسن صباح کتاب بارتول بیشتر انسانی سیاسی است که در مسیر دستیابی به قدرت کمتر خط قرمزی می شناسد و بر افکار و اعمال او قدرت طلبی تمام عیاری حاکم است.
تصویر جلد رمان الموت در زبان انگلیسی
حکایت افسانهای حسن صباح و یاران را که در صخرههای سرخ الموت به جدال با روزگار برخاسته بودند را در الموت دنبال کنید:
«در آغاز بهار سال هزار و نود میلادی کاروان بزرگی از بخارا حرکت کرده، روزهای پیاپی دره و دشت را در نوردیده از شمال خراسان تا سلسله کوه های البرز راه آمده بود و همچنان در جادهای کوهستانی پیش می رفت.
در دو سوی کاروان سواران مسلح اسب می تاختند و شلاقکش از ته دل نعره می کشیدند تا شترها و قاطر های خسته را به جنب و جوش وا دارند و به حرکت کاروان آهنگ تندتری بدهند.
شتر های یک کوهانه باربر و شتر های دوکوهانه ترکستانی در یک خط طولانی دنبال یکدیگر راه می سپردند و سالار کاروان و سواران مسلح گاهی با اضطرابی آمیخته به انتظار به زنجیرهٔ کوه ها در پهنای افق نگاه می کردند.
قله مخروطی و پر برف دماوند از دور به چشم می آمد و هرگاه به پیچاپیچ گردنهها می رسیدند آن قله سربلند از دیده ها پنهان می شد. گاهی باد ملایمی که از فراز کوهستان فرود می آمد کاروانیان را به شوق می آورد.
شبها یخبندان بود. بعد از غروب و تاریک شدن هوا کاروان در گوشهای بار می انداخت و کاروانیان دور آتش جمع می شدند. و ماجرای سفرهای پر خطر گذشته را حکایت می کردند.»
رمان «الموت» اثری به قلم ولادیمیر بارتول با ترجمه دکتر محمد مجلسی را نشر دنیای نو در ۶۳۷ صفحه رهسپار بازار کتاب کرده است.
قلعه الموت- هم اکنون
حمدالله مستوفی درباره قدمت قلعه الموت قزوین گفته است: «حسن صباح در سال ۴۸۶ هجری قمری (471 شمسی- 1093 میلادی) این قلعه را تصرف کرد و از آن زمان نام «قلعه حسن صباح» را به خود گرفت. شهرت اصلی قلعه به فعالیتهای نظامی-امنیتی حسن صباح بازمیگردد».