۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۰۹۸۵۴
تاریخ انتشار: ۱۸:۳۷ - ۰۱-۰۲-۱۳۸۹
کد ۱۰۹۸۵۴
انتشار: ۱۸:۳۷ - ۰۱-۰۲-۱۳۸۹

با كليشه‌‌ها مشكلی نداريم

گفت‌وگو با سروش صحت
داستان یک خطی که در ذهنت بود و حاصلش فیلمنامه «پوپک و مش‌ماشاالله» شد، چه بود؟ می‌خواهم ببینم که چقدر داستان فیلمنامه‌ای را که قرار است بنویسی از پیش در ذهنت داری؟
داستان یک خطی این فیلم را که خانم حکمت به من و ایمان(صفایی) دادند که فکر می‌کنم طرح اصلی متعلق به آقای محمود آیدن بوده، يعني ايده مختصري كه از روي آن طرح فيلم نوشته شد را خود خانم حكمت به ما گفتند.

ايده‌ آقاي آيدن كه براي شما تعريف كردند و پسنديد كه از روي آن طرح كار و بعد هم فيلمنامه را بنويسيد، چه بود؟

ما فكر كرديم اين‌ تقابل بين يك مرد ميانسال خيلي سنتي با يك دختر جوان خيلي امروزي كه اصلا در فضاي ديگري بزرگ شده، يعني برخورد دو نوع تفكري كه به شدت مقابل يكديگر قرار دارند، بايد خيلي جالب و جذاب باشد. به‌نظرم آمد رودررويي اين دو آدم كه متعلق به دو فضاي كاملا متفاوت هستند، مي‌تواند خيلي به ما جاي كار بدهد.

اين سوال را كردم چون به‌نظرم آمد خط اصلي داستان اين كمدي خيلي تكراري است و اگر مردم در سينما مي‌خندند بيشتر به خاطر ريزه‌كاري‌هايي‌ است كه در كنار خط اصلي داستان قرار گرفته‌اند. سوالم اين است كه چقدر از داستان و ماجراي فيلم را در ذهنت داشتي و چقدر موقع نوشتن اضافه شد چون به هر‌حال ماجراي فيلم تكراري بود؟

من و ايمان اول يك طرح حدود 15 صفحه‌اي نوشتيم و خانم حكمت آن را خواندند و خوش‌شان آمد و بعد به سراغ نوشتن فيلمنامه رفتيم. ولي دوست دارم اين نكته را هم بگويم كه اصولا من و ايمان هيچ‌كدام‌مان با كار كردن با كليشه‌ها و چيزهاي تكراري مشكلي نداريم. يعني اگر چيزي تكراري شده يا تبديل به كليشه شده، باعث نمي‌شود كه ما ديگر دوستش نداشته باشيم. اتفاقا كليشه‌ها چيزهايي هستند كه مردم به آن‌ها علاقه داشتند و براي همين هم تبديل به كليشه شده‌اند. اگر مردم دوستشان نداشتند كه كليشه نمي‌شدند. پيراهني نخ‌نما مي‌شود كه آن‌قدر دوستش داري كه حاضر نيستي آن را دور بيندازي و دائم مي‌خواهي بپوشي.مهم اين است كه اگر سراغ كليشه‌ها مي‌رويم با آنها خوب برخورد كنيم يا يك تكاني به كليشه‌ بدهيم و چيزي به آن اضافه كنيم. اما صرف اينكه چيزي تكراري يا كليشه است، مرا نگران نمي‌كند. اتفاقا مي‌شود يك ماجراي جديد كه آيا مي‌شود از پس اين كليشه برآمد يا نه؟!

به‌نظرم خيلي حرف درستي است و به صرف كليشه و تكراري بودن يك موضوع نمي‌توان برآن نقد منفي وارد كرد.

در حالي‌كه اين قضيه به خودي خود بد نيست. اصلا هيچ چيزي في‌نفسه بد نيست. هر چيزي مي‌تواند بد يا خوب بشود. بستگي به نوع برخورد ما با آن مسئله دارد. مگر بسياري از فيلم‌هاي خيلي خيلي خوبي كه ما هم خيلي دوستشان داريم با كليشه‌ها سروكار نداشته‌اند؟اين را در دفاع از «پوپك و مش‌ماشا الله» نمي‌گويم. درواقع اين را در دفاع از كليشه‌ها مي‌گويم. كليشه مي‌تواند بدترين چيز دنيا باشد، مي‌تواند هم بهترين و كمك‌حال‌ترين مسئله باشد.

يك سوال ديگر كه برايم پيش مي‌آيد اين است كه شما و ايمان صفايي موقع نوشتن فيلمنامه به بازيگر خاصي فكر مي‌كرديد؟چون خيلي‌ها بعد از ديدن فيلم فكر مي‌كردند كه مثلا نقشي كه امين حيايي بازي كرد تكرار همان شخصيتش در فيلم «كما» بود و خيلي از ويژگي‌هاي كلامي و رفتاري‌اش تكرار همان بود.در حالي‌كه اگر اين نقش را بازيگر ديگري ايفا مي‌كرد ممكن بود يك چالش بنظر برسد؟

خب موقع نوشتن طبيعي است كه ناخودآگاه خيلي از بازيگران به ذهن نويسنده مي‌رسند. مثلا خيلي ناخودآگاه به ذهنمان مي‌رسيد كه اگر اين نقش را فلان بازيگر بازي كند،‌ چقدر بهش مي‌آيد و به بازيگر فكر كردن خيلي به آدم كمك مي‌كند. چون چهره بازيگر را مي‌بيند و ديالوگ‌ها را در دهان بازيگر مي‌گذارد. ولي خب هيچ‌وقت اين مسئله قطعي نيست تا وقتي كه بازيگران كاملا انتخاب شوند. معمولا هم تهيه‌كننده و كارگردان كار با نويسنده فيلمنامه در اين مورد مشورت‌هايي مي‌كنند. اما در مورد بازي متفاوت با گذشته خب آن اتفاق درمورد آقاي فرهاد آييش افتاده يا آن را در بازي بهاره رهنما مي‌بينيم و تازه اگر بازي امين حيايي شبيه بازي قبلي‌اش بوده كه البته به‌نظرم بازي امين حيايي بسيار خوب بود و من خيلي بازي‌اش را دوستش داشتم، هيچ ايرادي ندارد چون به هرحال آن بخش متفاوت كار هم وجود دارد. اين را هم از قول آقاي موتمن در گفت‌وگوهايي كه با هم رفته بوديم، شنيدم كه دو بازيگر مرد نقش‌هاي اصلي فيلم يعني فرهاد آييش و امين حيايي با دو خصلت‌ كاملا متفاوت سر صحنه حاضر مي‌شدند. آقاي آييش به‌شدت به متن پايبند هستند.

يعني به‌جز مواردي كه ديالوگ در دهانش نمي‌چرخيد يا فكر مي‌كرد حسش خيلي درست نيست، در بقيه موارد كاملا متن را اجرا مي‌كرد و به عبارتي متن را مال خودش مي‌كرد. اما امين با كلي پيشنهاد سرصحنه مي‌آمد كه اكثرشان هم پيشنهادهاي خيلي خوبي بودند. ولي آقاي موتمن امين را كنترل مي‌كرد. به اين صورت كه مي‌گفت اول پيشنهادت را اجرا كن. اگر در خدمت فيلم بود، حتما استفاده مي‌كرد وگرنه مي‌گفت اين كار را نكن. يعني امين براي خودش آزادي بيشتري قائل شد اما باز هم طوري نبود كه آقاي موتمن كاملا رهايش كند. كلا ارتباط خيلي خوبي بين كل تيم برقرار بود.

از اينكه بازيگري متنت را تغيير دهد يا در متن دست برده شود،ناراحت نمي‌شوي؟

اگر متن را بهتر كند، خوشحال مي‌شوم ولي اگر بدتر شود، ناراحت مي‌شوم. اگر بدتر شود سعي مي‌كنم به روي خودم نياورم ولي خب دروغ نگويم حتما ناراحت مي‌شوم. اكثر قريب به اتفاق پيشنهادهاي امين برايم كمك بود.

در «پوپك و مش‌ماشاءالله» هم تقريبا فضاي رئال كارهايت را حفظ كرده‌اي؟

تقريبا نه، تحقيقا. چون آن يك ذره اغراق هم در كمدي طبيعي است. هر كسي بايد بفهمد كه چه كاره است؟من و ايمان فانتزي‌باز نيستيم. بايد بفهميم كه كارمان چيست و همان را انجام دهيم. حس‌مان مي‌گويد كه در سوژه‌هاي رئال مي‌توانيم به چيزي كه مي‌خواهيم و دوست داريم نزديك‌تر شويم درحالي‌كه اگر به ما سوژه‌هاي فانتزي بدهند درنهايت مي‌توانيم يك فيلمنامه درجه2 بنويسيم.

مورد ديگري كه در فيلمنامه «پوپك و...» برايم جالب بود وجود همه ژانرهاي كمدي در داستان است. يعني هم شوخي موقعيت داشتيم، هم شوخي كلامي و هم شوخي‌هاي اسلپ‌استيك.

اکثر فیلم‌های کمدی ما متکی به شوخی‌های کلامی هستند و معمولا کمدی‌های اسلپ‌استیک کمتر از بقیه موفق می‌شوند. اتفاق خوب «پوپک و...» این بود که این قسمت از کمدی‌اش هم خیلی موفق بود و مردم سر این قسمت‌ها در سالن سینما خیلی می‌خندیدند. به‌خصوص اشاره‌ام به آن قسمت بردن مریض‌ها با پتو است که دائم به زمین و دیوار می‌خوردند که چند بار هم تکرار می‌شود اما هر بار خنده را از تماشاگر می‌گیرد. چطور شده که این شوخی‌ها آن‌قدر در کارت بامزه از آب درآمده‌اند؟

خب یک بخشی‌ کار آقای موتمن است و یک قسمتی هم بازی خوب بازیگرها بوده. ولی اصولا هم من و هم ایمان صفایی هر دو به ‌شدت به موتیف‌های تکرار شونده علاقه داریم و تقریبا در همه کارهایی که تا حالا با هم کرده‌ایم و داریم انجام می‌دهیم یک عنصر تکرارشونده وجود داشته است. به‌نظرم اصولا در تکرار یک چیزهایی خنده‌دار می‌شود و در تکرار است که ظاهر منطقی خیلی چیزها از بین می‌رود و معلوم می‌شود پشت آن ظاهر منطقی گاهی چه چیزهای خنده‌دار و گاهی پوچ و حتی بی‌معنی وجود دارد. چون خود زندگی هم پر از تکرار است. از صبح بیدار شدن تا شب خوابیدن، از غم‌هایمان که فکر می‌کنم بزرگترین غصه‌های عالم است و بعد یادمان می‌رود تا شادی‌هایی که احساس می‌کنیم سلطان جهانیم و بعد دوباره غمی که می‌آید همه این‌ها دائم تکرار می‌شوند.

گاهی احساس می‌کنم مردم ما اصولا عادت به کمدی دیدن ندارند. وقتی یک فیلم کمدی را می‌بینند دائم دنبال معنی یا پشت‌پرده‌ای برای آن هستند. خیلی وقت‌ها بعد از دیدن فیلم‌های کمدی می‌گویند چه بی‌معنی بود. در «پوپک و...» هدفت خنداندن مردم است یا می‌خواهی پیام و معنی را هم انتقال بدهی؟

ما می‌خواستیم که تماشاگر حتما بخندد ولی بعد از این چند سال الان دیگر می‌دانم که تماشاگر ایرانی می‌خواهد که کمدی حرفی برایش داشته باشد. حالا چه ما با این سلیقه موافق باشیم چه نه به هرحال این قرارداد مخاطب‌مان است و خب درنتیجه این را هم پس‌ذهنمان داشتیم.

همین الان من و ایمان فیلمنامه‌ای نوشته‌ایم که کار بدی هم نشده اما وقتی دوباره خواندیم دیدیم که فیلمنامه خیلی خوبی شده ولی اشکالش این است که حرفی ندارد. من کاری به دست و غلط بودن این ایده ندارم اما می‌دانم که ذائقه مردم ایران این‌طوری است. درنتیجه اول سعی می‌کنم که کار خنده‌دار باشد اما یادم هم نمی‌رود که یک چیزی هم باید در فیلم گفته شود. اگر یک فیلمی خالی باشد مردم می‌گویند:«خب که چی؟دو ساعت فیلم دیدیم و خندیدیم خب حالا یعنی چه؟» درصورتی که نمی‌دانند خب دو ساعت خندیده‌اند و همین. همین کافی‌ است.

می‌خواهم درباره زمانبندی شوخی‌ها بپرسم؟ چه قاعده‌ای داری که شوخی دوم را چه زمانی وارد داستان کنی؟به‌خصوص که در «پوپک و...» شوخی‌ها خیلی سریع و با ریتم تندی اتفاق می‌افتند. حتی با اینکه ریتم خود فیلم به‌نظرم خیلی خوب نیست.

فیلمنامه «پوپک و...» حدود 66 صفحه بود و 110 سکانس دارد و خیلی سریع است. از آن طرف چون ما 2نفری فیلمنامه را می‌نویسیم، هرکارمان حداقل سه بار ادیت می‌شود. چون یکبار من می‌خوانم، یکبار ایمان و یکبار هم دوتایی. چون ما با هم نمی‌نویسیم. درنتیجه وقتی دفعه سوم با هم می‌خوانیم خیلی کمک می‌شود. مثلا یکی می‌گوید این قسمتش طولانی است یا اینجا قصه کند پیش می‌رود. تازه «پوپک و...» را که یکبار هم با صدای بلند در دفتر خانم حکمت و با حضور فرزاد موتمن خواندیم و در آن روخوانی جای همه کاراکترها با صدا بازی هم کردم و همه اینها باعث شد ریتم شوخی‌ها دستمان بیاید.

يكي از مشكلات اساسي فيلمنامه به‌نظرم قهرمان زن داستان يعني پوپك است كه فكر مي‌كنم شخصيت‌پردازي درستي ندارد. مخاطب با پوپك همراه نمي‌شود.

تا به حال با دختري برخورد كرده‌اي كه مدت‌ها در خارج زندگي كرده يا آنجا به دنيا آمده است؟يك‌ذره گيج است. كمي منقبض است. يه‌ذره آن رنگ و بو و عطري كه ما در مناسباتمان داريم را ندارد چون احساس بيگانگي مي‌كند و به‌نظرم مهناز افشار كه بازيگر خيلي خوبي است عالي توانسته آن حالت انقباض و كمي سردي را از كار دربياورد. خيلي رها نيست چون شرايط و موقعيت را نمي‌شناسد. به جاي اينكه الكي لهجه بگيرد كه ما بخنديم آن حالت گيجي و بيگانگي را خوب از كار درآورده است.

یک اتفاق خوبی که در «پوپک و...»می‌افتد پایان داستان است. می‌خواهم بدانم موقع نوشتن فیلمنامه وسوسه نشدید که طبق آن الگوی ابدی و ازلی این مدل فیلم‌های ایرانی آخر کار پوپک و محسن را به هم برسانید؟

نه وسوسه نشدیم چون هرچه فکر کردیم، دیدیم پوپک نمی‌آید زن آدمی مثل محسن بشود. هر چه خودمان را جای پوپک گذاشتیم، دیدیم نمی‌تواند محسن را انتخاب کند و از آن طرف سام هم پسر خوبی است و تازه اگر پسر خوبی هم نبود باید هزار و یک دلیل الکی جور می‌کردیم تا پوپک را به محسن برسانیم که همه‌اش هم دلایل بی‌ربط بود. محسن در شرایط عادی انتخاب پوپک نیست.

به‌نظرم اين همان ديد رئالي است كه من در كارها دوست دارم و اينكه فكر نمي‌كنيد كه با «پوپك و مش‌ماشا الله» هم داريد به طبقه متوسطي نزديك مي‌شويد كه اتفاقا در بيشتر فيلم‌ها و به‌ويژه كمدي‌هاي ما ناديده گرفته مي‌شوند و هم يكجورهايي داريم به ژانر مورد علاقه‌مان يعني كمدي-رمانتيك نزديك مي‌شويم؟

خيلي خوشحالم مي‌شوم و اميدوارم كه اين اتفاق افتاده باشد. براي اينكه طبقه متوسط، طبقه اكثريت است و خاستگاه خود من و ايمان هم همين طبقه متوسط بوده. درنتيجه با مناسبات اين طبقه هم بيشتر آشنا هستيم. در جامعه ما هم طبقه متوسط در همه زمينه‌ها نقش بسيار مهمي دارد و بايد بيش از اين‌ها به آن پرداخته شود و كمدي رمانتيك هم كه ژانر به‌شدت محبوب من است و فكر مي‌كنم در طول همين 2-3 سال آينده در كشورمان كمدي-رمانتيك‌هاي خيلي خوبي ساخته بشوند چون امكان و ظرفيتش را داريم.

سكانس آخر و آن عروسي هم به‌نظرم كمي تكراري است. هرچند آن رقص آينه تا حدودي نجاتش مي‌دهد.

آن‌ رقص داخل فيلمنامه بود اما چگونگي‌اش را خود امير جعفري پيشنهاد داد و اينكه در مورد سكانس آخر نمي‌خواستيم حالا كه دختر پولدار و پسر فقير را به هم نرسانديم ديگر همه قواعد ژانر را به زور زير پا بگذاريم. چون به هرحال داريم طبق قوانين ژانر جلو برويم اما باز هم آخرش را باز گذاشتيم. يعني معلوم نيست اين دختر جديد كه بيايد باز بين مش‌ماشا الله و محسن و دختر چه اتفاقاتي بيفتد.

سوال آخر اينكه دوست نداري خودت يك كمدي-‌رمانتيك كارگرداني كني؟

خيلي دوست دارم ولي بايد برايم پيش بيايد. خوب يا بد همه كارهايي كه در زندگي كرده‌ام خودشان پيش آمده‌اند و هيچ‌وقت خودم دنبالشان نرفتم. به‌خصوص كه آدم براي كار اول دست و دلش مي‌لرزد اما مطمئنا خوشحال مي‌شوم.

منبع: تهران امروز
ارسال به دوستان