عصر ایران؛ بانو بیدرانی - اتلو یکی از تراژدیهای برجستۀ ویلیام شکسپیر، نمایشنامهای است که به بررسی عمق روان انسان، حسادت، اعتماد و تباهی اخلاقی میپردازد.
این نمایشنامه که در حدود سال ۱۶۰۳ نوشته شده است، داستان ژنرالی مغربی در ارتش ونیز (اتلو) را روایت میکند که در نبرد علیه ترکان عثمانی شرکت داشته و سپس با دزدمونا، یک زن زیبا و ثروتمند ونیزی و بسیار جوانتر از خودش ازادواج کرده و همسرش را عاشقانه دوست میدارد ولی تسلیم بدگوییهای افسر مورد اعتمادش (یاگو) از دزدمونا میشود و نهایتا در اوج خشمی نابخردانه، همسرش محبوبش را با دستان خودش خفه میکند. نمایشنامه در عین حال نگاهی عمیق به تعاملات اجتماعی، تعصبات نژادی و پیچیدگیهای روابط انسانی ارائه میدهد.
اتلو، مردی افتاده و شجاع است، اما ضعف اصلی او دهنبینی و اعتماد ناموجه به نزدیکانش است؛ خصلتی که زندگیاش را به بیراهه میبرد. یاگو، افسر زیردست اتلو، نمونهای کامل از نفاق و کینهتوزی است که با استفاده از قدرت بیان و دستکاری روانی، اتلو را به شک و تردید نسبت به وفاداری دزدمونا میکشاند. این نفوذ روانی و پارهای سوءتفاهمها باعث میشود اتلو به ورطۀ خطایی مهلک بیفتد. شکسپیر به زیبایی نشان میدهد که چگونه انسان میتواند در برابر تردیدها و حسادتهای درونی خود، آسیبپذیر شود.
بعد تراژیک شخصیت اتلو در ساختار روانی او ریشه دارد. اعتماد بیش از حد، حسادت و تمایل به کنترل محیط اطرافش، ترکیبی مرگبار ایجاد میکند که منجر به سقوط اخلاقی او میشود. این ترکیب از ویژگیهای شخصیتی، در کنار مهارت و زیرکی یاگو، باعث میشود تماشاگر شاهد تراژدیای باشد که منشأ اصلی آن نه وقایع بیرونی، که ضعفهای درونی یک انسان است.
همزمان با تمرکز بر شخصیتها، شکسپیر بستر اجتماعی و تاریخی جامعۀ ونیز را نیز در پسزمینه داستان میآورد. اتلو به عنوان یک سیاهپوست در جامعهای اروپایی، با تبعیض و نگاههای پیشداورانه مواجه است. این بستر اجتماعی بر روابط او با دیگر شخصیتها تاثیر میگذارد و فضا را برای سوءتفاهمها و حسادتها فراهم میکند. دزدمونا، زنی زیبا و محترم، تحت فشارهای اجتماعی و محدودیتهای جنسیتی، نمادی از جایگاه زن در جامعه است. در حالی که توانایی و شجاعت اتلو در میدان جنگ، او را در جایگاه اجتماعی ممتاز قرار میدهد، نهایتا این موقعیت هم نمیتواند او را از آسیبپذیری در روابط شخصی محافظت کند.
شکسپیر در «اتلو» مهارت ویژهای در خلق تضادهای روانی و اجتماعی دارد. حسادت، اعتماد، وفاداری و نفاق، همگی در تعامل شخصیتها جریان دارند و تماشاگر را وادار میکنند تا علاوه بر مشاهدۀ تراژدی، دربارۀ ریشههای آن و ابعاد اخلاقی و روانی شخصیتها بیندیشد. یاگو به عنوان سمبل شرارت، نشان میدهد که چگونه یک انسان میتواند با استفاده از ترسها و ضعفهای دیگران، مسیر زندگی آنها را تغییر دهد.
در مرکز این تراژدی، رابطۀ اتلو و دزدمونا قرار دارد؛ عشقی که اگرچه واقعی و عمیق است، ولی در برابر تردید و سوءتفاهم شکننده میشود. این رابطه، نه به دلیل ضعف احساسات و عواطف، بلکه به علت بدگوییهای مکرر یاگو از دزدمونا و ناتوانی اتلو در گفتوگو با همسرش به فاجعه منتهی میشود. شکسپیر به وضوح نشان میدهد که تراژدی واقعی، اغلب نتیجه واکنش انسانها به ضعفهای درونی خودشان است.
سعدی در یکی از غزلهایش میگوید:
هر که هر بامداد پیش کسیاست
هر شبانگاه در سرش هوسیاست