عصر ایران؛ بانو بیدرانی - «موشها و آدمها»، اثر جان اشتاینبک، برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات، یکی از برجستهترین رمانهای قرن بیستم است که در سال ۱۹۳۷ منتشر شد. این رمان کوتاه اما پرقدرت، تصویری تکاندهنده از زندگی کارگران مهاجر در دوران رکود اقتصادی آمریکا ارائه میدهد و با مضامین دوستی، رؤیا، تنهایی و تبعیض اجتماعی، به یکی از آثار کلاسیک ادبیات مدرن تبدیل شده است.
رمان در دهۀ ۱۹۳۰ و در دوران رکود بزرگ آمریکا رخ میدهد؛ زمانی که میلیونها نفر به دلیل بحران اقتصادی بیکار شدند و مهاجرت داخلی برای یافتن کار، به یک واقعیت تلخ تبدیل شد. اشتاینبک با نگاهی واقعگرایانه، شرایط دشوار کارگران روزمزد و زندگی پرمشقت آنها را به تصویر میکشد و از طریق شخصیتها، شکافهای اجتماعی و تبعیضها را نشان میدهد.
داستان حول دو شخصیت اصلی، جورج میلتون و لنی اسمال، شکل میگیرد؛ دو کارگر مهاجر که با هم سفر میکنند و آرزوی داشتن مزرعۀ کوچک خودشان را دارند. جورج، مردی هوشمند و محافظ، نقش سرپرست و راهنمای لنی را بر عهده دارد، و لنی، مردی با قدرت جسمانی بالا اما دارای اختلال ذهنی و ناتوانی در کنترل احساسات، شخصیت تراژیک داستان است.

رمان با ورود آنها به یک مزرعۀ جدید شروع میشود و روایت از طریق دیالوگها و توصیفهای دقیق، مخاطب را با زندگی سخت و محدودیتهای اجتماعی آنها آشنا میکند. هر شخصیت فرعی، نمایندۀ یک جنبه از تنهایی، تبعیض یا آرزوهای برآورده نشدۀ کاگران مهاجر آمریکاییِ آن روزگار است.
مثلا جورج میلتون، چنانکه گفتیم، مردی منطقی است با "اخلاق مراقبت"، که بار مسئولیت لنی را بر دوش دارد. او نماد عقل و واقعبینی و نمایندهی انسانیتی است که در برابر مصائب زندگی مقاومت میکند و میکوشد حال و روز خودش و رفیقش را بهتر کند.
لنی اسمال، شخصیت تراژیک رمان، نماد ناتوانی در سازگاری با واقعیت و قدرت جسمانی در تضاد با ضعف روانی است. آرزوها و سادهلوحی او منجر به تراژدی میشود و نشان میدهد که مهربانی و قدرت گاهی در تعارض قرار میگیرند.
کارلی و همسرش، نمایانگر قدرت و ضعف، سلطه و قربانی شدن، و تضادهای انسانی هستند. کرلی نماد خشونت و خودخواهی مردانه است، در حالی که همسر او نشاندهندۀ محدودیتهای اجتماعی و تنهایی زن در محیط مردسالار است.

تمها و مضامین جاری در رمان را تقریبا میتوان چنین برشمرد:
دوستی و وابستگی انسانی: رابطه جورج و لنی، نمونهای از وابستگی و همدلی انسانی است؛ دو فرد که تنها با هم، احساس امنیت و امید دارند.
رویا و واقعیت: آرزوی داشتن مزرعۀ کوچک و زندگی مستقل، نماد امید و آرمان انسانی است، اما واقعیت اقتصادی و اجتماعی، مانع تحقق آن میشود.
تنهایی و تبعیض: شخصیتهای فرعی رمان، هر کدام به نوعی از جامعه جدا شدهاند و این تنهایی، محرکی برای رفتارهای انسانی و واکنشهاست.
قدرت و ضعف: تضاد میان قدرت جسمی و ضعف روانی، میان قوی و ضعیف در جامعه، و میان سلطه و قربانی، از تمهای برجستۀ رمان است.
اشتاینبک با زبان ساده و روان، اما بار معنایی عمیق، داستان را روایت میکند. دیالوگها طبیعی و گیرا هستند و توصیفها فضای واقعی و ملموس زندگی مهاجران را به خوبی منتقل میکنند. این سبک نوشتاری، خواننده را به درون جهان رمان میبرد و با شخصیتها همراه میکند.
«موشها و آدمها» در واقع نقدی به نابرابری اقتصادی، تبعیض اجتماعی و شرایط دشوار کارگران مهاجر است. اشتاینبک در رمانش نشان میدهد که انسانها چگونه در شرایط سخت، آرزوهای خود را حفظ میکنند، اما واقعیتِ جامعه، غالباً مانع تحقق آرزوهای آنها میشود.
پایان رمان، جایی که جورج میلتون مجبور میشود دوست خلوضعش لنی اسمال را بکشد، یکی از تراژیکترین و بحثبرانگیزترین نقاط ادبیات آمریکاست. این عمل، هم رحم و هم وحشت را نشان میدهد و مخاطب را به پرسش دربارۀ مسئولیت، اخلاق و ماهیت دوستی میکشاند.
لنی اسمالِ غولپیکر، که عاشق نوازش چیزهای نرم مثل بدن و موهای خرگوشها بود، در حین نوازش همسر خیانتپیشۀ کارلی، ناخواسته او را میکشد و جورج میلتون برای اینکه کارلی و رفقایش لنی را به بدترین شکل شکنجه نکنند و به سختی نکشند، مرگی راحت و ناغافل را برای لنی رقم میزند و به این ترتیب، به عنوان یک دوست، میکوشد که آخرین خوبی و لطفی را که از دستش برمیآید، در حق لنیِ بینوا و بیخبر از همهجا، انجام دهد. این پایان، تناقض میان مهربانی و قضاوت اخلاقی را برجسته میکند و نشان میدهد که در جهان واقع، گاهی انتخاب بین بد و بدتر، تنها گزینۀ موجود است.
«موشها و آدمها» یک اثر کلاسیک ادبی است که به بررسی پیچیدگیهای روان انسان، تنهایی، آرزوهای انسانی و تضاد میان قدرت و ضعف میپردازد. سبک ساده اما عمیق اشتاینبک، شخصیتپردازی دقیق و مضامین فلسفی و اجتماعی، این رمان را به اثری بیزمان و قابل نقد و تحلیل برای نسلهای مختلف تبدیل کرده است.
خواندن این اثر، نه تنها تجربۀ ادبی قدرتمندی است، بلکه فرصتی برای تأمل دربارۀ جامعه، اخلاق و ماهیت انسان فراهم میآورد. «موشها و آدمها» یادآور این حقیقت است که حتی در دشوارترین شرایط، دوستی و همدلی انسانی میتواند ارزشمندترین سرمایۀ زندگی افراد باشد، و تندادن به تراژدی گاهی تنها راهی است که پیش روی انسان قرار میگیرد.
رمان نشان میدهد که انسانها تحت فشار شرایط اقتصادی و اجتماعی، چگونه رفتارهای خود را تنظیم میکنند و چه میزان قدرت کنترل بر احساسات و اعمال خود دارند. دوستی، وابستگی و آرزوهای مشترک، ابزارهایی روانشناسانه برای مقابله با تنهایی و فشارهای زندگی هستند. پایان تراژیک رمان نیز نشان میدهد که تعارض میان عشق، مسئولیت و واقعیت، میتواند منجر به تصمیمات اخلاقی پیچیده و دردناک شود.
در سینمای ایران نیز فیلم «تپلی»، به کارگردانی و نویسندگی رضا میرلوحی، اقتباسی از رمان «موشها و آدمها» بوده. این فیلم در سال 1351 ساخته شد و بازیگرانش عبارت بودند از همایون، مرتضی عقیلی، زری خوشکام (همسر علی حاتمی)، مهدی فخیمزاده و نعمتالله گرجی. فیلم «تپلی» البته بیش از آنکه به عمق اجتماعی و روانشناختی رمان جان اشتاین بک راه ببرد، به جنبههای اروتیک و خیانتآلودی میپردازد که در روابط همسر کارلی (زری خوشکام) با جورج (مرتضی عقیلی) و لنی اسمال (همایون) وجود داشت و در مجموع فیلم مهمی حتی در سینمای ایران قلمداد نمیشود.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر